کلمه جو
صفحه اصلی

کوفته


مترادف کوفته : خسته، درمانده، فرسوده، وامانده، پایمال، آسیب دیده، ضرب دیده

فارسی به انگلیسی

meatball, rissole, one who is worn out by fatigue


wrought, beaten, black-and-blue, loaf, run-down, bruised, pounded, exhausted, tired out, dumpling, meatball, rissole, one who is worn out by fatigue

bruised, pounded, exhausted, tired out


beaten, black-and-blue, loaf, run-down


فارسی به عربی

غاضب

مترادف و متضاد

خسته، درمانده، فرسوده، وامانده


پایمال


آسیب‌دیده، ضرب‌دیده


livid (صفت)
خاکستری رنگ، سربی رنگ، کبود شده، کوفته

spent (صفت)
خسته، نیروی خود را از دست داده، کم زور، کوفته، رها شده، خرج شده، بی رمق، از پا درامده

۱. خسته، درمانده، فرسوده، وامانده
۲. پایمال
۳. آسیبدیده، ضربدیده


فرهنگ فارسی

یک قسم خوراک که بابرنج ونخودوسبزی وگوشت کوبیده درست میکنند
( اسم ) ۱ - کوبیده خرد کرده . ۲ - بضرب زده شده : کوب میان کوبنده ای و کوفته ای بود . ۳ - آسیب رسانیده . ۴ - ساییده مسحوق . ۵ - نواخته ( طبل و مانند آن ) . ۶ - خسته فرسوده : لشکریان از سفر مازندران خسته و کوفته بودند . ۷ - ( اسم ) قسمی طعام که از گوشت قیمه کرده و برنج و لپه و نخود سازند و آنها را گلوله کرده با روغن پزند و آن چند نوع است : کوفته بر سفر. من گو مباش کوفته را نان جوین کوفته است . ( گلستان )

فرهنگ معین

(تَ یا تِ ) (ص مف . ) ۱ - کوبیده ، ساییده ، خسته و فرسوده . ۲ - (اِ. ) یک قسم طعام که با برنج و لپه و گوشت کوبیده درست می کنند.

لغت نامه دهخدا

کوفته. [ ت َ / ت ِ ] ( ن مف ) کوبیده.خردکرده. ( فرهنگ فارسی معین ). کوبیده. خردشده. آس شده. مدقوق. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
چون که یکی تاج و بساک ملوک
باز یکی کوفته آسیاست.
کسائی ( از یادداشت ایضاً ).
اگر ماده خامتر باشد ضماد از کرنب پخته و برگ بادیان پخته و کوفته سازند. ( ذخیره خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً ). || ساییده و سحق شده. ( از ناظم الاطباء ). ساییده. مسحوق. || به ضرب زده شده.( فرهنگ فارسی معین ) : کوب میان کوبنده ای وکوفته ای بود. ( مصنفات باباافضل از فرهنگ فارسی معین ). || نواخته ( طبل و مانند آن ). ( فرهنگ فارسی معین ) :
ای پنج نوبه کوفته در دارملک لا
لا در چهار بالش وحدت کشد ترا.
خاقانی.
|| به معنی آسیب رسیده و آزارکشیده باشد. ( برهان ). به معنی آسیب و صدمه رسیده. ( آنندراج ). صدمه زده شده و آسیب رسیده و آزارکشیده و پایمال شده و لگدکوب گشته. ( ناظم الاطباء ) :
کوفته را کوفتند و سوخته را سوخت
وین تن پیخسته را به قهربپیخست.
کسائی ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
بسی کشته بود و بسی کوفته
سوار و سپهبد برآشوفته.
فردوسی.
هزار کوفته دهر گشت از او به مراد
هزار باخته چرخ گشت از او به مرام.
فرخی.
مرد را گشت گردن و سر و پشت
سربسر کوفته به کاج و به مشت.
عنصری ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
با کالیجار هرچند آزرده و زده و کوفته بود باری بیارامید. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 502 ). آمد تازان تا نزدیک خواجه احمد و حال بازگفت به ده پانزده زیادت و سر و روی کوفته و قبای پاره کرده بنمود. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 162 ). سالار و محتشم زده و کوفته این قوم اند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 593 ). و مردم آنجا مصلح باشند و به خویشتن مشغول و کوفته روزگار و ظلمهای متواتر. ( فارسنامه ابن البلخی ص 149 ).
بس عاجز و درمانده و بس کوفته چون من
کز چنگ بلا زود به فرّ تو رها شد.
مسعودسعد.
بس که شدم کوفته در آتش اندوه
گویی مردم نیم که آهن و رویم.
خاقانی.
|| پریشان و مضطرب و رنجیده و آزرده. ( ناظم الاطباء ) : ملک نوح از این واقعه به غایت کوفته و دلتنگ شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 172 ). || از محنت سفرمانده شده. ( غیاث ). آنکه از بسیاری کار یا رفتن راهها در پایان خستگی باشد. ( آنندراج ). درمانده و فرومانده از طول مسافت مقطوعه یا کار. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). وامانده و افگار. ( ناظم الاطباء ). خسته. فرسوده. ( فرهنگ فارسی معین ) : سعید... برفت وروی به آذربایجان نهاد. چون به شهر اردن رسید گروهی از یاران جراح پیش او آمدند کوفته و خسته و آنچه به جراح و مسلمانان رسید او را آگاه کردند. ( ترجمه تاریخ بلعمی ).

کوفته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) کوبیده .خردکرده . (فرهنگ فارسی معین ). کوبیده . خردشده . آس شده . مدقوق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
چون که یکی تاج و بساک ملوک
باز یکی کوفته ٔ آسیاست .

کسائی (از یادداشت ایضاً).


اگر ماده خامتر باشد ضماد از کرنب پخته و برگ بادیان پخته و کوفته سازند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، یادداشت ایضاً). || ساییده و سحق شده . (از ناظم الاطباء). ساییده . مسحوق . || به ضرب زده شده .(فرهنگ فارسی معین ) : کوب میان کوبنده ای وکوفته ای بود. (مصنفات باباافضل از فرهنگ فارسی معین ). || نواخته (طبل و مانند آن ). (فرهنگ فارسی معین ) :
ای پنج نوبه کوفته در دارملک لا
لا در چهار بالش وحدت کشد ترا.

خاقانی .


|| به معنی آسیب رسیده و آزارکشیده باشد. (برهان ). به معنی آسیب و صدمه رسیده . (آنندراج ). صدمه زده شده و آسیب رسیده و آزارکشیده و پایمال شده و لگدکوب گشته . (ناظم الاطباء) :
کوفته را کوفتند و سوخته را سوخت
وین تن پیخسته را به قهربپیخست .

کسائی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


بسی کشته بود و بسی کوفته
سوار و سپهبد برآشوفته .

فردوسی .


هزار کوفته ٔ دهر گشت از او به مراد
هزار باخته ٔ چرخ گشت از او به مرام .

فرخی .


مرد را گشت گردن و سر و پشت
سربسر کوفته به کاج و به مشت .

عنصری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


با کالیجار هرچند آزرده و زده و کوفته بود باری بیارامید. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 502). آمد تازان تا نزدیک خواجه احمد و حال بازگفت به ده پانزده زیادت و سر و روی کوفته و قبای پاره کرده بنمود. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 162). سالار و محتشم زده و کوفته ٔ این قوم اند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 593). و مردم آنجا مصلح باشند و به خویشتن مشغول و کوفته ٔ روزگار و ظلمهای متواتر. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 149).
بس عاجز و درمانده و بس کوفته چون من
کز چنگ بلا زود به فرّ تو رها شد.

مسعودسعد.


بس که شدم کوفته در آتش اندوه
گویی مردم نیم که آهن و رویم .

خاقانی .


|| پریشان و مضطرب و رنجیده و آزرده . (ناظم الاطباء) : ملک نوح از این واقعه به غایت کوفته و دلتنگ شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 172). || از محنت سفرمانده شده . (غیاث ). آنکه از بسیاری کار یا رفتن راهها در پایان خستگی باشد. (آنندراج ). درمانده و فرومانده از طول مسافت مقطوعه یا کار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). وامانده و افگار. (ناظم الاطباء). خسته . فرسوده . (فرهنگ فارسی معین ) : سعید... برفت وروی به آذربایجان نهاد. چون به شهر اردن رسید گروهی از یاران جراح پیش او آمدند کوفته و خسته و آنچه به جراح و مسلمانان رسید او را آگاه کردند. (ترجمه ٔ تاریخ بلعمی ).
ستوران همه خسته و کوفته
ز راه دراز اندرآشوفته .

فردوسی .


لشکریان از سفر مازندران خسته و کوفته بودند. (سلجوقنامه ٔ ظهیری از فرهنگ فارسی معین ).
کوفته بر سفره ٔ من گو مباش
کوفته را نان تهی کوفته ست .

سعدی (گلستان ).


درویش راه بیابان پیموده و کوفته و مانده و چیزی نخورده بود. (گلستان سعدی ).
|| پی سپر. لگدمال :
اگر کشتمندی شود کوفته
وز آن رنج کارنده آشوفته
وگر اسب در کشت زاری شود
کسی نیز بر میوه داری شود
دم اسب و گوشش بباید برید
سر دزد بر دار باید کشید.

فردوسی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


|| راهی که از کوفتن هموار و سخت شده باشد. (آنندراج ) : هر شب متحیر می مانم که چه راه بیرون آورم . گفتم : خود قرآن راهی است که کوفته ٔ انبیاست . (کتاب المعارف ).|| گوشت قیمه شده . || مرصعشده . (ناظم الاطباء). طلاکوبی شده .
- کوفته کردن ؛ مرصع کردن و طلاکوب نمودن . (ناظم الاطباء).
|| کنایه از مردم ابله و نادان و احمق هم هست . (برهان ). رفیق و مصاحب نادان و درمانده و ناتوان و ابله . (ناظم الاطباء). || (اِ) گلوله های کوچک و بزرگ را نیز گویند که از گوشت سازندو در دیگ آش و شله و امثال آن اندازند. (برهان ). غلوله هایی که از گوشت ساخته در آش اندازند. (آنندراج ) (انجمن آرا). گلوله ٔ قیمه گوشت . (غیاث ). || نان خورشی معروف است که از برنج و گوشت و سبزی پزندو خورند. (آنندراج ) (انجمن آرا). یک قسم طعامی که از گوشت قیمه کرده و برنج و لپه ٔ نخود سازند و آنها را گلوله کرده و با روغن بریان نموده پزند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). و آن چند نوع است . (فرهنگ فارسی معین ). نوعی خوراک است که خود اقسام گوناگون دارد و می توان آن را با مواد مختلف ، از قبیل : برنج و سبزی و گوشت ، گوشت و نخودچی و پیاز، گوشت و لپه وپیاز و... پخت . آنچه بین انواع کوفته مشترک است گوشت کوبیده است که باید در همه ٔ انواع آن وجود داشته باشد. (از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده ). قسمی طعام که غالباً از گوشت کوبیده ٔ با برنج و لپه و تره و جعفری کنند به صورت گلوله هایی و در آب افکنده بپزند و آن چند نوع است : کوفته برنجی . کوفته تبریزی . کوفته دست بگردن . کوفته ریزه . کوفته قلقلی . کوفته کله گنجشکی . کوفته مُعَلّی ̍. کوفته نخودچی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
قدری کوفته و بریان هست
لیک پالوده ٔ تر بیشتر است .

خاقانی .


کوفته بر سفره ٔ من گو مباش
کوفته را نان تهی کوفته ست .

سعدی (گلستان ).


- امثال :
کوفته ٔ همسایه تخم قاز دارد ، نظیر: مرغ همسایه قاز می نماید. (امثال و حکم ج 3 ص 1247).
هر روز گاو (یا خر) نمیرد تا کوفته ارزان شود ، نظیر: پس از قرنی شنبه به نوروز می افتد، یا هر روز عید نیست که حلواخورد کسی . (امثال و حکم ج 4 ص 1930 و 1939).
- مِثل کوفته ؛ برنجی آبدار و بدپخته .
- || بینیی بزرگ .
- || پیری فرتوت . (امثال و حکم ج 3 ص 1484).

فرهنگ عمید

۱. کوبیده.
۲. خسته.
۳. آسیب رسیده.
۴. (اسم ) نوعی خوراک که با برنج، نخود، سبزی، و گوشت کوبیده تهیه می شود: «کوفته» بر سفرۀ من گو مباش / کوفته را نان تهی «کوفته» ست (سعدی: ۱۰۳ ).

دانشنامه عمومی

کوفته یکی از غذاهای معروف، قدیمی و پرطرفدار ایرانی است، که در تهیهٔ گونه های مختلف آن سبزی های خوشبو و گوشت قرمز استفاده می شود.
کوفته تبریزی
کوفته برنجی
کوفتهٔ پیاز و سیب زمینی
کوفتهٔ دست به گردن
کوفتهٔ شوید باقلا
کوفته ریزه یا کوفته قِلقِلی
کوفته سبزی یا کوفته شیرازی
کوفته ها بر پایهٔ مواد سازنده شان به دسته های مختلف تقسیم می شوند. از آنجایی که در تهیهٔ این غذا از مواد مقوی و پُرکالری استفاده می شود ارزش غذایی بالایی دارد. کوفته ها مزه و رنگ طبیعی دارند و هرگز در آن ها افزودنی ها، مواد رنگی یا ادویهٔ فراوان کاربرد ندارد.
در تهیهٔ این خوراک باید دقت و ظرافت کافی نشان داد تا کوفته ها مزه واقعی خود را نگه دارند و شکل گِرد خود را از دست ندهند.

دانشنامه آزاد فارسی

از قدیمی ترین و مشهورترین غذاهای ایرانی (← آشپزی_ایرانی،_مکتب)، فراهم آمده از گوشت کوبیدۀ لهیده یا چرخ شده و موادی چون برنج یا گندم، پیاز، لپه، سبزی ساطوری شدۀ مخصوص آن (جعفری، گشنیز، مرزه، و ترخون)، روغن، و افزودنی هایی چون نمک و فلفل. مواد کوفته را با هم مخلوط می کنند و پس از آن که مایۀ فراهم آمده را مشتامشت به دست یا در کاسه ای به شکلی کروی قالب زدند، در دیگ آب پیازداغک می پزند. پختن کوفته در مناطقی چون هند، قفقاز، آسیای صغیر، شمال افریقا، و جنوب اروپا، به رنگ محلی هر دیار، رونق دارد و در همه جا نامِ محلی آن، کُفته و کِفته و کِفتی، طنینِ ایرانی اش را حفظ کرده است. برخی از معروف ترین انواعِ کوفتۀ ایرانی عبارت اند از کوفتۀ تبریزی، کوفتۀ برنجی، و کوفتۀ نخودچی.

پیشنهاد کاربران

Dumpling

تن خسته / خسته تن

کباب و کوفته:
واژگانی فارسی هستند.

کباب و کوفته هر دو از ریشه ی 《کوب》و 《کوبیدن》هستند. و کاملا فارسی هستند.


کلمات دیگر: