مترادف متلازم : ملازم، همراه، وابسته، لازم وملزوم
متلازم
مترادف متلازم : ملازم، همراه، وابسته، لازم وملزوم
عربی به فارسی
جدا نشدني
مترادف و متضاد
۱. ملازم، همراه
۲. وابسته، لازموملزوم
فرهنگ فارسی
۱ - ( اسم ) همراه باشنده . ۲ - ( صفت ) همراه جمع : متلازمین .
فرهنگ معین
(مُ تَ زِ ) [ ع . ] ۱ - (اِفا. ) همراه باشنده . ۲ - (ص . ) همراه . ج . متلازمین . ۳ - وابسته .
لغت نامه دهخدا
متلازم. [ م ُ ت َ زِ ] ( ع ص ) همراه. وابسته : چنانکه ممدوح به شعر نیک شاعر معروف شود شاعر به صله گران پادشاه معروف شود که این دو معنی متلازمان اند. ( چهارمقاله عروضی ص 75 ).
- قضایای متلازم ؛ هر دو قضیه از شرطیات که در کم متفق اند و در کیف مختلف و در مقدم مشترک و در تانی متناقض ، متلازم باشند. ( اساس الاقتباس ص 118 ).
- قضایای متلازم ؛ هر دو قضیه از شرطیات که در کم متفق اند و در کیف مختلف و در مقدم مشترک و در تانی متناقض ، متلازم باشند. ( اساس الاقتباس ص 118 ).
فرهنگ عمید
همراه، وابسته.
کلمات دیگر: