مترادف متصور : انگاشته، پنداشته، قابل تصور، ممکن
برابر پارسی : گمان برنده، انگارنده، شدنی
انگاشته، پنداشته، قابلتصور، ممکن
سعدی .
سعدی .
سعدی .
متصور. [ م ُ ت َ ص َوْ وِ ] (ع ص )با خود صورت کننده چیزی را و صورت بندنده . (آنندراج ). کسی که تصور می کند و دریافت می نماید. (ناظم الاطباء). تصور کننده و صورت چیزی را در ذهن خطور دهنده .
|| نزدیک شونده به افتادن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که از اثر طعنه ٔ ضرب مایل به افتادن باشد. (ناظم الاطباء). || صاحب تدبیر و فکر و اندیشه . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
تصورشده؛ گمانشده.
کسی که صورت چیزی را در خیال خود مجسم میکند.