کلمه جو
صفحه اصلی

مترس


مترادف مترس : دلدار، محبوبه، معشوقه، هم بستر، رفیقه، نشانده، نشئه، نم کرده

فارسی به انگلیسی

mistress, lady-love, scarecrow

scarecrow


mistress


مترادف و متضاد

هم‌بستر


رفیقه، نشانده، نشئه، نم‌کرده


دلدار، محبوبه، معشوقه


۱. دلدار، محبوبه، معشوقه
۲. همبستر
۳. رفیقه، نشانده، نشئه، نمکرده


فرهنگ فارسی

( اسم ) معشوقه مجبوبه . توضیح احتراز از استعمال این کلم. بیگانه اولی است .

فرهنگ معین

(مَ تَ ) (اِ. ) مترسک ، شکلی شبیه به انسان ساخته شده از چوب و پارچه که برای رماندن حیوانات زیانکار در کشتزارها نصب می کنند.
(مِ رِ ) [ فر. ] (اِ. ) زنی که با مردی رابطة جنسی نامشروع دارد، معشوقه .

(مَ تَ) (اِ.) مترسک ، شکلی شبیه به انسان ساخته شده از چوب و پارچه که برای رماندن حیوانات زیانکار در کشتزارها نصب می کنند.


(مِ رِ) [ فر. ] (اِ.) زنی که با مردی رابطة جنسی نامشروع دارد، معشوقه .


لغت نامه دهخدا

مترس. [ م َ ت َ ] ( اِ ) چوب کُنده را گویند که در پس در کوچه اندازند تا در گشوده نگردد. ( برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). معرب آن المترس می باشد: المترس ، خشبة توضع خلف الباب ، فارسیة؛ ای لاتخف. «قاموس ». منتهی الارب نیز همین قول را آورده است ، مؤلف اقرب الموارد، متراس و مترس ( بکسر اول در هر دو ) به همین معنی آورده. در قطرالمحیط آمده : المتراس ماتترس به ای تستر من حائط و نحوه من العدو،ج متاریس. و المترس ، المتراس ، خشبة توضعخلف الباب فارسیة و معناه لاتخف معها، والمترسة، المتراس. ( از حاشیه برهان چ معین ). و بالکسر چوب کُنده که در پس در کوچه اندازند تا در گشوده نگردد معرب از مترس فارسی است و به فارسی آن را فدرنگ نیز گویند. ج ، متارس. ( منتهی الارب ).المترس المتراس ، چوبی که در پس در نهند این فارسی است و معنی آن چنین است که با بودن آن بیم نداشته باش. ( از محیطالمحیط ). || [ چوب که ] بر سر کنگره های دیوار قلعه نیز گذارند تا چون غنیم به پای دیوار آید بر سرش زنند. ( برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ). نیز کنگره های چوبین و یا گلین دیوار قلعه که در هنگام لزوم بر سر دشمن اندازند. ( ناظم الاطباء ) : حکیمی پسر خویش را پند می داد گفت ای پسر اسب دوست دار و کمان عزیزدار و بی حصار مباش و حصار بی مترس. گفت ای پدر اسب و کمان دانستم حصار و مترس از کجا؟ گفت حصار مبارز است و مترس زره. ( نوروزنامه ).
بدان حصار گروهی پناه برده همی
ز ترس قالب بی روح چون مترس حصار.
اثیراخسیکتی ( از آنندراج ).
|| صورتی را نیز گویند که مزارعان در کشتزار و زراعت سازند بجهت دفع جانوران زیانکار. ( برهان ). صورتی که برای رمانیدن جانوران در کشتزار نصب کنند و داهول نیز گویندو صاحب قاموس گوید که فارسی است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). شکلی که در کشتزار سازند از برای دفع جانوران زیانکار. ( ناظم الاطباء ) :
شرابم آشکار ده که مرد ترس نیستم
به حفظ کشت عمر خود کم از مترس نیستم.
قاآنی ( دیوان چ معرفت ص 377 ).

مترس. [ م ِ رِ ]( فرانسوی ، اِ ) کلمه فرانسوی که در زبان فارسی معادل معشوقه به کار می رود.

مترس . [ م َ ت َ ] (اِ) چوب کُنده را گویند که در پس در کوچه اندازند تا در گشوده نگردد. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). معرب آن المترس می باشد: المترس ، خشبة توضع خلف الباب ، فارسیة؛ ای لاتخف . «قاموس ». منتهی الارب نیز همین قول را آورده است ، مؤلف اقرب الموارد، متراس و مترس (بکسر اول در هر دو) به همین معنی آورده . در قطرالمحیط آمده : المتراس ماتترس به ای تستر من حائط و نحوه من العدو،ج متاریس . و المترس ، المتراس ، خشبة توضعخلف الباب فارسیة و معناه لاتخف معها، والمترسة، المتراس . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). و بالکسر چوب کُنده که در پس در کوچه اندازند تا در گشوده نگردد معرب از مترس فارسی است و به فارسی آن را فدرنگ نیز گویند. ج ، متارس . (منتهی الارب ).المترس المتراس ، چوبی که در پس در نهند این فارسی است و معنی آن چنین است که با بودن آن بیم نداشته باش . (از محیطالمحیط). || [ چوب که ] بر سر کنگره های دیوار قلعه نیز گذارند تا چون غنیم به پای دیوار آید بر سرش زنند. (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). نیز کنگره های چوبین و یا گلین دیوار قلعه که در هنگام لزوم بر سر دشمن اندازند. (ناظم الاطباء) : حکیمی پسر خویش را پند می داد گفت ای پسر اسب دوست دار و کمان عزیزدار و بی حصار مباش و حصار بی مترس . گفت ای پدر اسب و کمان دانستم حصار و مترس از کجا؟ گفت حصار مبارز است و مترس زره . (نوروزنامه ).
بدان حصار گروهی پناه برده همی
ز ترس قالب بی روح چون مترس حصار.

اثیراخسیکتی (از آنندراج ).


|| صورتی را نیز گویند که مزارعان در کشتزار و زراعت سازند بجهت دفع جانوران زیانکار. (برهان ). صورتی که برای رمانیدن جانوران در کشتزار نصب کنند و داهول نیز گویندو صاحب قاموس گوید که فارسی است . (انجمن آرا) (آنندراج ). شکلی که در کشتزار سازند از برای دفع جانوران زیانکار. (ناظم الاطباء) :
شرابم آشکار ده که مرد ترس نیستم
به حفظ کشت عمر خود کم از مترس نیستم .

قاآنی (دیوان چ معرفت ص 377).



مترس . [ م ِ رِ ](فرانسوی ، اِ) کلمه ٔ فرانسوی که در زبان فارسی معادل معشوقه به کار می رود.


فرهنگ عمید

مترسک#NAME?


زنی که با مردی رابطۀ نامشروع دارد؛ معشوقه.


= مترسک
زنی که با مردی رابطۀ نامشروع دارد، معشوقه.

دانشنامه عمومی

کاربردهای واژهٔ مترس:
مترس مترادفی است برای مترسک.
مترس فیلمی ایرانی است ساختهٔ سال ۱۳۵۲ خورشیدی به بازیگری ایرج قادری.
جزیره مِترَس از جزیره های کشور قطر در خلیج فارس است.
مَتَرس چوب کُنده را گویند که در پس در کوچه اندازند تا در گشوده نگردد.
مِترِس واژه ای فرانسوی به معنای معشوقه است که در متن های فارسی زمان قاجار به کار رفته.


کلمات دیگر: