مترادف متفحص : پرسا، پرسشگر، پرسنده، جویا، جوینده، جست وجوگر، کاوشگر، تفحص کننده
متفحص
مترادف متفحص : پرسا، پرسشگر، پرسنده، جویا، جوینده، جست وجوگر، کاوشگر، تفحص کننده
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
پرسا، پرسشگر، پرسنده، جویا، جوینده، جستجوگر، کاوشگر، تفحصکننده
فرهنگ فارسی
تفحص کننده، جستجوکننده
( اسم ) جستجو کننده باز کاونده تفحص کننده جمع : متفحصین .
( اسم ) جستجو کننده باز کاونده تفحص کننده جمع : متفحصین .
فرهنگ معین
(مُ تَ فَ حِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) جستجو کننده ، کاوش کننده .
لغت نامه دهخدا
متفحص. [ م ُ ت َ ف َح ْ ح ِ ] ( ع ص ) بازکاونده و جستجو کننده.( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آزماینده و پرسنده و تفحص کننده. ( ناظم الاطباء ). کاونده و جستجو کننده. ( غیاث ) : از عقاید اهل سنت و مذاهب اصحاب بدعت مستکشف و متفحص. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 398 ).
- متفحص شدن ؛ جویا شدن. تفحص کردن. جستجو کردن : و آن بط بانگ برآورد و شهریان از حال وی متفحص شدندی. ( مرآة الخیال چ بمبئی ص 287 ).
- متفحص وار ؛همچون متفحص : گرماوه بان متفحص وار از شکاف در، نظاره میکرد. ( سندبادنامه ص 178 ).
- متفحص شدن ؛ جویا شدن. تفحص کردن. جستجو کردن : و آن بط بانگ برآورد و شهریان از حال وی متفحص شدندی. ( مرآة الخیال چ بمبئی ص 287 ).
- متفحص وار ؛همچون متفحص : گرماوه بان متفحص وار از شکاف در، نظاره میکرد. ( سندبادنامه ص 178 ).
فرهنگ عمید
تفحص کننده، جوینده، کاوش کننده.
کلمات دیگر: