کلمه جو
صفحه اصلی

متصور


مترادف متصور : انگاشته، پنداشته، قابل تصور، ممکن

برابر پارسی : گمان برنده، انگارنده، شدنی

فارسی به انگلیسی

conceived, conceivable, imaginable

مترادف و متضاد

انگاشته، پنداشته، قابل‌تصور، ممکن


فرهنگ فارسی

تصورشده، گمان شده، صورت پذیر
( اسم ) آنکه صورت چیزی را در ذهن خطور دهد تصور کننده جمع : متصورین .

فرهنگ معین

(مُ تَ صَ وِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) تصور کننده ، خیال کننده .

لغت نامه دهخدا

متصور. [ م ُ ت َ ص َوْ وِ ] ( ع ص )با خود صورت کننده چیزی را و صورت بندنده. ( آنندراج ). کسی که تصور می کند و دریافت می نماید. ( ناظم الاطباء ). تصور کننده و صورت چیزی را در ذهن خطور دهنده.
|| نزدیک شونده به افتادن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کسی که از اثر طعنه ضرب مایل به افتادن باشد. ( ناظم الاطباء ). || صاحب تدبیر و فکر و اندیشه. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

متصور. [ م ُ ت َ ص َوْ وَ ] ( ع ص ) تصور شده و گمان شده. و قابل توهم و تصور و قابل دریافت و اداراک و ممکن و محتمل الوقوع. ( ناظم الاطباء ) : و بعضی نیز بنابر مصلحت کلی که نفع عام در آن متصور باشد. ( انوار سهیلی ).
- متصور شدن ؛ تصور شدن. در ذهن خطور کردن : پادشاه بی رعیت متصور نشود. ( مجالس سعدی ص 25 ). نه لقمه ای که متصور شدی بکام آید یا مرغی که بدام افتد. ( گلستان ).
چون متصور شود در دل ما نقش دوست
همچو تبش بشکنم هر چه مصور شود.
سعدی.
گرمتصور شدی با تو برآمیختن
حیف نبودی وجود در قدمت ریختن.
سعدی.
چنان تصور معشوق در خیال من است
که دیگرم متصور نمی شود معقول.
سعدی.
- متصور گشتن ؛ به تصور آمدن. گمان داشتن :... آن ایام مردمی دیدمی که در مساقط اوراث تتبع و تفحص دانه ها می کردندی و در آن یک دانه ممکن و متصور نگشتی. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 326 ).

متصور. [ م ُ ت َ ص َوْ وَ ] (ع ص ) تصور شده و گمان شده . و قابل توهم و تصور و قابل دریافت و اداراک و ممکن و محتمل الوقوع . (ناظم الاطباء) : و بعضی نیز بنابر مصلحت کلی که نفع عام در آن متصور باشد. (انوار سهیلی ).
- متصور شدن ؛ تصور شدن . در ذهن خطور کردن : پادشاه بی رعیت متصور نشود. (مجالس سعدی ص 25). نه لقمه ای که متصور شدی بکام آید یا مرغی که بدام افتد. (گلستان ).
چون متصور شود در دل ما نقش دوست
همچو تبش بشکنم هر چه مصور شود.

سعدی .


گرمتصور شدی با تو برآمیختن
حیف نبودی وجود در قدمت ریختن .

سعدی .


چنان تصور معشوق در خیال من است
که دیگرم متصور نمی شود معقول .

سعدی .


- متصور گشتن ؛ به تصور آمدن . گمان داشتن : ... آن ایام مردمی دیدمی که در مساقط اوراث تتبع و تفحص دانه ها می کردندی و در آن یک دانه ممکن و متصور نگشتی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 326).

متصور. [ م ُ ت َ ص َوْ وِ ] (ع ص )با خود صورت کننده چیزی را و صورت بندنده . (آنندراج ). کسی که تصور می کند و دریافت می نماید. (ناظم الاطباء). تصور کننده و صورت چیزی را در ذهن خطور دهنده .
|| نزدیک شونده به افتادن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که از اثر طعنه ٔ ضرب مایل به افتادن باشد. (ناظم الاطباء). || صاحب تدبیر و فکر و اندیشه . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).


فرهنگ عمید

تصورشده، گمان شده.
کسی که صورت چیزی را در خیال خود مجسم می کند.

تصورشده؛ گمان‌شده.


کسی که صورت چیزی را در خیال خود مجسم می‌کند.


پیشنهاد کاربران

۱_متصوِر: کسی که تصور می کند
( آینده خوبی را برایت متصوِر هستم )

۲_متصوَر: چیزی که آن را تصور کنند و یا قابل تصور باشد.
( اتفاقی بدتر از این، برایم متصوَر نبود )


کلمات دیگر: