کلمه جو
صفحه اصلی

نسق


مترادف نسق : انتظام، ترتیب، تنسیق، نظم، وضع، تنبیه

فارسی به انگلیسی

mode, manner, style, order, arrangement, torture by mutilation

mode, manner, style, order, arrangement


مترادف و متضاد

انتظام، ترتیب، تنسیق، نظم


وضع


تنبیه


۱. انتظام، ترتیب، تنسیق، نظم
۲. وضع
۳. تنبیه


فرهنگ فارسی

منظم کردن، نظم وترتیب دادن، برشته نظم در آوردن، نظم وترتیب، هرچیزی که دارای نظم وترتیب است
۱ - ( صفت ) آنچه که برطریقه نظامی واحد استوار باشدمنظم مرتب .۲ - ( اسم ) نظم ترتیب وضع : کارهاازنهج نسق ونظام بیفتاده .یابر نسق .بترتیب بشیوه : ... بحکم آنکه درعود متحرکات برنسق فاصله اصلی بود...۳ - ظرفیت ده ازنظرعده [ جفت ] ها بنه ها. ۴ - سیاست تنبیه .
ستارگان برج جوزا .

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - نظم دادن ، مرتب کردن . ۲ - به رشتة نظم کشیدن .
(نَ سَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - نظم و ترتیب . ۲ - رسم و روش .

(نَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - نظم دادن ، مرتب کردن . 2 - به رشتة نظم کشیدن .


(نَ سَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نظم و ترتیب . 2 - رسم و روش .


لغت نامه دهخدا

نسق. [ ن َ ] ( ع مص ) سخن را بر یک روش و سیاقت راندن و ترتیب دادن و بعض آن رابر بعضی عطف کردن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). به ترتیب کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). به ترتیب کردن سخن. ( زوزنی ). ترتیب دادن. ( غیاث اللغات ) ( یادداشت مؤلف ). قسمتی از کلام را به قسمت دیگر عطف دادن. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). و ترتیب دادن کلام را. ( از المنجد ). || به رشته کشیدن مروارید را و منظم و مرتب کردن آن را. ( از ناظم الاطباء ) ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ). نضد. ( یادداشت مؤلف ). || ( ص ، اِ ) معطوف. ( از المنجد ). گویند: هذا نسق علی هذا؛ أی معطوف علیه. ( از المنجد ).
- حروف نسق ؛ حروف عطف. ( المنجد )( اقرب الموارد ).
رجوع به نَسَق شود.

نسق. [ن َ س َ ] ( ع اِ ) روش. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( از بهار عجم ). قاعده. ( آنندراج ) ( از بهار عجم ). دستور. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). رسم. روش. طریقه. ( ناظم الاطباء ). سان : چون صاحب رای بر این نسق به مراقبت احوال خویش پرداخت در همه اوقات گذاردن کارها در قبضه تصرف خود تواند داشت. ( کلیله و دمنه ).
چهار سال چو شهباز از آشیانه ملک
به هر هوائی پرواز کرد و آمد باز
به مستقر و سرای وسریر و مسند خویش
بدان نسق که به معشوق عاشق دلباز.
سوزنی.
تا به قیامت بدین نهاد و نسق باد
روز برافزون به فر و رونق و زینه.
سوزنی.
دانش آموخته ز هر نسقی
درنبشته ز هر فنی ورقی.
نظامی.
و بدین قیاس و نسق هر مصلحتی که پیش آید به مردی یا به چیزی احتیاج افتد به امیر تومان حوالت کنند. ( جهانگشای جوینی ). که اگر این طایفه هم بر این نسق روزگاری مداومت نمایند مقاومت با ایشان ممتنع است. ( گلستان ). || نظم. ترتیب. دهناد.( ناظم الاطباء ). نظم. انتظام. ( یادداشت مؤلف ) : شَعر زائد؛ موی فزونی را گویند که هم پهلوی مژگان بروید رستنی ناهموار، نه به راستا و نسق مژه طبیعی. ( ذخیره خوارزمشاهی ). بباید دانست که کار اتفاقی و بیهده نیست لکن عنایت ایزد است که طبیعت را این قوتها بداده ست و ارزانی داشته که کار بر نسقی میراند.( ذخیره خوارزمشاهی ). و معلوم است که مطالعه کتب وگزیدن سخنها و شرح دادن و مهذب کردن و بر نسقی و ترتیبی که باید جمع کردن در میان این زحمت و دل مشغولی ممکن نباشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).

نسق . [ ن َ ] (ع مص ) سخن را بر یک روش و سیاقت راندن و ترتیب دادن و بعض آن رابر بعضی عطف کردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). به ترتیب کردن . (تاج المصادر بیهقی ). به ترتیب کردن سخن . (زوزنی ). ترتیب دادن . (غیاث اللغات ) (یادداشت مؤلف ). قسمتی از کلام را به قسمت دیگر عطف دادن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). و ترتیب دادن کلام را. (از المنجد). || به رشته کشیدن مروارید را و منظم و مرتب کردن آن را. (از ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد). نضد. (یادداشت مؤلف ). || (ص ، اِ) معطوف . (از المنجد). گویند: هذا نسق علی هذا؛ أی معطوف علیه . (از المنجد).
- حروف نسق ؛ حروف عطف . (المنجد)(اقرب الموارد).
رجوع به نَسَق شود.


نسق . [ ن َ س َ / ن ُ س ُ ] (اِخ ) ستارگان برج جوزا. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


نسق . [ن َ س َ ] (ع اِ) روش . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از بهار عجم ). قاعده . (آنندراج ) (از بهار عجم ). دستور. (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). رسم . روش . طریقه . (ناظم الاطباء). سان : چون صاحب رای بر این نسق به مراقبت احوال خویش پرداخت در همه اوقات گذاردن کارها در قبضه ٔ تصرف خود تواند داشت . (کلیله و دمنه ).
چهار سال چو شهباز از آشیانه ٔ ملک
به هر هوائی پرواز کرد و آمد باز
به مستقر و سرای وسریر و مسند خویش
بدان نسق که به معشوق عاشق دلباز.

سوزنی .


تا به قیامت بدین نهاد و نسق باد
روز برافزون به فر و رونق و زینه .

سوزنی .


دانش آموخته ز هر نسقی
درنبشته ز هر فنی ورقی .

نظامی .


و بدین قیاس و نسق هر مصلحتی که پیش آید به مردی یا به چیزی احتیاج افتد به امیر تومان حوالت کنند. (جهانگشای جوینی ). که اگر این طایفه هم بر این نسق روزگاری مداومت نمایند مقاومت با ایشان ممتنع است . (گلستان ). || نظم . ترتیب . دهناد.(ناظم الاطباء). نظم . انتظام . (یادداشت مؤلف ) : شَعر زائد؛ موی فزونی را گویند که هم پهلوی مژگان بروید رستنی ناهموار، نه به راستا و نسق مژه ٔ طبیعی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بباید دانست که کار اتفاقی و بیهده نیست لکن عنایت ایزد است که طبیعت را این قوتها بداده ست و ارزانی داشته که کار بر نسقی میراند.(ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و معلوم است که مطالعه ٔ کتب وگزیدن سخنها و شرح دادن و مهذب کردن و بر نسقی و ترتیبی که باید جمع کردن در میان این زحمت و دل مشغولی ممکن نباشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- از نسق افتادن ؛پریشان شدن . (آنندراج ). نابه سامان گشتن . بی ربط شدن .از نظم و ترتیب خارج شدن : وصف این جنگها از آن نمی نویسم که تاریخ از نسق بیفتد و شرح هرچه به ری و جبال رفت همه در بابی مفصل بخواهد آمد. (تاریخ بیهقی ص 510).
گر از نسق فتاده احوال ما چه نقصان
عِقد گهر ز قیمت کی افتد از گسستن .

کلیم (از آنندراج ).


- برنسق ؛ به قاعده . به سامان . بانظم .
- نسق دادن ؛ نظم دادن . مرتب کردن . انتظام دادن :
ایا شهی که جهان را کف تو داد نسق
چنانکه رای تو مر ملک را به سامان کرد.

مسعودسعد.


|| شیوه . گونه . قبیل . نوع :
مادرش هم زآن نسق گفتن گرفت
دُرّ وصف لطف حق سفتن گرفت .

مولوی .


|| یکسان . مانند. برابر. (ناظم الاطباء).
- بر نسق ِ... ؛ به سان ِ. مانندِ :
شخص نوانم ز ضعف بر نسق ِ چفته نال
چهره ز خون سرشک برشبه کفته نار.

مسعودسعد.


|| هر چیزی که بر یک روش عام آراسته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). هر چیز که بر یک طریقه و نظام باشد. (ناظم الاطباء) (از المنجد). گویند: هذا دُرﱡ نسق ، کلام نسق ، ثغر نسق ، غرست النخل َ نسقاً، جاء القوم و جائت الخیل ُ نسقاً. (المنجد). || سخن ترتیب داده و بر یک روش آورده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سخن زینت داده . (فرهنگ خطی ). سخن آراسته و ترتیب داده و بر روش واحد. (یادداشت مؤلف ). کلامی که بر نظامی واحد باشد. (از اقرب الموارد) . || رسته ٔ دندان راست و برابر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رسته ٔ دندان و جز آن که برابرو هموار باشد. (فرهنگ خطی ). || شبه در رشته کشیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مهره ٔ در رشته کشیده . (فرهنگ خطی ). دُرّ نسق ؛ مرواریدهای منظوم . (ناظم الاطباء).
- حروف نسق ؛ حروف عطف که عبارت است از: «و» و «ف » و «ثم » و «أو» و «أم » و «حتی » و «بل » و «لا» و «اما» و «لیکن ». (از منتهی الارب ). حروف نَسْق . (اقرب الموارد) (المنجد). و رجوع به حروف عطف و عطف شود.
|| بند وبست . و با لفظ بستن و دادن و داشتن و ساختن و شدن وگرفتن و گماشتن مستعمل است . (آنندراج از بهار عجم ). || وضع. (ناظم الاطباء). حال :
مکن ز گردش گیتی شکایت ای درویش
که تیره بختی اگر هم بر این نسق مردی .

سعدی .



فرهنگ عمید

۱. نظم‌وترتیب.
۲. روش.
۳. مجازات؛ کیفر.
⟨ نسق کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه، مجاز] سیاست کردن؛ تنبیه کردن؛ کیفر دادن.


۱. نظم وترتیب.
۲. روش.
۳. مجازات، کیفر.
* نسق کردن: (مصدر متعدی ) [عامیانه، مجاز] سیاست کردن، تنبیه کردن، کیفر دادن.

دانشنامه عمومی

نسق با فتح نون، سهم صوری یا به اصطلاح سهم هوایی زارع بود از زمین های زراعتی ده (مشاع) یا در بعضی نقاط سهم زمینی حقیقی زارع بود از زمین های زراعتی ده (مفروز). نسق از نظر اصطلاحی عبارت است از حق کشاورزی برای کشت روی زمینی که مالک آن دیگری است.
در زمان اجرای قانون اصلاحات ارضی ایران، کسانی که مالکیت زمین های کشاورزی را به گونه ثبتی در دست داشتند مالک خوانده می شدند. کسانی که به گونه مشروط روی زمین های مالکان کار می کردند و بخشی از فراورده یا درآمد برآمده از فروش فراورده را در دست مالک قرار می دادند کشاورز خوانده می شدند. مساحت زمین های تحت تصرف و کشت کشاورزان متفاوت بود. از این روی در زمان اجرای قانون اصلاحات ارضی، مقدار دقیق زمین های کشاورزان آماربرداری شد. مساحت سندهای صادر شده برای کشاورزان بر پایه نسق آنان در فرم های آماری تعیین می شد.
در مورد نسق زراعتی و حقوق مکتسبه از آن توسط زارع در ماده اول قانون اصلاحات ارضی چنین گفته شده بود:
زارع کسی است که مالک زمین نیست یا دارا بودن یک یا چند عامل زراعتی شخصاً یا به کمک افراد خانواده خود در زمین متعلق به مالک مستقلاً زراعت می کند و مقداری از محصول را به صورت نقدی یا جنسی به مالک می دهد.

زمینهای دارای آب زیاد


گویش مازنی

/nasegh/ کشتزار شالی - زمین را شخم زدن و استراحت دادن تا دوباره نیروی خود را باز یابد ۳زمین نوبتی & قباله - تنبیه

۱کشتزار شالی ۲زمین را شخم زدن و استراحت دادن تا دوباره نیروی ...


۱قباله ۲تنبیه


پیشنهاد کاربران

چی کس را نسق گفته میتانم از شوخی

- قاعده و روش
شیوه و نسق

روش. آیین. هنجار

به احتمال بستار زیاد و یا حتی به قطع واژه نسق از واژه پهلوی نَسَک گرفته شده چون در دینکرت یادآوری شده که در زمان شاپور یکم اوستا به چندین نَسَک تقسیم شد. به عبارت دیگر در چند کتاب تنظیم شد. در اینجا نَسَک پهلوی به معنی به نظم و ترتیب در آوردن است. رجوع شود به کتاب مذهب های ایران باستان نوشته دوشن گیمن ص۴۴ پاراگراف پنجم
Jacques Duchesne - Guillemin La religion de l'Iran ancien. Edition Presse Universitaire de France 1962 P. 44 paragraphe 5


کلمات دیگر: