کلمه جو
صفحه اصلی

نصح


مترادف نصح : اندرزدادن، تذکره، تذکیر، مناصحت، نصیحت کردن، وعظ کردن

مترادف و متضاد

اندرزدادن، تذکره، تذکیر، مناصحت، نصیحت کردن، وعظ کردن


فرهنگ فارسی

پنددادن، پندواندرز، محبت خالص
۱ - ( مصدر ) پند دادن اندرز کردن . ۲ - ( اسم ) پند دهی اندرز گویی . ۳ - ( اسم ) پند اندرز .
جمع ناصح به معنی نصیحت کننده .

فرهنگ معین

(نَ یا نِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) پند دادن ، اندرز کردن . ۲ - (اِ. ) پند، اندرز.

لغت نامه دهخدا

نصح. [ ن َ ] ( ع مص ) جامه دوختن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) ( از متن اللغة ). نُصح. ( متن اللغة ). || صافی شدن. ( از المنجد ). || خالص شدن. نُصوح. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || خالص کردن توبه را از شوائب عزم بر رجوع به آن. ( از المنجد ). || خالص کردن کار را. ( از اقرب الموارد ). || تصفیه کردن عسل را. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || آشامیدن و سیراب شدن. نُصح. ( از متن اللغة ). || سیراب کردن باران بلد را تا چنان پرسبزه شود که جای خالی در آن نماند. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) ( از متن اللغة ). نُصح. ( متن اللغة ).

نصح.[ ن ُ ] ( ع مص ) نصیحت کردن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 100 ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). پند دادن. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). وعظ کردن و خالص کردن مودت نسبت به کسی. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). خالص کردن نصیحت کسی را. ( از متن اللغة ). نیک خواستن. ( دهار ). نَصح. نَصاحَة. نَصاحیَة. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ) ( متن اللغة ). نُصوح. ( متن اللغة ). نِصاحَة. ( المنجد ) ( متن اللغة ). نصیحة. ( متن اللغة ). نصاحت. ( یادداشت مؤلف ) || خالص و بی آمیغ شدن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). خالص شدن. ( از متن اللغة ). رجوع به نَصح شود. || به سیرابی خوردن آب را. ( از منتهی الارب ). آب خوردن تا سیراب شدن. ( از ناظم الاطباء ). || سیراب کردن باران جائی را و گیاه رویانیدن چنان که جائی خالی نماند. ( از ناظم الاطباء ). رجوع به نَصح شود. || جامه دوختن. ( از منتهی الارب ) ( از متن اللغة ). نَصح. ( متن اللغة ). || ( اِمص ، اِ ) خلوص در گفتار و کردار . ضد غش.( از متن اللغة ). || خلوص ؛ اجتهاد در مشورت. ( یادداشت مؤلف ). || نصیحت. ( متن اللغة ).پند و اندرز. ( یادداشت مؤلف ) : چون سلطان از قبول نصح ایشان مأیوس گشت. ( جهانگشای جوینی ).
گوید او آری نه از بهر نیاز
تا که ناصح کم کند نصح دراز.
مولوی.

نصح. [ ن ُ ص ُ ] ( ع اِ ) ج ِ نصاح به معنی خیط و رشته و سلک. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ).

نصح. [ ن ُص ْ ص َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ ناصح به معنی نصیحت کننده. ( آنندراج ). رجوع به ناصح شود.

نصح . [ ن َ ] (ع مص ) جامه دوختن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغة). نُصح . (متن اللغة). || صافی شدن . (از المنجد). || خالص شدن . نُصوح . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || خالص کردن توبه را از شوائب عزم بر رجوع به آن . (از المنجد). || خالص کردن کار را. (از اقرب الموارد). || تصفیه کردن عسل را. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || آشامیدن و سیراب شدن . نُصح . (از متن اللغة). || سیراب کردن باران بلد را تا چنان پرسبزه شود که جای خالی در آن نماند. (از اقرب الموارد) (از المنجد) (از متن اللغة). نُصح . (متن اللغة).


نصح . [ ن ُ ص ُ ] (ع اِ) ج ِ نصاح به معنی خیط و رشته و سلک . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).


نصح . [ ن ُص ْ ص َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ ناصح به معنی نصیحت کننده . (آنندراج ). رجوع به ناصح شود.


نصح .[ ن ُ ] (ع مص ) نصیحت کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). پند دادن . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). وعظ کردن و خالص کردن مودت نسبت به کسی . (از اقرب الموارد) (از المنجد). خالص کردن نصیحت کسی را. (از متن اللغة). نیک خواستن . (دهار). نَصح . نَصاحَة. نَصاحیَة. (اقرب الموارد) (المنجد) (متن اللغة). نُصوح . (متن اللغة). نِصاحَة. (المنجد) (متن اللغة). نصیحة. (متن اللغة). نصاحت . (یادداشت مؤلف ) || خالص و بی آمیغ شدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). خالص شدن . (از متن اللغة). رجوع به نَصح شود. || به سیرابی خوردن آب را. (از منتهی الارب ). آب خوردن تا سیراب شدن . (از ناظم الاطباء). || سیراب کردن باران جائی را و گیاه رویانیدن چنان که جائی خالی نماند. (از ناظم الاطباء). رجوع به نَصح شود. || جامه دوختن . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). نَصح . (متن اللغة). || (اِمص ، اِ) خلوص در گفتار و کردار . ضد غش .(از متن اللغة). || خلوص ؛ اجتهاد در مشورت . (یادداشت مؤلف ). || نصیحت . (متن اللغة).پند و اندرز. (یادداشت مؤلف ) : چون سلطان از قبول نصح ایشان مأیوس گشت . (جهانگشای جوینی ).
گوید او آری نه از بهر نیاز
تا که ناصح کم کند نصح دراز.

مولوی .



فرهنگ عمید

۱. پند دادن.
۲. (اسم ) پندواندرز.
۳. (اسم ) محبت خالص.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی نَّصُوحاً: خالص - ناب (کلمه نصوح از ماده نصح است که به معنای جستجو از بهترین عمل و بهترین گفتاری است که صاحبش را بهتر و بیشتر سود ببخشد ، و این کلمه معنایی دیگر نیز دارد ، و آن عبارت است از اخلاص ، وقتی میگویی : نصحت له الود معنایش این است که من دوستی را با او ...
معنی نَصَحْتُ: خیرخواهی کردم - نصیحت کردم (از کلمه نصح به معنای به کار بردن نهایت درجه قدرت خود در عمل و یا سخنی است که در آن عمل و یا سخن مصلحتی برای صاحبش باشد و به عبارتی به معنی خالص و ناب کردن عمل است لذا ناصح عسل به معنای عسل خالص است .ناصح به معنی خیاط نیز م...
معنی نَصَحُواْ: خیرخواهی کردند - نصیحت کردند (از کلمه نصح به معنای به کار بردن نهایت درجه قدرت خود در عمل و یا سخنی است که در آن عمل و یا سخن مصلحتی برای صاحبش باشد و به عبارتی به معنی خالص و ناب کردن عمل است لذا ناصح عسل به معنای عسل خالص است .ناصح به معنی خیاط نیز...
معنی نُصْحِی: خیر خواهی من - نصیحت من (کلمه نصح به معنای به کار بردن نهایت درجه قدرت خود در عمل و یا سخنی است که در آن عمل و یا سخن مصلحتی برای صاحبش باشد و به عبارتی به معنی خالص و ناب کردن عمل است لذا ناصح عسل به معنای عسل خالص است .ناصح به معنی خیاط نیز می باشد...
معنی نَاصِحٌ: نصیحت کننده - خیر خواه (کلمه نصح به معنای به کار بردن نهایت درجه قدرت خود در عمل و یا سخنی است که در آن عمل و یا سخن مصلحتی برای صاحبش باشد و به عبارتی به معنی خالص و ناب کردن عمل است لذا ناصح عسل به معنای عسل خالص است .ناصح به معنی خیاط نیز می باشد ...
معنی نَاصِحُونَ: خیرخواهان - نصیحت کنندگان (کلمه نصح به معنای به کار بردن نهایت درجه قدرت خود در عمل و یا سخنی است که در آن عمل و یا سخن مصلحتی برای صاحبش باشد و به عبارتی به معنی خالص و ناب کردن عمل است لذا ناصح عسل به معنای عسل خالص است .ناصح به معنی خیاط نیز می با...
معنی نَّاصِحِینَ: خیرخواهان - نصیحت کنندگان (کلمه نصح به معنای به کار بردن نهایت درجه قدرت خود در عمل و یا سخنی است که در آن عمل و یا سخن مصلحتی برای صاحبش باشد و به عبارتی به معنی خالص و ناب کردن عمل است لذا ناصح عسل به معنای عسل خالص است .ناصح به معنی خیاط نیز می با...
تکرار در قرآن: ۱۳(بار)
(بروزن فلس) به معنی خالص شدن و خالص کردن است «نَصَحَ الشَّیْ‏ءُ نَصْحاً» ایضاگویند «نَصَحَ الْعَسَلَ» یعنی عسل را صاف و خالص کرد. در نهایه گوید: نصح در لغت به معنی خلوص است. نُصح (به ضم - ن) یه معنی اخلاص می‏باشد در مجمع فرموده: (النُّصْحُ اِخْلاصُ الْعَمَلِ مِنَ الْغَشِ» در اقرب الموارد آمده «نَصَحَهُ نَصْحاً و نُصْحاً» یعنی او را پند داد و دوستی را بر وی خالص کرد. پند دادن را از آن نصح و نصیحت گویند که از روی خلوص نیت و خیر خواهی محض است . نصیحت من به شما نفع نمی‏دهد اگر بخواهم پندتان دهم. گفته‏اند تعدیه بلام در آن از تعدیه به نفسه افصح است . * . بر آنانکه خرجی پیدا نمی‏کنند گناهی نیست که به جهادنروند آنگاه که نیکخواهی کنند برخدا و رسول یعنی اخلاص کنند بخدا در ایمان و به رسول در اطاعت وعمل، آن در مقابل منافقان است که به جهاد نمی‏رفتند و با نشر اکاذیب و غیره مردم را ناراحت و خویش را گناهکارتر می‏کردند. در المنار از ابوداود و مسلم از تمیم داری نقل شده که رسول خدا «صلی الله علیه واله» فرمود:«اَلدّینُ اَلنَّصیحَهُ. قالُوا لِمَنْ یا رَسُولَ اللَّهِ؟ قالَ للَّهِ؟وَلِکِتابِهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِاْئِمَّةِ الْمُسْلِمینَ وَ عامَّتِهِمْ» . به آنها قسم خورد که من به شما خیر خواهم و دوستیم به شما خالص و بی شائبه است. * . نَصُوح به فتح اول به معنی فاعل و نصیحت کننده است توبه نصوح آن است که شخص را نصیحت می‏کنددیگر به گناه بازنگردد در اقرب الموارد گفته:«اَلنَّصُوحُ: اَلنَاصِحُ» در صحاح وقاموس توبه نصوح را توبه صادقه گفته است راغب توبه محکم نیز گفته است بهرحال توبه نصوح آن است که عود بر گناه در آن نباشد. در مجمع آمده که معاذبن جبل گفت: یا رسول الله توبه نصوح چیست؟ فرمود:«أَنْ یَتُوبَ التَّائِبُ ثُمَّ لایَرْجِعُ فی ذَنْبِ کَما لا یَعُودُ اللَّبَنُ اِلَی الضَّرْعِ» یعنی توبه کند بعد بگناه برنگردد چنانکه شیر به پستان باز نمیگردد. در کافی از ابوالصباح کنانی نقل کرده که از حضرت صادق «علیه‏السلام»از توبه نصوح پرسید فرمود: «یَتُوبُ الْعَبْدُ مِنَ الذَّنْبِ ثُمْ لایَعُودُ فیهِ»


کلمات دیگر: