کلمه جو
صفحه اصلی

کیاست


مترادف کیاست : تدبیر، تیزفهمی، درایت، زیرکی، فراست، هوش، هوشیاری

برابر پارسی : زیرکی، خردمندی، هشیاری، هوشیاری

فارسی به انگلیسی

ingenuity, sagacity


head, policy, tact, ingenuity, sagacity

head, policy, tact


فارسی به عربی

اِحْتِراسٌ

مترادف و متضاد

تدبیر، تیزفهمی، درایت، زیرکی، فراست، هوش، هوشیاری


penetration (اسم)
فراست، زیرکی، کاوش، نفوذ، سرایت، نفوذ کاوش، حلول، کیاست

perspicacity (اسم)
فراست، زیرکی، کیاست، شخص تیزبین

فرهنگ فارسی

زیرکی، هوشیاری
( اسم ) ۱ - زیرکی تیز فهمی هوشیاری . ۲ - دانایی فراست : نظامالملک برای و کیاست .... دشمن جان او بود . ۳ - تمکن نفس است از استنباط ما هوا نفع ( آنچه که سودمند تر است ) برای شخصی که ادراک مصالح و مفلسد خود کند

فرهنگ معین

(سَ ) [ ع . کیاسة ] (اِمص . ) ۱ - زیرکی ، تیزهوشی . ۲ - دانایی ، فراست .

لغت نامه دهخدا

کیاست. [ س َ ] ( ع اِمص ) زیرکی و تیزفهمی و هوشیاری. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). زیرکی ، و کسانی که به کاف فارسی خوانند محض غلط است چرا که لفظاً عربی است و در عربی کاف فارسی نمی آید. ( غیاث ) ( آنندراج ) : چه حال خرد و کفایت و کیاست تو معلوم است. ( کلیله و دمنه ). آنکه از ایشان به خرد منسوب بود و به کیاست موسوم بیرون رفت. ( کلیله و دمنه ). نظام الملک به رأی و کیاست... دشمن جان اوبود. ( سلجوقنامه ظهیری ). ارکان دولت و اعضاد آن حضرت به تقدم او در کفایت و کیاست معترف. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 24 ). سرهنگ زاده ای را بر در سرای اغلمش دیدم که عقل و کیاستی و فهم و فِراستی زایدالوصف داشت. ( گلستان ). ملوک وافرفِراست و سلاطین کامل کیاست. ( حبیب السیر چ تهران جزو 4 از مجلد 3 ص 322 ).
- صاحب کیاست ؛ زیرک و هوشیار و خردمند. ( ناظم الاطباء ).
|| دانایی. ( آنندراج ) ( غیاث ). دانایی و فِراست. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). || جلددستی در کارها. ( ناظم الاطباء ). || ( اصطلاح فلسفه ) تمکن نفس است از استنباط «ما هو انفع» ( آنچه سودمندتر است ) برای شخصی که ادراک مصالح و مفاسد خود کند.( از فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی ).

کیاسة. [ س َ ] ( ع مص ) زیرک شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ). زیرک و فطن گردیدن. ( ناظم الاطباء ). زیرک و تیزفهم و ساکن گردیدن. ( از اقرب الموارد ). رجوع به کیاست شود. || ( اِمص ) خلاف حمق. ( منتهی الارب ). ضد حمق. ( اقرب الموارد ). رجوع به کَیْس شود.

کیاست . [ س َ ] (ع اِمص ) زیرکی و تیزفهمی و هوشیاری . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). زیرکی ، و کسانی که به کاف فارسی خوانند محض غلط است چرا که لفظاً عربی است و در عربی کاف فارسی نمی آید. (غیاث ) (آنندراج ) : چه حال خرد و کفایت و کیاست تو معلوم است . (کلیله و دمنه ). آنکه از ایشان به خرد منسوب بود و به کیاست موسوم بیرون رفت . (کلیله و دمنه ). نظام الملک به رأی و کیاست ... دشمن جان اوبود. (سلجوقنامه ٔ ظهیری ). ارکان دولت و اعضاد آن حضرت به تقدم او در کفایت و کیاست معترف . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 24). سرهنگ زاده ای را بر در سرای اغلمش دیدم که عقل و کیاستی و فهم و فِراستی زایدالوصف داشت . (گلستان ). ملوک وافرفِراست و سلاطین کامل کیاست . (حبیب السیر چ تهران جزو 4 از مجلد 3 ص 322).
- صاحب کیاست ؛ زیرک و هوشیار و خردمند. (ناظم الاطباء).
|| دانایی . (آنندراج ) (غیاث ). دانایی و فِراست . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || جلددستی در کارها. (ناظم الاطباء). || (اصطلاح فلسفه ) تمکن نفس است از استنباط «ما هو انفع» (آنچه سودمندتر است ) برای شخصی که ادراک مصالح و مفاسد خود کند.(از فرهنگ علوم عقلی تألیف سیدجعفر سجادی ).


فرهنگ عمید

زیرکی، هوشیاری.

فرهنگ فارسی ساره

زیرکی، هوشیار



کلمات دیگر: