کلمه جو
صفحه اصلی

متسع


مترادف متسع : طولانی، دراز، فراخ، گشاد، وسیع، گسترده

فارسی به انگلیسی

expansion, dilate, dilated

dilated


expansion


مترادف و متضاد

۱. طولانی، دراز
۲. فراخ، گشاد، وسیع، گسترده


turgid (صفت)
باد کرده، متورم، اماس دار، متسع

varicose (صفت)
متسع، مبتلا به واریس

طولانی، دراز


فراخ، گشاد، وسیع، گسترده


فرهنگ فارسی

فراخ شونده، گشاد، باوسعت
( صفت ) ۱ - ( شعر ) مسمطی که هر بندش دارای نن مصراع باشد . ۲ - سطحی که نه ضلع متساوی آنرا احاطه کند . توضیح اگر اضلاع متساوی نباشند آنرا ذوتسعه اضلاع گویند .
آنچه بسازد عدد نه را

فرهنگ معین

(مُ تَ سِّ) [ ع . ] (ص .) 1 - مسمطی که هر بندش دارای نه مصراع باشد. 2 - سطحی که نه ضلع متساوی آن را احاطه کند.


(مُ تَّ س ) [ ع . ] (ص . ) وسیع ، گشاد.
(مُ تَ سِّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - مسمطی که هر بندش دارای نه مصراع باشد. ۲ - سطحی که نه ضلع متساوی آن را احاطه کند.

(مُ تَّ س ) [ ع . ] (ص .) وسیع ، گشاد.


لغت نامه دهخدا

متسع. [ م ُت ْ ت َ س ِ ] ( ع ص ) ( از «وس ع » ) فراخ شونده. ( آنندراج ) ( غیاث ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). فراخ و پهن و عریض و گشاد و پهن شده. ( ناظم الاطباء ) : طارمی دیدمرتفع و رواقی متسع برکشیده. ( سندبادنامه ص 179 ).
حق تعالی وحی کردش در زمان
مهلتش ده متسع، مهراس از آن.
مثنوی.
ملک... فرمود تا مصارعت کنند مقامی متسع ترتیب کردند و ارکان دولت و اعیان حضرت و زورآوران اقالیم حاضر شدند. ( گلستان ).

متسع. [ م ُت ْ ت َ س َ ] ( ع ص ، اِ ) جای فراخ و گشاد و جزء فراختر و گشادتر. ( ناظم الاطباء ) || ( در اصطلاح هندسه ) در نزد مهندسین عبارت است از سطحی که محاط به نه ضلع متساوی باشد و اگر این اضلاع باهم برابر و مساوی نباشند آن سطح را نه ضلعی گویند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 168 ). || در علم جفر و نزد اهل تکسیر وفقی را گویند که بر هشتاد و یک خانه مشتمل باشد و آن را مربع نه در نه خوانند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 168 ). || در اصطلاحات شعری ، مسمطی را گویند که هر بندش دارای نه مصراع باشد. و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و مسمط شود.

متسع. [ م ُ س ِ ] ( ع ص ) آنچه بسازد عدد نه را. ( از ناظم الاطباء ). || کسی که خداوند شترانی باشد که نه روز یک نوبت آب خورند. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

متسع. [ م ُ س ِ ] (ع ص ) آنچه بسازد عدد نه را. (از ناظم الاطباء). || کسی که خداوند شترانی باشد که نه روز یک نوبت آب خورند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).


متسع. [ م ُت ْ ت َ س َ ] (ع ص ، اِ) جای فراخ و گشاد و جزء فراختر و گشادتر. (ناظم الاطباء) || (در اصطلاح هندسه ) در نزد مهندسین عبارت است از سطحی که محاط به نه ضلع متساوی باشد و اگر این اضلاع باهم برابر و مساوی نباشند آن سطح را نه ضلعی گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 168). || در علم جفر و نزد اهل تکسیر وفقی را گویند که بر هشتاد و یک خانه مشتمل باشد و آن را مربع نه در نه خوانند. (از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 168). || در اصطلاحات شعری ، مسمطی را گویند که هر بندش دارای نه مصراع باشد. و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و مسمط شود.


متسع. [ م ُت ْ ت َ س ِ ] (ع ص ) (از «وس ع ») فراخ شونده . (آنندراج ) (غیاث ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). فراخ و پهن و عریض و گشاد و پهن شده . (ناظم الاطباء) : طارمی دیدمرتفع و رواقی متسع برکشیده . (سندبادنامه ص 179).
حق تعالی وحی کردش در زمان
مهلتش ده متسع، مهراس از آن .

مثنوی .


ملک ... فرمود تا مصارعت کنند مقامی متسع ترتیب کردند و ارکان دولت و اعیان حضرت و زورآوران اقالیم حاضر شدند. (گلستان ).

فرهنگ عمید

گشاد، با وسعت.


کلمات دیگر: