کلمه جو
صفحه اصلی

حول


مترادف حول : توان، توانایی، قدرت، قوت، نیرو، جودت نظر، اطراف، پیرامون، جهات، گرداگرد

برابر پارسی : در مورد، پیرامون

فارسی به انگلیسی

power, strength, force, energy, faculty, authority, battery


squint, strabismus


عربی به فارسی

درباره , گرداگرد , پيرامون , دور تا دور , در اطراف , نزديک , قريب , در حدود , در باب , راجع به , در شرف , در صدد , با , نزد , در , بهر سو , تقريبا , بالا تر , فرمان عقب گرد , دور , دراطراف , درحوالي , در هر سو , در نزديکي , منحرف کردن , متوجه کردن , معطوف داشتن


مترادف و متضاد

۱. توان، توانایی، قدرت، قوت، نیرو
۲. جودت نظر
۳. اطراف، پیرامون، جهات، گرداگرد


توان، توانایی، قدرت، قوت، نیرو


جودت نظر


اطراف، پیرامون، جهات، گرداگرد


فرهنگ فارسی

قوه، قدرت، حرکت، جودت نظر، سال، پیرامون، لوچ بودن چشم، نزدیک بودن سیاهی چشم بسمت بینی
۱ - ( اسم ) قوت قدرت توانایی . ۲ - جودت نظر . ۳ - ( اسم ) قوه نیرو . ۴ - سال سنه . جمع : احوال . ۵ - پیرامون گرداگرد .
جمع حیله بمعنی جودت نظر و حذاقت برگشتن .

فرهنگ معین

(حِ وَ) [ ع . ] (مص ل .) رفتن از جایی به جایی .


(حُ ) [ ع . ] ۱ - (اِمص . ) قدرت ، توانایی . ۲ - (اِ. ) قوه ، نیرو. ۳ - پیرامون ، گرداگرد. ۴ - سال ، سنه . ج . احوال .
(حَ وَ ) [ ع . ] (مص ل . ) کج بین شدن .
(حِ وَ ) [ ع . ] (مص ل . ) رفتن از جایی به جایی .

(حُ) [ ع . ] 1 - (اِمص .) قدرت ، توانایی . 2 - (اِ.) قوه ، نیرو. 3 - پیرامون ، گرداگرد. 4 - سال ، سنه . ج . احوال .


(حَ وَ) [ ع . ] (مص ل .) کج بین شدن .


لغت نامه دهخدا

حول. [ ح َ ] ( ع اِ ) سنة. عام. سال. ج ، احوال ، حوول ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد )، حول ، بضم حاء. || توانایی.( از ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). قوه و قدرت بر تصرف. || حذاقت و تیزبینی. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || حیله. ( منتهی الارب ). || بازگشت. ( غیاث ) ( آنندراج ). || جنبش. ( مهذب الاسماء ): گویند: لاحول ، جنبش نیست. ( مهذب الاسماء ). || حرکت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): لا حول و لا قوة الا باﷲ؛ ای لا حرکة و لا قوة الا بمشیةاﷲ. ( اقرب الموارد ). || پیرامون. ( منتهی الارب ). جهان محیط به چیزی و گاهی گویند: حَولَیه. ( اقرب الموارد ). گرد. پیرامن. دور.
- حول قطبی ؛ آنچه بر اطراف قطب است : کواکب حول قطبی. نواحی حول قطبی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| ( مص ) تمام و کامل شدن سال. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). حال الحول. ( منتهی الارب ). || گذشتن سال بر چیزی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): حال علیه الحول حولا و حُوولاً. || گذشتن بر سرای سالها یا یک سال. ( منتهی الارب ). || بجای دیگر گشتن.( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): حال الی مکان آخر حولاو حوولا. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || تحول از حالی بحال دیگر. ( اقرب الموارد ). گشتن از حالی بحالی. ( ترجمان جرجانی ). || دگرگون شدن از حالت استواء به اعوجاج. ( اقرب الموارد ). || برگشتن گونه روی و سیاه گردیدن. ( منتهی الارب ). || جنبیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || بازگردیدن. ( غیاث ). || برگشتن کمان از حالت اول و کژ گردیدن. || برگشتن از عهد. || برجستن بر پشت ستور و برنشستن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || یک ساله شدن کودک. || حایل شدن میان دو چیز.( منتهی الارب ). جدا کردن. ( ترجمان جرجانی ). جدایی افکندن. ( تاج المصادر بیهقی ).

حول. [ ح َ وَ ] ( ع اِ ) حایل میان دو چیز. ( منتهی الارب ). || ( مص ) احول شدن چشم. ( منتهی الارب ). کج بین شدن. ( غیاث ). لوچ شدن. دوبین شدن. || بودن سپیدی در دنباله چشم و سیاهی در کنج آن یا بودن چشم برابر بینی یا بودن سیاهه سوی دنباله یا بودن چشم بطوری که گویا می بیند بسوی ابرو یا مایل بودن سیاهه بسوی دنباله و فعل آن از باب سمع است. ( منتهی الارب ). فهو احول و هی حولاء. ج ، حول. ( اقرب الموارد ). || ( اِمص ) کژچشمی. کاجی. لوچی. دوبینی. احولی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). حول از عیوب طبیعی است. رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 24 شود.

حول . (ع اِ) ج ِ حَول . به معنی سالها. || ج ِ حایل . (منتهی الارب ). رجوع به حایل شود. || (ص ) ج ِ احول . (اقرب الموارد). رجوع به احول و حَوَل شود. || (مص ) آبستن نشدن ناقه بعد از گشن دادن . || بارور نشدن خرمابن پس از تأثیر. (منتهی الارب ).


حول . [ ح َ ] (ع اِ) سنة. عام . سال . ج ، احوال ، حوول (منتهی الارب ) (اقرب الموارد)، حول ، بضم حاء. || توانایی .(از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). قوه و قدرت بر تصرف . || حذاقت و تیزبینی . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || حیله . (منتهی الارب ). || بازگشت . (غیاث ) (آنندراج ). || جنبش . (مهذب الاسماء): گویند: لاحول ، جنبش نیست . (مهذب الاسماء). || حرکت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): لا حول و لا قوة الا باﷲ؛ ای لا حرکة و لا قوة الا بمشیةاﷲ. (اقرب الموارد). || پیرامون . (منتهی الارب ). جهان محیط به چیزی و گاهی گویند: حَولَیه . (اقرب الموارد). گرد. پیرامن . دور.
- حول قطبی ؛ آنچه بر اطراف قطب است : کواکب حول قطبی . نواحی حول قطبی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
|| (مص ) تمام و کامل شدن سال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). حال الحول . (منتهی الارب ). || گذشتن سال بر چیزی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): حال علیه الحول حولا و حُوولاً. || گذشتن بر سرای سالها یا یک سال . (منتهی الارب ). || بجای دیگر گشتن .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد): حال الی مکان آخر حولاو حوولا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || تحول از حالی بحال دیگر. (اقرب الموارد). گشتن از حالی بحالی . (ترجمان جرجانی ). || دگرگون شدن از حالت استواء به اعوجاج . (اقرب الموارد). || برگشتن گونه ٔ روی و سیاه گردیدن . (منتهی الارب ). || جنبیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || بازگردیدن . (غیاث ). || برگشتن کمان از حالت اول و کژ گردیدن . || برگشتن از عهد. || برجستن بر پشت ستور و برنشستن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || یک ساله شدن کودک . || حایل شدن میان دو چیز.(منتهی الارب ). جدا کردن . (ترجمان جرجانی ). جدایی افکندن . (تاج المصادر بیهقی ).


حول . [ ح َ وَ ] (ع اِ) حایل میان دو چیز. (منتهی الارب ). || (مص ) احول شدن چشم . (منتهی الارب ). کج بین شدن . (غیاث ). لوچ شدن . دوبین شدن . || بودن سپیدی در دنباله چشم و سیاهی در کنج آن یا بودن چشم برابر بینی یا بودن سیاهه سوی دنباله یا بودن چشم بطوری که گویا می بیند بسوی ابرو یا مایل بودن سیاهه بسوی دنباله و فعل آن از باب سمع است . (منتهی الارب ). فهو احول و هی حولاء. ج ، حول . (اقرب الموارد). || (اِمص ) کژچشمی . کاجی . لوچی . دوبینی . احولی . (یادداشت مرحوم دهخدا). حول از عیوب طبیعی است . رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 24 شود.


حول . [ ح َ وِ ] (ع ص ) رجل حول ؛ مرد که چشمش حولاء باشد. (منتهی الارب ). رجوع به حولاء شود.


حول . [ ح ِ وَ ] (ع اِ) ج ِ حیلة، به معنی جودت نظر و حذاقت . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). رجوع به حیله شود. || (مص ) برگشتن . (غیاث ) (آنندراج ). || رفتن از جایی بجایی . (غیاث از منتخب و لطایف و صراح ) (آنندراج ). || (اِمص ) قدرت و توانایی بر تصرف . (اقرب الموارد). || برگردانیدگی و برگشتگی : و از همین معنی است قول خدای تعالی « : لایبغون عنها حولا» ؛ اَی تحولا. (منتهی الارب ). || زوال و انتقال . (اقرب الموارد). || (اِ) شکاف بدرازا در زمین که در آن قطار درخت نشانند. (منتهی الارب ).


حول . [ ح ُ وَ ] (ع ص ) حائل میان دو چیز. || (ص ) رجل حول ؛ مرد سخت حیله گر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و گاهی واو آن برای مبالغه مشدد گردد. حیلت گر. (مهذب الاسماء).


حول . [ ح ُوْ وَ ] (ع ص ) حُوَل . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به حول شود. || ج ِ حایل . (منتهی الارب ). رجوع به حایل شود.


فرهنگ عمید

نزدیک بودن سیاهی چشم به سمت بینی، لوچ بودن چشم، لوچی، کج بینی.
۱. = * حول وحوش
۲. (حرف اضافه ) دربارۀ.
۳. (اسم مصدر ) قوه، قدرت.
۴. [قدیمی] سال.
* حول وحوش:
۱. [عامیانه] اطراف، جوانب، و پیرامون چیزی یا جایی.
۲. [مجاز] دربارۀ.

نزدیک بودن سیاهی چشم به ‌سمت بینی؛ لوچ بودن چشم؛ لوچی؛ کج‌بینی.


۱. = ⟨ حول‌وحوش
۲. (حرف اضافه) دربارۀ.
۳. (اسم مصدر) قوه؛ قدرت.
۴. [قدیمی] سال.
⟨حول‌وحوش:
۱. [عامیانه] اطراف، جوانب، و پیرامون چیزی یا جایی.
۲. [مجاز] دربارۀ.


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی حَوْلِ: سال - پیرامون(در عبارت "حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ ﭐلْعَرْشِ ")
معنی طَائِفٌ: دور زن - گردنده - بلایی فراگیر(طائف عذاب ، آن عذابی است که در شب رخ دهد و منظور از "طَائِفٌ مِّنَ ﭐلشَّیْطَانِ " وسوسه های شیطان است یا طائف از شیطان آن شیطانی است که پیرامون قلب آدمی طواف میکند تا رخنهای پیدا کرده وسوسه خود را وارد قلب کند یا آن وسو...
تکرار در قرآن: ۲۵(بار)
تغیّر و انفصال. راغب گوید: اصل حول تغیّر شی‏ء و انفصال آن از دیگری است. به اعتبار تغیّر گویند: «حال الشی‏ء یحول» و به اعتبار انفصال گویند: «حال بینی و بینک» سال را از آن حول گویند که متغیّر است و انقلاب و دوران دارد. جانب و طرف شی‏ء را حول گویند که می‏تواند به آن متحوّل شود و برگردد. حال انسان و غیر انسان همان امور متغیّره است در نفس و جسم و مال (مثل صحت، شادی، ثروت و...) حول انسان نیروی اوست در یکی از امور فوق که متحوّل و متغیّر است. (به اختصار) طبرسی ذیل آیه 232 بقره گوید: حول به معنی سال است و آن از انقلاب مأخوذ است گوئی: «حال الشی‏ء عمّا کان علیه» شی‏ء از حال خود منقلب شد و گفته‏اند که از انتقال اخذ شده که گوئی: تحوّل عن المکان: از مکان منتقل شد. حال که معنی اصلی و مفردات آن معلوم شد لازم است به چند آیه اشاره شود. * بدانید که خدا میان شخص و قلبش حائل و فاصله می‏شود چون خدا مالک انسان و هر چیز است قادر است که شخص چیزی را اراده‏اش را عوض کند. * اگر خشن وسنگدل می‏بودی از دور تو پراکنده می‏شدند. اینجاست که حول به معنی دور و اطراف آمده و علّت این تسمیه چنانکه گذشت آن است که شخص می‏تواند به جانب خود منتقل شود. همچنین آیه و غیره. * . «وصیّد» مفعول فعل مقدّر است یعنی «لیوصوا وصیّة» معنی آیه چنین می‏شود: آنانکه از دنیا می‏روند و زنانی از خود می‏گذاریند. برای زنان خویش متاعی تا یکسال وصیّت کنند آن گاه ورثه زنان را از خانه متوفّی خارج شوند برای شما خودشان خارج شوند برای شما گناهی نیست.... گفته‏اند: این حکم پیش از تشریع عدّه وفات وارد بود و آیات ارث که برای زنان هشت یک و چهار یک معین کرد همچنین عدّه وفات که چهار ماه و ده روز تعیین شد، این حکم را نسخ کرده است. در تفسیر عیاشی نقل کرده که راوی از امام علیه السلام از حکم این پرسید. فرمود این آیه منسوخ است به آیه «یَتَرَبَّصْنَ بِاَنْفُسِهِنَّ اَرْبَعَةَ اَشْهُرٍ وَ عَشْراً» و نیز به آیه میراث. و ایضاً نظیر آن را از ابو بصیر نقل می‏کند . از فیض کاشانی ره در توضیح روایت نقل کرده‏اند که: تربّص یکساله با آیه ارث نسخ شده است و آیه عدّه وفات هر چند قبل از این آیه واقع است ولی از حیث نزول بعد از این آیه است. (آیه عدّه وفات 234 بقره است). نا گفته نماند اگر شیعه و اهل سنّت به منسوخ بودن آیه تصریح نکرده بودند و روایاتی در این زمینه نقل نمی‏شد ممکن بود که گفته شود: این آیه مطلب دیگری را می‏رساند و آن این است که شخص می‏تواند وصیّت کند زنش پس از فوت او یک سال از خانه خارج نشود و از مال شوهر در این مدّت ارتزاق نماید و ورثه قدرت اخراج او را در آن مدّت ندارند و اگر خودش نماند و خارج شود و ازدواج نماید بر ورثه حرجی نیست . طبرسی در ذیل آیه فرموده: علماء اتفاق کرده‏اند که این آیه منسوخ است و امام صادق علیه السلام فرموده: در جاهلیّت چون مردی از دنیا می‏رفت از اصل مال به زن او یک سال تمام انفاق می‏شد سپس بدون میراث اخراج می‏گردید پس آیه ربع و ثمن آن را نسخ کرد و به زن از نصیب خودش داده می‏شود و نیز از آن حضرت نقل است که: این آیه را آیه یَتَرَبَّصْنَ بِاَنْفَسِهِنّن اَرْبَعَةَ اَشْهُرٍ وَ عَشْراً» و آیه مواریث نسخ کرده است . در المنار آنچه را که به نظر ما آمده از ابو مسلم نقل می‏کند که قول ابومسلم را پسندیده و نسخ را نفی کرده است . احتمال دیگری به نظر نگارنده می‏رسد و آن این است که امام علیه السلام فرموده: و جول حکم این آیه به وسیله آیه ارث و عدّه وفات نسخ شده است ولی جواز و بهتر بودن آن در صورتیکه مرد وصیّت کند و زن عمل نماید از بین نرفته است . در هر حال باید دانست که مضمون این آیه مدّتی حکم زنان اسلامی بوده است . * مادران فرزندان خود را دو سال تمام شیر می‏دهند این برای کسی است که بخواهد شیر دادن را تمام و کامل کند. یعنی اگر مادران نخواهند شیر تمام بدهند می‏توانند کمتر از دو سال بدهند. محقّق در سرایع فرموده: نهایت رضاع دو سال است و جایز است به بیست و یک ماه اکتفا شود و کمتر از آن جایز نیست و اگر کسر کند بر فرزند جور کرده است ولی می‏شود یک ماه دو ماه از دو سال زیاد شیر بدهد. این فتوی مضمون روایاتی است که از اهل بیت علیهم السلام نقل شده از آن جمله سماعة از امام صادق علیه السلام نقل کرده فرموده: شیر دادن بیست و یک ماه است. هر چه از آن ناقص گردد بر طفل ظلم است. در حدیث دیگری ار آن حضرت نقل است: واجب در رضاع بیست و یک ماه است هر چه از آن نقص شود از شیردهنده است (نه از شریعت) و اگر بخواهد شیر تمام بدهد دو سال کامل است (وسائل کتاب نکاح ابواب احکام اولاد باب 70). نا گفته نماند: غرض از تفصیل این بحث، جمع ما بین این آیه و آیه است. این آیه مدت حمل و رضاع را سی ماه معیّن می‏کند. و با حذف دو سال اقلّ مدّت حمل شش ماه می‏شود. شیخ مفید در ارشاد نقل می‏کند: زنی را پیش عمر آوردند که در شش ماه زائیده بود. عمر خواست او را سنگسار کند «به خیال آنکه زنا کرده چون لازم بود در 9 ماه بزاید) امیر المؤمنین علیه السلام به عمر گفت: اگر این زن به حکم کتاب خدا مخاصمه کنئ بر تو غالب آید. خدا فرماید: «وَ حَمْلُهُ وز فِصالُهُ ثَلثُونَ شَهْراً» و فرماید: «وَالْولِداتُ یُرْضِعْنَ اَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ لِمَنْ اَرادَاَنْ یُتِمُّ الرِّضاعَةَ» چون زن دو سال تمام شیر دهد و شیر دادن و باز کردن از شیر سی ماه باشد مدّت حمل او شش ماه باشد مدّت حمل او شش ماه خواهد بود. عمر چون این بشیند زن را رها کرد. با این حکم (اقل مدّن حمل) ثابت شد صحابه و تابعین بدان عمل کردند و فعلا نیز چنین است (ارشاد فصل قضایای آن حضرت در زمان عمر). علّامه امینی این نادره را درج 6 الغدیر ص 96 به بعد در سه صورت از کتب اهل سنت نقل کرده است و در همانجاست که عمر گفت: «لولا علی لهلک عمر». امام علیه السلام از جمع این دو آیه اقلّ مدّت حمل را بیان فرموده است. استفاده دیگری که می‏شود از جمع دو آیه فوق کرد آن است که بگوئیم مراد از سی ماه، در آیه مجموع دوران رضاع واجب و اکثر مدّت حمل است . اکثر مدّت نه ماه و رضاع واجب بیست یک ماه است و جمعاً سی ماه می‏شود و می‏توان گفت که هر دو مطلب در آیتین ملحوظ است. النهایه استفاده امام صلوات اللّه علیه از منطوق آیه و آنچه ما گفتیم از مفهوم آیه است . * حول (بر وزن عنب) اسم فعل است به معنی انتقال چنانکه در اقرب گفته در بهشت همیشگی اند و انتقال از آن را نمی‏خواهند. اینکه فرموده: مایل به انتقال نمی‏شوند دلیل آن است که در زندگی بهشتی خستگی و ملامت نیست در زندگی دنیا هر قدر که عالی و مرفّه باشد لذّت یکنواخت خسته کننده و ملال ندارد بلکه همیشه تازه و دلپسند است. آیه فوق در نوبت خود دقیق و قابل دقّت است کدام لذّات و کدام عیش دنیوی است که انسان از ادامه آن خسته نشود و یکنواخت بودنش از رونق نیاندازد؟. * «حیلة» به معنی چاره است که شخص در تدبیر کارش به آن منتقل می‏شود و آن یک نوع تغیّر و انفصال از حال اوّلی است نه به علاجی قادراند و نه به راهی راه می‏یابد. * تحویل: به معنی انتقال و نقل هر دوآمده است قادر نیستند ضرر را از شما به دور کنند و نه به دیگری انتقال دهند. «تحویل» در این آیه متعدی به کار رفته است . * . می‏شود که تحویل در آیه لازم و به معنی انتقال باشد یعنی به روش خدا هرگز تبدیلی و انتقالی نخواهی یافت تبدیل چنانکه المیزان گوید آن است که عافیت و نعمت به جای عذاب گذاشته شود و تحویل آن است که عذاب (مثلا) از قوم مستحق به غیر مستحق انتقال یابد. رجوع شود به «سنّة» در اقرب الموارد گفته: تحویل لازم و متعدی هر دو آمده است .

واژه نامه بختیاریکا

پَله

جدول کلمات

کج بینی, قوه , قدرت, لوچ بودن چشم

پیشنهاد کاربران

کج بینی

دور ، ( در ریاضی دورِ کانون )

پیرامون ، گرد ، دور

شور چشم خودباخته در مقابل زنان

لا حول و لا قوه الا بللاه
هیچ قدرت و نیرویی نیست مگر برای خدا ( از آن خداست تمام قدرت ها )

هم خانواده:حوالی

لوچ

در جمع بندی نهایی ، حَول در جمله [ لا حول ولاقوه الابالله ] به معنای تغییر! باتوجه به ریشه غیریّت ان میباشد ( اعم از تغییر در مادیات و مجردات )
پس لاحول و لاقوه الا بالله یعنی هیچ تغییر و نیرویی نیست مگر به ِاذن ذات حق سبحانه و تعالی

اطراف، پیرامون، جانب، سال، تَحَوُّل ( تغییر ) ، از این جهت حول را سال گویند که شامل تغییر و دگرگونی است، دگرگونی، حرکت، انتقال، جهش، قدرت، نیرو، کج بینی، کاج بودن چشم، لوچ، برگشتن، رفتن از جایی به جای دیگر، حائل شدن میان دو چیز، و از همین کلمه حایل به معنی یک سال آبستن نشدن حیوان است.

حریم= پیرامون. پیرامن. ( محمودبن عمر ربنجنی ) . گرداگرد. دور. دوروبر. حوالی. اطراف


کلمات دیگر: