کلمه جو
صفحه اصلی

نصاب


مترادف نصاب : اصل، حد، مرجع

برابر پارسی : سازنده، آغاز هر چیزی، اندازه ای از چیزی، دسته کارد

فارسی به انگلیسی

taxable limit, estate, dignity, an Arabic vocabulary withPersian translations in rime


estate or quantity liable to taxation, taxable limit, estate, dignity, an arabic vocabulary withpersian translations in rime

عربی به فارسی

گول زن , گوش بر , قاچاق , متقلب , کلا ه گذار , کلا ه بردار


ادم حقه باز , شارلا تان , ادم زبان باز


مترادف و متضاد

اصل، حد، مرجع


فرهنگ فارسی

منظومه ایست در لغات عربی بفارسی اثر ابونصر فراهی بجستانی که در اوایل قرن هفتم هجری حیات داشت و بر آن شرحها نوشته اند و مکرر بطبع رسیده و مدتها از کتب درسی مقدماتی محسوب میشده . ابونصر کتاب [ فقه الشیبانی ] موسوم بجامع الصغیر را نیز بنظم آورده است . مطالب نصاب - الصبیان غیر از لغت و عروض تعلیم اوزان معمولی برای مبتدیان و نیز محتوی اطلاعات عمومی در مورد اشیا و اسمائ و معانی لغات از تازی بپارسی است .
حدمعین ازچیزی، آن مقدارمال که زکات بر آن واجب است
( اسم ) ۱ - اصل مرجع . ۲ - آغاز هز چیز . ۳ - نخستین و کمترین میزان و مقدار تعیین شده حد معین از هر چیز . یا حد نصاب . حدی که برای امری تعیین شده . ۴ - مقدار مالی که زکات بر آن واجب گردد : گوهر معرفت آموز ( اندوز ) که با خود ببری که نصیب دگرانست نصاب زر و سیم . ( حافظ .۵ ) ۲۵۳ - مال .
سر . راس . یا رگ گردن . حبل العنق و گفته اند : حبل العاتق .

فرهنگ معین

(نِ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - مقدار معین از هر چیز. ۲ - آن مقدار از مال که زکات بر آن واجب می شود.

لغت نامه دهخدا

نصاب.[ ن ِ ] ( ع اِ ) آن قدر از مال که زکوة واجب گردد بر وی. ( منتهی الارب ) ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ) ( ازناظم الاطباء ). اصل مال چون بدان حد رسد که زکوة واجب شود. ( السامی ). حدّی است از مال که واجب شود در آن زکاة چون دویست درهم یا بیست دینار. ( مفاتیح ). عددی که زکوة در او واجب بود. ( دستوراللغة ) :
نصاب حسن در حد کمال است
زکاتم ده که مسکین و فقیرم.
حافظ.
|| نژادو اصل هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). اصل مردم. ( مهذب الاسماء ). اصل. || مرجع. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). بازگشت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || اول هر چیزی. ( دستوراللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || جای غروب آفتاب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || دسته کارد. ( منتهی الارب ) ( دستوراللغة ) ( آنندراج ) ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) ( دهار ) ( ناظم الاطباء ). دسته کارد و شمشیر و نشکرده و درفش و جز آن. ( مهذب الاسماء ). ج ، نُصُب. || آلتی در شکم ماهی. ( ناظم الاطباء ). || در کتب فارسی اکثر به معنی مال ، زر، سرمایه. ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || رتبه و جاه و لیاقت. || بخت. طالع. ( ناظم الاطباء ). || نصیب.بهره :
سائل و زائر از مواهب او
سال و ماهند با نصیب ونصاب.
سوزنی.
هست صاحبقران اهل هنر
وز همه فضل با نصیب و نصاب.
سوزنی.
خواجه صاحب خراج کون و مرا
از زکاتش نصاب دیدستند.
خاقانی.
|| مقدار معین از هر چیز :
یک نصاب نقره هم بر وی فزود
تا که راضی گشت حرص آن جهود.
مولوی.
|| حد : حکم سلطنت و پادشاهی در نصاب ثبات مقرر گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 176 ). مناصب اعمال در نصاب استحقاق و استیهال مقرر گردانید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 365 ).
- افادت نصاب ؛ معلم دانا. ( ناظم الاطباء ).
- صاحب نصاب ؛ که مالش به حد نصاب رسیده و زکوة بر او واجب شده. کنایه ازمتمول و ثروتمند :
عقل از برات عزلت صاحب خراج گشت
ابر از زکوة دریا صاحب نصاب شد.
خاقانی.
جمله رسل بر درش مفلس طالب زکوة
او شده تاج رسل تاجر صاحب نصاب.

نصاب . [ ن َص ْ صا ] (ع ص ) آن که به کاری پردازد که بدان مأمور ومنصوب نشده باشد، مثلاً آنکه رسالت می کند بی آنکه او را به رسالت انتخاب و مأمور کرده باشند. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || عیّار حیله باز. (ناظم الاطباء). در تداول عامه [ اعراب ] : خدعه گر. محتال . مال مردم خور. (از متن اللغة). آن که حیله می کند تا مال دیگری را بگیرد و به او برنگرداند یا از کسی قرض کند و ادا ننماید. (از المنجد).


نصاب .[ ن ِ ] (ع اِ) آن قدر از مال که زکوة واجب گردد بر وی . (منتهی الارب ) (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) (ازناظم الاطباء). اصل مال چون بدان حد رسد که زکوة واجب شود. (السامی ). حدّی است از مال که واجب شود در آن زکاة چون دویست درهم یا بیست دینار. (مفاتیح ). عددی که زکوة در او واجب بود. (دستوراللغة) :
نصاب حسن در حد کمال است
زکاتم ده که مسکین و فقیرم .

حافظ.


|| نژادو اصل هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اصل مردم . (مهذب الاسماء). اصل . || مرجع. (متن اللغة) (اقرب الموارد) (المنجد). بازگشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || اول هر چیزی . (دستوراللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || جای غروب آفتاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || دسته ٔ کارد. (منتهی الارب ) (دستوراللغة) (آنندراج ) (از المنجد) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) (دهار) (ناظم الاطباء). دسته ٔ کارد و شمشیر و نشکرده و درفش و جز آن . (مهذب الاسماء). ج ، نُصُب . || آلتی در شکم ماهی . (ناظم الاطباء). || در کتب فارسی اکثر به معنی مال ، زر، سرمایه . (از غیاث اللغات ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || رتبه و جاه و لیاقت . || بخت . طالع. (ناظم الاطباء). || نصیب .بهره :
سائل و زائر از مواهب او
سال و ماهند با نصیب ونصاب .

سوزنی .


هست صاحبقران اهل هنر
وز همه فضل با نصیب و نصاب .

سوزنی .


خواجه صاحب خراج کون و مرا
از زکاتش نصاب دیدستند.

خاقانی .


|| مقدار معین از هر چیز :
یک نصاب نقره هم بر وی فزود
تا که راضی گشت حرص آن جهود.

مولوی .


|| حد : حکم سلطنت و پادشاهی در نصاب ثبات مقرر گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 176). مناصب اعمال در نصاب استحقاق و استیهال مقرر گردانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 365).
- افادت نصاب ؛ معلم دانا. (ناظم الاطباء).
- صاحب نصاب ؛ که مالش به حد نصاب رسیده و زکوة بر او واجب شده . کنایه ازمتمول و ثروتمند :
عقل از برات عزلت صاحب خراج گشت
ابر از زکوة دریا صاحب نصاب شد.

خاقانی .


جمله رسل بر درش مفلس طالب زکوة
او شده تاج رسل تاجر صاحب نصاب .

خاقانی .


- || بلندمرتبه . بختیار. (ناظم الاطباء).
- نصاب قانونی ؛ آن است که عده ٔ حاضران در مجلس شورا یا مجلس سنا و امثال آن معادل نصف اعضای آن یا زائد بر نصف اعضاء باشد تا مقررات و مصوبات جلسه قانونی شود. (المنجد).

فرهنگ عمید

۱. حد معین از چیزی.
۲. (فقه ) آن مقدار مال که زکات بر آن واجب می شود.
۳. [قدیمی] مال و سرمایه.
۴. [قدیمی] اصل و مرجع.

دانشنامه آزاد فارسی

نِصاب
(جمع نَصَب، به معنی اصل و مرجع) در اصطلاح فقهی، مقدار معیّنی که به آن واجب تعلق می گیرد. این اصطلاح در مسائلی مانند زکات به کار می رود؛ برای مثال نصاب طلا ۲۰ مثقالِ شرعی است و به کمتر از آن زکات تعلق نمی گیرد.

واژه نامه بختیاریکا

اَوزنا

پیشنهاد کاربران

کار گذارنده - وصل کننده - کار انداز تلوزیون - نصب کننده ی کولر

پذیرنده

مقدار معین از هر چیز
کاربرد در جمله :🥪🥪
وزن سبد خودش به حد نصاب نرسیده باشد

از مرز ، تا مرز هرچیز

[نَ] ( إ ) دسته هاون


کلمات دیگر: