کلمه جو
صفحه اصلی

کوله


مترادف کوله : پشت، کوله بار، آبگیر، استخر، تالاب، انبوه، توده

فارسی به انگلیسی

load carried on the ba pack, bent, blind, load carried on the back

load carried on the back, pack


bent


مترادف و متضاد

آبگیر، استخر، تالاب


انبوه، توده


کوله‌بار


پشت


۱. پشت
۲. کولهبار
۳. آبگیر، استخر، تالاب
۴. انبوه، توده


فرهنگ فارسی

( اسم ) آنچه بر کول ( شانه و پشت ) حمل کنند .

فرهنگ معین

(لِ ) باری که روی دوش حمل کنند.
(لَ ) (ص . ) احمق ، نادان .

(لِ) باری که روی دوش حمل کنند.


(لَ) (ص .) احمق ، نادان .


لغت نامه دهخدا

( کؤلة ) کؤلة. [ ک ُ ئو ل َ ] ( ع مص ) کال. کألة. فروختن یا خریدن دینی که تو راست بر شخصی به مقابله دینی که او راست بر دیگری. ( منتهی الارب ). کأل. کألة. ( ناظم الاطباء ). کؤولة. کأل. کالة. ( اقرب الموارد ).
کوله. [ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) با ثانی مجهول ، گوی را گویند که صیادان در آن نشینند تا صید ایشان را نبیند و دام را بکشند. ( برهان ) ( آنندراج ). مرادف چاله است. ( آنندراج ). گوی که در آن صیاد نشیند تا او را نبیند و دام را بکشد. ( فرهنگ رشیدی ) :
تا کی آید به دام مرغ مراد
همچو صیاد مانده در کوله.
نزاری قهستانی ( از فرهنگ رشیدی ).
|| خارپشت کلان و کوچک را نیز گفته اند و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است. ( برهان ). خارپشت. ( ناظم الاطباء ). خارپشت. مرنگو. خجو. تشی. راورا. بهین. سکنه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). اسم فارسی قنفذ است. ( فهرست مخزن الادویه ). || نوعی از حیله که خروسان جنگی را باشدو در ضمن این استراحت کنند و خصم را از کثرت حرکت مانده سازند. ( فرهنگ رشیدی ). نوعی از حیله که خروسان جنگی در جنگ دارند و بدوند و نفس تازه کنند و خصم رااز حرکت خسته و مانده سازند و آنگاه بازگردند و به جنگ درآیند تا غالب شوند چنین خروس را «کله رو» به فتح «را» خوانند... ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). || کول. تالاب. استخر. آبگیر. ( فرهنگ فارسی معین ) :
شه چو حوضی دان حشم چون لوله ها
آب از لوله رود در کوله ها.
مولوی ( مثنوی ).
|| در اصطلاح بنایان ، دیواره ای که گرد حوض و امثال آن برآرند بالاتر از کف صحن حیاط. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || نامی است که در خوزستان به گندم سخت می دهند. مقابل نرمه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || نانی که خمیر آن از دیوار تنور در آتش افتد و شکل مقصود را بگذارد. نان جداشده از جدار تنور و به آتش افتاده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || کتف و میانه دوکتف و هنوز هم معروف است :
سیه کوله ای گردبازو منم
گران کوه را هم ترازو منم.
نظامی ( گنجینه گنجوی ).
و رجوع به کول شود.
|| از: کول ( معنی اول ) + ( پسوند نسبت ) آنچه بر کول ( شانه و پشت ) حمل کنند. کوله بار. ( فرهنگ فارسی معین ). پشته : یک کوله هیزم ؛ یک کوله بار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || در تداول مردم درکه ، پلک. پلک چشم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || عصیده. کاچیک. خوش نرم. ( زمخشری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || ( ص ) به معنی ابله و احمق و بی عقل باشد. ( برهان ). احمق. بی عقل. ( از آنندراج ). ابله. احمق. نادان. ( از ناظم الاطباء ). به این معنی صحیح گوله ، گول است. ( حاشیه برهان چ معین ). || کوتاه. ( برهان ). کوتاه بالا. ( ناظم الاطباء ). در لهجه مازندرانی و گیلکی کله ،به معنی کوتاه یا خرد. کوله خاس . ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || به معنی حرام زاده هم هست. ( برهان ). حرام زاده. ( ناظم الاطباء ). با مول گیلکی مقایسه شود. ( حاشیه برهان چ معین ).

کوله . [ ک َ / کُو ل َ / ل ِ ] (ص ) خمیده . منحنی . کج . (فرهنگ فارسی معین ).
- کج و کوله ؛ در تداول عامه ، کج و معوج . (فرهنگ فارسی معین ). کوله مترادف کج و از توابع آن است . کج و معوج . مجازاً به آدمهای نادرست یا بداخلاق نیز ممکن است اطلاق شود. (فرهنگ عامیانه ٔ جمالزاده ).


کوله . [ ک ُ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حسین آباد که در بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج واقع است و 140 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


کوله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) با ثانی مجهول ، گوی را گویند که صیادان در آن نشینند تا صید ایشان را نبیند و دام را بکشند. (برهان ) (آنندراج ). مرادف چاله است . (آنندراج ). گوی که در آن صیاد نشیند تا او را نبیند و دام را بکشد. (فرهنگ رشیدی ) :
تا کی آید به دام مرغ مراد
همچو صیاد مانده در کوله .

نزاری قهستانی (از فرهنگ رشیدی ).


|| خارپشت کلان و کوچک را نیز گفته اند و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است . (برهان ). خارپشت . (ناظم الاطباء). خارپشت . مرنگو. خجو. تشی . راورا. بهین . سکنه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اسم فارسی قنفذ است . (فهرست مخزن الادویه ). || نوعی از حیله که خروسان جنگی را باشدو در ضمن این استراحت کنند و خصم را از کثرت حرکت مانده سازند. (فرهنگ رشیدی ). نوعی از حیله که خروسان جنگی در جنگ دارند و بدوند و نفس تازه کنند و خصم رااز حرکت خسته و مانده سازند و آنگاه بازگردند و به جنگ درآیند تا غالب شوند چنین خروس را «کله رو» به فتح «را» خوانند... (آنندراج ) (انجمن آرا). || کول . تالاب . استخر. آبگیر. (فرهنگ فارسی معین ) :
شه چو حوضی دان حشم چون لوله ها
آب از لوله رود در کوله ها.

مولوی (مثنوی ).


|| در اصطلاح بنایان ، دیواره ای که گرد حوض و امثال آن برآرند بالاتر از کف صحن حیاط. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || نامی است که در خوزستان به گندم سخت می دهند. مقابل نرمه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || نانی که خمیر آن از دیوار تنور در آتش افتد و شکل مقصود را بگذارد. نان جداشده از جدار تنور و به آتش افتاده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کتف و میانه ٔ دوکتف و هنوز هم معروف است :
سیه کوله ای گردبازو منم
گران کوه را هم ترازو منم .

نظامی (گنجینه گنجوی ).


و رجوع به کول شود.
|| از: کول (معنی اول ) + (پسوند نسبت ) آنچه بر کول (شانه و پشت ) حمل کنند. کوله بار. (فرهنگ فارسی معین ). پشته : یک کوله هیزم ؛ یک کوله بار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || در تداول مردم درکه ، پلک . پلک چشم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || عصیده . کاچیک . خوش نرم . (زمخشری ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || (ص ) به معنی ابله و احمق و بی عقل باشد. (برهان ). احمق . بی عقل . (از آنندراج ). ابله . احمق . نادان . (از ناظم الاطباء). به این معنی صحیح گوله ، گول است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || کوتاه . (برهان ). کوتاه بالا. (ناظم الاطباء). در لهجه ٔ مازندرانی و گیلکی کله ،به معنی کوتاه یا خرد. کوله خاس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || به معنی حرام زاده هم هست . (برهان ). حرام زاده . (ناظم الاطباء). با مول گیلکی مقایسه شود. (حاشیه ٔ برهان چ معین ).

فرهنگ عمید

کج؛ خمیده: کج‌وکوله.


کوله‌بار و کوله‌پشتی.


کج، خمیده: کج وکوله.
کوله بار و کوله پشتی.

دانشنامه عمومی

کوله (دیواندره)، روستایی از توابع بخش سارال شهرستان دیواندره در استان کردستان ایران است.
این روستا در دهستان کوله قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۰۹ نفر (۷۶خانوار) بوده است.این روستا در 15کیلومتری دیواندره و75کیلومتری شهر سنندج قرار گرفته مردم این روستا اکثرا مشغول کار دامداری و کشاورزی می باشند.100درصد مردم این روستابا زبان کردی سخن میگویند.

(شیرازی) کِوِلِه [keveleh]؛ خون بسته شدۀ خشک شده در محل زخم. || به طعنه، به چرک روی پوست نیز که به چشم آید _به ویژه چرک پشت دست و پا_ کوله گفته می شود.


گویش مازنی

جوجه خروس – بزغاله


روی هم چیدن دسته های برنج به گونه ای که خوشه ها به طرف بیرون ...


پلک چشم


/koole/ روی هم چیدن دسته های برنج به گونه ای که خوشه ها به طرف بیرون قرار گیرند توده & پلک چشم & جوجه خروس – بزغاله &

گویش بختیاری

1. سوختن نان یا هر چیز دیگرى بر اثر آتش dass-e bačam kula âvid>:دست فرزندم سوخت> ؛ 2. حرام‏زاده.


واژه نامه بختیاریکا

( کولِه ) حرامزاده؛ از گونه های ناسزا

پیشنهاد کاربران

کیف کوله پشتی

☆ همچنین در گویش گیلکی به گوساله خیلی جوان که هنوز شیر میخورد گویند

کوله : [اصطلاح راه سازی] به دیوار پل می گویند.

کوله در زبان ترکی به معنی کوتاه ، قد کوتاه است . از این رو در زبان مغولی به نوعی اسب قد کوتاه کوله گفته می شود . کوله که نوعی اسب بوده است در پارسی، ترکی و مغولی دیده می شود که با کلمه کره ( کره اسب ) بی شباهت نیست. در زبان انگلیسی به کره اسب Colt گفته می شود

قابل توجه میثم علیزاده گیلکی گویش نیست بلکه زبان است.
کوله در زبان گیلکی معنی توله هم دارد

در کُردی به معنی ملخ است

کوله ( K�lə ) :در زبان ترکی به معنی کوتوله، قد کوتاه

کولَه تو زبان لری به معنای حرومزادست


کلمات دیگر: