کلمه جو
صفحه اصلی

کیسه


مترادف کیسه : خرجین، کوله بار، جیب

فارسی به انگلیسی

bag, sack, purse, rough glove used by rubbers in a Turkish bath, [zool.] pouch, [med.] cyst


bag, sack, purse, glove used by rubbers in a turkish bath, flannel, pouch, marsupia, cyst, rough glove used by rubbers in a turkish bath, [zool.] pouch, [med.] cyst, cell, pack, poke, sac

bag, cell, cyst, pack, sack


فارسی به عربی

حقیبة , قد , کبسولة , کیس , مثانة , محفظة

مترادف و متضاد

bourse (اسم)
صرافی، کیسه، بورس، حمل، قیمت

bladder (اسم)
بادکنک، کیسه، مثانه، ابدان، کمیزدان، پیشاب دان

bag (اسم)
کیسه، کیف، ساک، خورجین، چنته، جوال

sac (اسم)
کیسه، عضو کیسه مانند جانور

sack (اسم)
کیسه، ساک، جوال، یغما، خیک، خیگ، گونی، غارتگری، پیراهن گشاد و کوتاه، شراب سفید پر الکل و تلخ

pouch (اسم)
کیسه، چنته، کیسه کوچک، کیف پول

cyst (اسم)
کیسه، مثانه، تخمدان

cod (اسم)
کیسه، چنته، نوعی ماهی، پوسته، ماهی کاد، کیسه کوچک، غلاف سبوس

bagging (اسم)
کیسه، پارچه کیسه ای

bung (اسم)
کیسه، در پوش، چوب پنبه بشکه، دریچه مجرا، دروغ

capsule (اسم)
پوشش، کیسه، کپسول، سر پوش، پوشینه

theca (اسم)
پوشش، کیسه، کپسول، غلاف

sinus (اسم)
کیسه، حفره، گودال، جیب، ناسور، معصره، درون حفره های پیشانی و گونه ها

purse (اسم)
دارایی، کیسه، پول، کیف پول، کیف زنانه، کیسه پول، وجوهات خزانه

خرجین، کوله‌بار


جیب


۱. خرجین، کولهبار
۲. جیب


فرهنگ فارسی

پارچهای که اطراف انرادوخته وچیزی در آن بریزند، ونیزبمنی جیب
( اسم ) ۱ - خریطه ای از پارچه یا پشمی و یا چرمین که در آن پول و اشیائ دیگر ریزند . یا کیس. شطرنج . کیسه ای که در آن مهره ها و بساط شطرنج را نگهدارند . یا کیس. گلکار . کیسه ای که گلکاران ابزار خود را در آن ریزند . یا از کیس. خلیفه بخشیدن . از مال دیگری بخشش کردن . یا سرکیسه را شل کردن . پول ( بسیار ) خرج کردن . یا کیسه از چیزی دوختن . توقع فایده داشتن از آن . یا کیسه بصابون زدن . خالی کردن کیسه بتمام از آنچه در اوست . یا کیس. صورت گشادن . صورت اصلی خود را از دست دادن . ۲ - خریطه ای مویین یا پشمین که در حمام بر بدن مالند تا چرک بیرون آید . ۳ - پول وجه . ۴ - هر یک از حفره های درونی بافتها و اعضای بدن که توسط حیوانات طفیلی و عوامل عفونی میکربی پیدا میشود کیست . یا کیس. حول جنین . پرده ای که دارای اصل اکتودرمی است و از همان روز های نخستین تشکیل جنین ( تقریبا ده روز پس از لقاح تخمک ) حول جنین را میپوشاند . در برخی کتب پزشکی این کیسه را بنام حفر. آتونی نامیده اند یا کیس. خایه . کیسه ایست که در زیر آلت است و بیضه ها را در بر دارد . کیس. زرداب . کیس. زهره . یا کیس. زهره . حفر. کوچک کیسه مانندی که بیضوی شکل است و در سر راه مجرای کبدی و مجرای کولدوک در پایین کبد قرار گرفته و بوسیل. مجرایی بنام مجرای مراره به مجرای کولدوک مربوط میشود ( مجرای کولدوک در حقیقت از اتحاد دو مجرای کبدی و مجرای مراره بوجود میاید ) . طول کیس. زهره در حدود ۸ تا ۱٠ سانتیمتر و عرضش ۳ تا ۴ سانتیمتر است زهره دان کیس. صفرا . کیس. زرداب . یا کیس. صفرا . کیس. زهره یا کیس. کشیش . گیاهی است علفی از تیر. چلیپاییان که ارتفاعش بین ۳٠ تا ۴٠ سانتیمتر است و غالبا در مزارع و اراضی غیر مزروع میروید . گلها یش سفید رنگ و میوه اش خورجینک است . این گیاه را از قدیم الایام در طب قدیم بعنوان بند آورند. خون بکار میبردند . امروزه نیز کم و بیش مستعمل است . نبات مذکور در اکثر نقاط آسیا ( از جمله ایران ) و اروپا و شمال افریقا میروید کیس الراعی کیس. چوپان چمبرک چمبر .
جمع کیس .

فرهنگ معین

(س ) (اِ. ) ۱ - پارچه ای که اطراف آن را دوخته باشند تا بتوان چیزی در آن ریخت . ۲ - جیب . ، ~ دوختن برای چیزی طمع کردن در آن چیز. ، از ~ی خلیفه بخشیدن کنایه از: از جیب دیگری یا به حساب دیگری بخشیدن . ،سر ~ را شل کردن کنایه از: پول خرج کردن .

لغت نامه دهخدا

کیسه. [ س َ / س ِ ] ( اِ ) خریطه که در آن پول و زر نگه دارند. ( آنندراج ). خریطه کوچکی که در آن پول می ریزند و یا در آن نوشتجات و اسنادو کاغذهای کاری را می گذارند و عموماً از ابریشم و پارچه های ظریف دیگر آن را می سازند، و هر خریطه مانندی که در آن چیزی ریزند خواه بزرگ باشد و یا کوچک و یا پشمین و مویین باشد و یا پنبه گین و جز آن. ( ناظم الاطباء ). خریطه ای از پارچه یا پشمی و یا چرمی که در آن پول و اشیاء دیگر ریزند. ( فرهنگ فارسی معین ). چیزی که از کرباس یا از جامه دیگر دوزند بزرگ و کوچک و درآن پول و دیگر چیزها نهند. پیرو. چخماخ. صره. شستکه. کیس. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
از عمر نمانده ست برِ من مگر آمرغ
در کیسه نمانده ست من مگر آخال.
کسائی.
جوال و خنبه من لاش کرد و کیسه خراب.
طیان ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
یکی کیسه دینار دارم تو را
چو فرزند خود یار دارم تو را.
فردوسی.
آبی چو یکی کیسگکی از خز زرد است
در کیسه یکی بیضه کافور کلان است.
منوچهری.
خازنان سلطانی بیامدند و ده هزار دینار در پنج کیسه حریر در پای منبر بنهادند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 293 ). میان صفه ، زرین شد از نثار و میان باغ سیمین شد از کیسه ها. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378 ). و مادرش خصوصاً یک کیسه پر از جواهر و زر پیراسته داد که سی هزار درم قیمت آن بود. ( تاریخ برامکه ).
کیسه ت پر پش-ک و پشیز است رو
کیسه یکی پیش نگونسار کن.
ناصرخسرو.
درنگنجد مگر به دل که دل است
کیسه دانش و خزینه راز.
ناصرخسرو.
طیلسان و ردا، کمال بود
کیسه و صره ، اصل مال بود.
سنائی.
سر کیسه به گندنا بستی
وز پی هرکه خواست بگشادی.
سوزنی.
بر او چون کیسه ای دوزم که هرگز
مرا در کیسه دیناری نیاید.
انوری ( از امثال و حکم ص 1258 ).
متوکلین علی زادالحجیج به امید کیسه رعیت نیت بر مخالفت و همت بر محاصرت مقصور کردند. ( عقدالعلی ).
لعل تو عشاق را به قیمت یک بوس
کیسه یکی نه که صدهزار بپرداخت.
خاقانی.
زین گرانمایه نقد کیسه عمر
حاصل الا زیان نمی یابم.
خاقانی.
در کیسه های کان و کمرهای کوهسار

کیسة. [ ک َی ْ ی ِ س َ ] (اِخ ) نام دختر ابی بکر نقیع. وی تابعیه است . (از منتهی الارب ).


کیسة. [ ک َی ْ ی ِ س َ ] (اِخ ) نام دختر ابی کثیره . وی تابعیه است . (از منتهی الارب ).


کیسة. [ ک َی ْ ی ِ س َ ] (اِخ ) نام دختر حارث ، زن مسیلمه ٔ کذاب که بعد او، وی به اسلام مشرف شد. (منتهی الارب ).


کیسة. [ ک َی ْ ی ِ س َ ] (ع ص ) مؤنث کیّس . (ناظم الاطباء). مؤنث کیّس : امراءة کیسة؛ زنی دارای حسن ادب . (از اقرب الموارد). رجوع به کیّس شود.


کیسة. [ی َ س َ ] (ع اِ) ج ِ کیس [ کی ] . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کیس [ کی ] شود.


کیسه . [ س َ / س ِ ] (اِ) خریطه که در آن پول و زر نگه دارند. (آنندراج ). خریطه ٔ کوچکی که در آن پول می ریزند و یا در آن نوشتجات و اسنادو کاغذهای کاری را می گذارند و عموماً از ابریشم و پارچه های ظریف دیگر آن را می سازند، و هر خریطه مانندی که در آن چیزی ریزند خواه بزرگ باشد و یا کوچک و یا پشمین و مویین باشد و یا پنبه گین و جز آن . (ناظم الاطباء). خریطه ای از پارچه یا پشمی و یا چرمی که در آن پول و اشیاء دیگر ریزند. (فرهنگ فارسی معین ). چیزی که از کرباس یا از جامه ٔ دیگر دوزند بزرگ و کوچک و درآن پول و دیگر چیزها نهند. پیرو. چخماخ . صره . شستکه . کیس . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
از عمر نمانده ست برِ من مگر آمرغ
در کیسه نمانده ست من مگر آخال .

کسائی .


جوال و خنبه ٔ من لاش کرد و کیسه خراب .

طیان (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


یکی کیسه دینار دارم تو را
چو فرزند خود یار دارم تو را.

فردوسی .


آبی چو یکی کیسگکی از خز زرد است
در کیسه یکی بیضه ٔ کافور کلان است .

منوچهری .


خازنان سلطانی بیامدند و ده هزار دینار در پنج کیسه ٔ حریر در پای منبر بنهادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 293). میان صفه ، زرین شد از نثار و میان باغ سیمین شد از کیسه ها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378). و مادرش خصوصاً یک کیسه ٔ پر از جواهر و زر پیراسته داد که سی هزار درم قیمت آن بود. (تاریخ برامکه ).
کیسه ت پر پش-ک و پشیز است رو
کیسه یکی پیش نگونسار کن .

ناصرخسرو.


درنگنجد مگر به دل که دل است
کیسه ٔ دانش و خزینه ٔ راز.

ناصرخسرو.


طیلسان و ردا، کمال بود
کیسه و صره ، اصل مال بود.

سنائی .


سر کیسه به گندنا بستی
وز پی هرکه خواست بگشادی .

سوزنی .


بر او چون کیسه ای دوزم که هرگز
مرا در کیسه دیناری نیاید.

انوری (از امثال و حکم ص 1258).


متوکلین علی زادالحجیج به امید کیسه ٔ رعیت نیت بر مخالفت و همت بر محاصرت مقصور کردند. (عقدالعلی ).
لعل تو عشاق را به قیمت یک بوس
کیسه یکی نه که صدهزار بپرداخت .

خاقانی .


زین گرانمایه نقد کیسه ٔ عمر
حاصل الا زیان نمی یابم .

خاقانی .


در کیسه های کان و کمرهای کوهسار
خونابه ماند لعل و گهر کز تو بازماند.

خاقانی .


کیسه ٔ زر بر آفتاب فشان
سنگ در لعل آفتاب نشان .

نظامی .


بزرگی بایدت دل در سخا بند
سر کیسه به برگ گندنا بند .

نظامی .


کیسه بر آن خواب غنیمت شمرد
آمد و از کیسه غنیمت ببرد.

نظامی .


عقده را بگشاده گیر ای منتهی
عقده ٔ سخت است بر کیسه ٔ تهی .

مولوی .


کیسه های زر بدوزیده ست او
می رود جویان مفلس سو به سو.

مولوی .


یار تو خرجین توست و کیسه ات
گرتو رامینی مجو جز ویسه ات .

مولوی .


یکی را از بندگان خاص کیسه ای درم داد تا بر زاهدان بخش کند. (گلستان ). ناگاه کیسه ای یافتم پر مروارید. (گلستان ).
کیسه ای خالی و دلی خواهان
دیده بر دستگاه همراهان .

اوحدی .


کیسه چو خالی بود از زرّ و سیم
دعوی اکسیر چه سود ای حکیم ؟

جامی .


کیسه ای بیشتر از کان که شنید
کاسه ای گرمتر از آش که دید؟

جامی .


گر به تیغش اجل دهد دستی
کیسه ای پر کنم به سود و زیان .

ظهوری (از آنندراج ).


بر کیسه ٔ طرار منه چشم که ناگاه
تا درنگری جیب تو بشکافته باشد.

؟ (از امثال و حکم ج 1 ص 425).


- امثال :
آدم به کیسه اش نگاه می کند ؛ یعنی به هم چشمی و تقلید دیگران نباید اسراف در خرج کرد بلکه باید به تناسب دارایی خود صرف مال نمود. (امثال و حکم ج 1 ص 23).
از کیسه ٔ خلیفه می بخشد ؛ یعنی از مال دیگران حوالت عطا می کند. (امثال و حکم ج 1 ص 143).
پول عاشقی به کیسه برنمی گردد ، نظیر: زر عاشقی دوباره به کیسه نرود. روغن ریخته جمع نمی شود. (امثال و حکم ص 517 و 905)
خرج از کیسه ٔ خلیفه است . (امثال و حکم ج 1 ص 143).
خرج که از کیسه ٔ مهمان بود
حاتم طائی شدن آسان بود.

؟ (از امثال و حکم ج 1 ص 143).


هرکه تهی کیسه تر آسوده تر .

نظامی (ازامثال و حکم ص 1954).


هرکه مرد از کیسه ٔخودش رفت ، نظیر: وای به حال آنکه مرد. وای به جان آنکه مرد. (امثال و حکم ص 1967).
هزار کیسه بدوزد یکی ته ندارد ؛ یعنی هیچگاه به وعده وفا نکند. نظیر: هزار قبا بدوزد یکیش آستین ندارد. هزار چاقو بسازد یکیش دسته ندارد. صد کوزه بسازد که یکی دسته ندارد. (امثال و حکم ص 1977 و 1976 و 1056).
- از کیسه رفتن ؛ ضایع شدن و گم کردن . (غیاث ). کنایه از تلف شدن و گم گشتن چیزی . بر شخص و بر غیرشخص هر دو اطلاق کنند. (آنندراج ) :
دریاب فیض صحبت روحانیان که زود
چون بوی گل ز کیسه ٔ گلزار می رود.

صائب (از آنندراج ).


- از کیسه شدن ؛ از کیسه رفتن :
باده خواه و بوسه ده سستی مکن
روزگار از کیسه ٔ ما می شود.

؟ (از سندبادنامه ص 289).


رجوع به ترکیب قبل شود.
- سر کیسه را شل کردن ؛ (در تداول عامه ) پول (بسیار) خرج کردن . (فرهنگ فارسی معین ). کنایه از بی دریغ و امساک پول بخشیدن . بدون بخل و خست خرج کردن .
- سرکیسه کردن ؛ اخاذی کردن . بدون داشتن حقی ازکسی پولی گرفتن . مال کسی را به فریب از دست او بیرون آوردن .
- کیسه به صابون زدن ؛ یعنی خالی کردن کیسه و خرج کردن . (فرهنگ رشیدی ). کنایه از خرج کردن و خالی نمودن باشد. (برهان ). کنایه از خالی کردن کیسه به تمام از آنچه در اوست . کیسه پاک انداختن . (آنندراج ). خرج کردن . (ناظم الاطباء) :
خاقانی از چشم و زبان پیش تو شد گوهرفشان
تو عمر او را هر زمان کیسه به صابون می زنی .

خاقانی (از آنندراج ).


عشق تو عقل مرا کیسه به صابون زده ست
وآمده تا هوش را خانه فروشی زند.

خاقانی .


- کیسه پاک انداختن ؛ کنایه از خالی کردن کیسه به تمام از آنچه در اوست . کیسه به صابون زدن . (آنندراج ) :
کیسه ٔ سیم و زرت پاک بباید انداخت
این طمعها که تو از سیم بران می داری .

حافظ (از آنندراج ).


رجوع به ترکیب «کیسه به صابون زدن » شود.
- کیسه ٔ توتون ؛ کیسه ای که در آن توتون ریزند و چپق کشان دارند.
- کیسه ٔ چوپان . رجوع به ترکیب «کیسه ٔ کشیش » شود.
- کیسه ٔ حمام . رجوع به معنی «خریطه ٔ پشمی و...» شود.
- کیسه ٔ حول جنین ؛ (اصطلاح پزشکی و جانورشناسی ) پرده ای که دارای اصل اکتودرمی است و از همان روزهای نخستین تشکیل جنین (تقربیاً ده روز پس از لقاح تخمک ) حول جنین را می پوشاند. در برخی از کتب پزشکی این کیسه را به نام حفره ٔ آتونی نامیده اند. (فرهنگ فارسی معین ).
- کیسه ٔ خایه ؛ (اصطلاح پزشکی ) کیسه ای است که در زیر آلت است و بیضه ها را در بر دارد. (فرهنگ فارسی معین ).
- کیسه ٔ زرداب ؛کیسه ٔ زَهره . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ترکیب بعد شود.
- کیسه ٔ زَهره ؛ (اصطلاح پزشکی ) حفره ای کوچک کیسه مانندی که بیضوی شکل است و در سر راه مجرای کبدی و مجرای کولدوک در پایین کبد قرار گرفته و به وسیله ٔ مجرایی به نام مجرای مراره به مجرای کولدوک مربوط می شود (مجرای کولدوک درحقیقت از اتحاد دو مجرای کبدی و مجرای مراره به وجود می آید). طول کیسه ٔ زهره در حدود 8 تا 10 سانتیمتر و عرضش 3 تا 4 سانتیمتر است . زهره دان . کیسه ٔ صفرا. کیسه ٔ زرداب . (فرهنگ فارسی معین ).
- کیسه ٔ شطرنج ؛ کیسه ای که در آن مهره ها و بساط شطرنج را نگه دارند. (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ) :
شکم با استخوان این صدمه خورده
گرو از کیسه ٔ شطرنج برده .

میر یحیی شیرازی (از آنندراج ).


- کیسه ٔ صفرا ؛ کیسه ٔ زهره . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ترکیب «کیسه ٔ زهره » شود.
- کیسه ٔ صورت گشادن ؛ به معنی مسخ شدن باشد یعنی چیزی صورت اصلی خود را رها کند و صورت دیگر بهتر از آن بگیرد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کنایه از صورت اصلی خود را از دست دادن . (فرهنگ فارسی معین ) :
کیسه ٔ صورت ز میانم گشاد
طوق تن از گردن جانم گشاد.

نظامی .


- کیسه ٔ کشیش ؛ (اصطلاح گیاه شناسی ) گیاهی است علفی از تیره ٔ چلیپاییان که ارتفاعش بین 30 تا 40 سانتیمتر است و غالباً در مزارع واراضی غیرمزروع می روید. گلهایش سفیدرنگ و میوه اش خورجینک است . این گیاه را از قدیم الایام در طب به عنوان بندآورنده ٔ خون به کار می بردند. امروزه نیز کم وبیش مستعمل است . نبات مذکور در اکثر نقاط آسیا (از جمله ایران ) و اروپا و شمال افریقا می روید. کیس الراعی . کیسه ٔ چوپان . چنته ٔ چوپان . چمبرک . چمبر. (فرهنگ فارسی معین ).
- کیسه ٔ گدایی ؛ کیسه ای که گدایان دارند و چیزهایی که حاصل کنند در آن نهند. کشکول گدایی . توبره ٔ گدایی .
- کیسه ٔ گِلکار ؛ خریطه ای که گلکاران افزار خود را در آن نگه دارند. (آنندراج ).
- کیسه لاغر کردن ؛ کیسه به صابون زدن . (آنندراج ) :
پهلوی انصاف و دین عدل تو فربه کرده است
کیسه ٔ دریا و کان جود تو لاغر می کند.

سلمان (از آنندراج ).


رجوع به ترکیب «کیسه به صابون زدن » شود.
- کیسه وفا نکردن ؛ تهی شدن کیسه . کنایه از تمام شدن زر و سیم . به پایان رسیدن پول و کفاف ندادن :
وصلش ز دست رفت که کیسه وفا نکرد
زخمش به دل رسید که سینه سپر نداشت .

خاقانی .


- نوکیسه . رجوع به همین کلمه شود.
|| همیان . امیان . همیان که بر کمر بندند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کمربندهای قدیم مثل کمربندهای حالیه ٔ مشرق زمین در عوض کیسه به کار برده می شد یعنی قسمتی از آن را دولا کرده اطرافش را دوخته دهنش را با دهنه ٔ چرمی مسدود می کردند. (قاموس کتاب مقدس ) :
دل من بی میانجی از پی صبح
کیسه ها داشت از میان بگشاد.

خاقانی .


|| خریطه ای که تقریباً دارای دوهزار تومان پول باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ). || جیبی که در کنار دامنهای لباس می دوزند. (ناظم الاطباء). || پول . وجه . (فرهنگ فارسی معین ). توسعاً، مال . منال .(از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
از تو چه حاصل زیان کیسه به دنیا
دوزخ تفسیده سود، روز قیامت .

سوزنی (از یادداشت ایضاً).


|| خریطه ٔ پشمی و یا مویی که در حمام جهت پاک کردن بدن بر بدن مالند. (ناظم الاطباء). دستکش گونه ای از جامه ٔ پشمین که برای مالیدن تن و بردن شوخ آن در حمام و جز آن به کاربرند. چیزی که از جامه ٔ پشمین و هنگفت دوزند و دست در آن کنند و بدان در حمام و جز آن شوخ تن دور کنند.(از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || یک بار درست اسب . (ناظم الاطباء). || فرهنگستان ایران این کلمه را به جای کیست فرانسوی پذیرفته ، و آن حفره های درونی بدن است که به واسطه ٔ انگلها یا به واسطه ٔ ریم پیدا می شود. (ازواژه های نو فرهنگستان ایران ص 91 و 157). (اصطلاح پزشکی ) هر یک از حفره های درونی بافتها و اعضای بدن که به توسط حیوانات طفیلی و عوامل عفونی میکربی پیدا می شود. کیست . (فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ عمید

پارچه‌ای که اطراف آن ‌را دوخته و چیزی در آن بریزند؛ جیب.
⟨ کیسهٴ صفرا: (زیست‌شناسی) کیسۀ گلابی شکل که در زیر کبد قرار دارد و صفرا در آن ذخیره می‌شود.


پارچه ای که اطراف آن را دوخته و چیزی در آن بریزند، جیب.
* کیسهٴ صفرا: (زیست شناسی ) کیسۀ گلابی شکل که در زیر کبد قرار دارد و صفرا در آن ذخیره می شود.

دانشنامه عمومی

کیسه (کیسه داران). کیسه اندامی در بدن کیسه داران ماده است (به همراه نمونه های بسیار کمی از نرهای دارای کیسه همچون صاریغ آبی) که پذیرای جنین شکل نگرفته جانور می شود. هنگامی که جنین متولد می شود از درون بدن مادر به آهستگی بالا می رود تا به کیسه برسد. کیسه پوششی از پوست با تنها یک ورودی است که نوک پستان ها را می پوشاند تا از بچه در هنگام بزرگ شدن محافظت کند.
کیسه کانگوروها در جلوی بدن باز می شود و بچه کانگورو ناچار است فاصله به نسبت زیادی را برای فرورفتن دوباره در کیسه هنگامی که بیرون از آن است، طی کند. کانگوروها و والابی ها اجازه می دهند تا فرزندانشان حتا پس از آنکه توانایی فیزیکی کامل برای زندگی بر روی زمین را پیدا کردند، در کیسه بمانند. آن ها اغلب دو نوزاد را در کیسه خود نگه می دارند، یکی جوان و به خوبی بزرگ شده، و دیگر کوچک و لاغرمانده.

گویش اصفهانی

تکیه ای: kisa
طاری: kisa
طامه ای: kisa
طرقی: kisa
کشه ای: kisa
نطنزی: kisa


گویش مازنی

/kisse/ مال چه کسی است؟

مال چه کسی است؟


واژه نامه بختیاریکا

تالُو؛ دُلُو
کیسن

پیشنهاد کاربران

همیان . . . . .

کیسه یا توبره [ اصطلاح ارز دیجیتال]وقتی شما مقدار بسیار زیادی از یک ارز دیجیتال خاص را دارید، اصطلاحا گفته می شود که شما یک کیسه ( Bag ) از آن دارید. اصطلاح �شل کردن سر کیسه� را به یاد می آورید؟

کوله پشتی

در پارسی " گوال ، هنبان " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.
گوال هوا = کیسه هوا

( در گویش مردم شهر سیریز ) جیب

چاتس

جوال

کیسه انفرادی:[اصطلاح نظامی]کیسه‎ای است معمولا برزنتی که برای نگهداری لباس و وسایل شخص رزمنده بکار می‎رود.
دانشنامه دفاعی ( نحن صامدون )


جوال میشه تلفن البته در عربی
قابل توجه آقای حمیدرضا داعی


کلمات دیگر: