برابر پارسی : پرورش | رویش و بالش، بالیدن، پرورش
نشو و نما
برابر پارسی : پرورش | رویش و بالش، بالیدن، پرورش
فرهنگ فارسی
روییدگی و بالیدگی . گوالش . بالش . رشد .
فرهنگ معین
(نَ وُ نَ ) (اِ. ) بالیدگی ، روییدگی . بالندگی .
لغت نامه دهخدا
نشو و نما. [ ن َش ْ وُ ن ُ / ن ِ / ن َ ] ( ترکیب عطفی ، اِمص مرکب ) روییدگی و بالیدگی. ( ناظم الاطباء ). گوالش. بالش. رشد. رجوع به نشو و نیز رجوع به نما شود :
گوید همی طبیعت در دهر خلق را
از عدل شاه مایه نشو و نما کنم.
هر شاخ که سر برزد با نشو و نما شد.
دولت جاه تو از نصرت با نشو و نماست.
تا بدانی آنچه می کاریش در نشو و نماست.
یکدل و یکروی در نشو و نما بودیم ما.
گر نهال وادی ایمن شود پر دور نیست
هر نهالی را که لطف او دهد نشو و نما.
گوید همی طبیعت در دهر خلق را
از عدل شاه مایه نشو و نما کنم.
مسعودسعد.
ای آنکه به اقبال تو در کار وزارت هر شاخ که سر برزد با نشو و نما شد.
مسعودسعد.
رتبت قدر تو از طالع دراوج علاست دولت جاه تو از نصرت با نشو و نماست.
مسعودسعد.
کنج عزلت گیر و دهقانی کن ای ابن یمین تا بدانی آنچه می کاریش در نشو و نماست.
ابن یمین.
چون دو برگ سبز کز یک دانه سر بیرون کندیکدل و یکروی در نشو و نما بودیم ما.
صائب.
- نشو و نما دادن ؛ پروراندن. پرورش دادن : گر نهال وادی ایمن شود پر دور نیست
هر نهالی را که لطف او دهد نشو و نما.
( از آنندراج ).
پیشنهاد کاربران
نخلت کز اشک و آه من نشو و نما آموخته
مانند این شمشادبُن ز آب و هوایی برنخاست
حزین لاهیجی
مانند این شمشادبُن ز آب و هوایی برنخاست
حزین لاهیجی
کلمات دیگر: