کلمه جو
صفحه اصلی

متفقه


مترادف متفقه : فقیه، فقه دان، عالم فقه، دانشمند، عالم، دانا

مترادف و متضاد

۱. فقیه، فقهدان، عالمفقه
۲. دانشمند، عالم، دانا


فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱ - آنکه خود را فقیه معرفی کند. ۲ - فقیه دانشمند جمع : متفقهین .
فقیه

فرهنگ معین

(مُ تَ فَ قِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - آن که خود را فقیه معرفی کند. ۲ - فقیه ، دانشمند، ج . متفقهین .

لغت نامه دهخدا

( متفقة ) متفقة. [ م ُت ْ ت َ ف ِق َ ] ( ع ص ) متفقه. مؤنث متفق. رجوع به متفق شود.
- دایره متفقه ؛( در اصطلاح عروض ) دایره ای عروضی که دو بحر متقارب و متدارک از آن استخراج میشود. و رجوع به بدیع جلال همائی دوره دوم ص 143 و دایره متقارب ، در المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 55 شود.
متفقه. [ م ُ ت َ ف َق ْ ق ِه ْ ] ( ع ص ) فقیه.( از آنندراج ) ( از منتهی الارب ). عالم به علم فقه. فقیه و دانای شرع الهی. ( ناظم الاطباء ). دانشمند در مسائل شرعی. ج ، مُتَفَقِّهَة و مُتَفَقِّهین :
از بی ادبی باشد و از پست مقامی
سجع متنبی گفتن پیش متفقه.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 90 ).

متفقه . [ م ُ ت َ ف َق ْ ق ِه ْ ] (ع ص ) فقیه .(از آنندراج ) (از منتهی الارب ). عالم به علم فقه . فقیه و دانای شرع الهی . (ناظم الاطباء). دانشمند در مسائل شرعی . ج ، مُتَفَقِّهَة و مُتَفَقِّهین :
از بی ادبی باشد و از پست مقامی
سجع متنبی گفتن پیش متفقه .

منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 90).



متفقة. [ م ُت ْ ت َ ف ِق َ ] (ع ص ) متفقه . مؤنث متفق . رجوع به متفق شود.
- دایره ٔ متفقه ؛(در اصطلاح عروض ) دایره ای عروضی که دو بحر متقارب و متدارک از آن استخراج میشود. و رجوع به بدیع جلال همائی دوره ٔ دوم ص 143 و دایره ٔ متقارب ، در المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 55 شود.


فرهنگ عمید

عالِم به علم فقه، فقیه، دانشمند.


کلمات دیگر: