کلمه جو
صفحه اصلی

کمین


مترادف کمین : بزنگاه، کمینگاه، مرصاد، مکمن، نخیز، نخیزگاه، ترصد، مخفی شدن، کمترین، کوچکترین، ناتمام، ناقص، پست، حقیر، دون

برابر پارسی : پنهان، گوش به زنگ، خود نهانیدن، بزنگاه، پنهان شدن

فارسی به انگلیسی

ambush, least, ambuscade, smallest

ambush, ambuscade


least(part)


least, smallest


ambush, least


فارسی به عربی

احبط , اقل ما یمکن , کمین

عربی به فارسی

کمين , کينگاه , دام , سربازاني که درکمين نشسته اند , پناه گاه , مخفي گاه سربازان براي حمله , کمين کردن , در کمين نشستن


مترادف و متضاد

بزنگاه، کمینگاه، مرصاد، مکمن، نخیز، نخیزگاه


ترصد، مخفی‌شدن


کمترین، کوچکترین


ناتمام، ناقص


پست، حقیر، دون


ambuscade (اسم)
کمین، کمینگاه، یک دسته نظامی کمین کرده

ambush (اسم)
کمین، دام، کینگاه، مخفیگاه سربازان برای حمله، سربازانی که درکمین نشسته اند

forestall (اسم)
کمین، کمینگاه

minimal (صفت)
کمین

۱. بزنگاه، کمینگاه، مرصاد، مکمن، نخیز، نخیزگاه
۲. ترصد، مخفیشدن
۳. کمترین، کوچکترین
۴. ناتمام، ناقص
۵. پست، حقیر، دون


فرهنگ فارسی

دهستانی است از بخش زرقان شهرستان شیراز ( فارس ) واقع در شمال باختر بخش معتدل دارای ۱۳ آبادی و ۵۲٠٠ تن سکنه محصول غله چغندر قند برنج میوه صنعت دستی قالی بافی .
کسی که بقصدازپادر آوردن دشمن یاشکاردرجائی پنهان شودوفرصت نگاهدارد، درفارسی کمی هم گفته شده
۱ - ( مصدر ) پنهان شدن بقصد دشمن یا صید و نا گاه بدر آمدن . ۲ - ( اسم ) پنهان شدگی بقصد دشمن یا صید . ۳ - ( اسم ) محلی که در آن کمین کنند کمینگاه : مردان دلاور از کمین بدر جستند و دست یکان یکان بر کتف بستند . یا از کمین بدر آمدن . از کمینگاه ناگاه خارج شدن . یا در کمین بودن . در جایی ما رقب دشمن یا صید بودن : مدتی متمادی میگذرد که در کمین این مرغان بوده ام .
نام محالی است در فارسی به سه منزلی شیراز. نام یکی از دهستانهای هشتگانه بخش زرقان شهرستان شیراز است و از سیزده آبادی تشکیل یافته و در حدود ۵۲٠٠ تن سکنه دارد و قرائ مهم آنان سعادت آباد و علی آباد و بوکان است و راه شوسه شیراز به اصفهان از این دهستان می گذرد.

نوعی تک غافلگیرکننده با اجرای آتش از مواضع پنهان علیه ستون‌های متحرک یا موقتاً ثابت دشمن


فرهنگ معین

(کَ ) (ص . ) کمترین .
( ~ . ) [ ع . ] (اِ. ) شخص یا اشخاصی که برای حملة ناگهانی به دشمن در جایی پنهان شوند و منتظر فرصت مناسب باشند.

(کَ) (ص .) کمترین .


( ~ .) [ ع . ] (اِ.) شخص یا اشخاصی که برای حملة ناگهانی به دشمن در جایی پنهان شوند و منتظر فرصت مناسب باشند.


لغت نامه دهخدا

کمین. [ ک َ ] ( ع اِ ) قوم پنهان نشیننده به قصد دشمن در جنگ. ( منتهی الارب ). گروهی که در جنگ پنهان نشینند به قصد دشمن و منه :الکمین فی الحرب حیلة. ( ناظم الاطباء ). قومی که به خدعه در جنگ پنهان شوند و آن چنان است که در نهانگاهی که کس بر آن آگاه نباشد خود را مخفی کنند و در انتهاز پدیدار شدن طلیعه سپاه دشمن باشند و بر ایشان تازند. ( از اقرب الموارد ). پنهان شونده در کارزار و جز آن. ( غیاث ). و رجوع به ماده بعد شود. || دخل در امور به نوعی که مفهوم نگردد. ( منتهی الارب ). داخل در کار به نوعی که کسی دریافت نکند. ( ناظم الاطباء ). داخل در کار چنانکه کسی را بر آن آگاهی نباشد وگویند: هو فی ذلک الامر کمین. ج ، کُمَناء. ( از اقرب الموارد ). || هذا امر فیه کمین ؛ در این کاردغلی است که بدان آگاهی نیست. ( از اقرب الموارد ).

کمین. [ ک َ ] ( از ع ، اِمص ) پنهان شدن به قصد دشمن و ناگاه بدر آمدن. و صاحب قاموس گوید: کسی که پنهان نشیند به قصد کسی ، پس مأخوذ باشد از کمون ، در این صورت صحیح بودن استعمال با لفظ کردن و گشادن و زدن و بردن و برآوردن و گرفتن که در فارسی مستعمل است بسیار مشکل می نماید و کمین گاه درست می شود یعنی جایی که صاحب چنین حالت نشیند و به تازی قرموص خوانند. ( آنندراج ). پنهان شدن به قصد محاربه با دشمنان و ناگاه به درآمدن و جای پنهان شدن را کمین گاه گویند ( انجمن آرا ). پنهان شدن به قصد دشمن و شکار باشد چه جای پنهان شدن را کمین گاه و به عربی قرموص خوانند. ( برهان ). نهان شدن به قصد دشمن یا شکار و جای پنهان شدن را کمین گاه و به تازی قرموص خوانند،لیکن در قاموس گوید: کسی که پنهان نشیند به قصد کسی آن را کمین گویند. ( فرهنگ رشیدی ). پنهانی در جایی به قصد دشمن و یا شکار. ( ناظم الاطباء ). پنهان شدن به قصد دشمن یا صید و ناگاه به در آمدن. پنهان شدگی به قصد دشمن یا صید. ( از فرهنگ فارسی معین ) :
از ایشان شبیخون و از ما کمین
کشیدیم و جستیم هرگونه کین.
فردوسی.
ور ایدون که ترسی همی از کمین
ز جنگ آوران و ز مردان کین.
فردوسی.
نباید که ایمن شوی از کمین
سپه باشد آسوده دردشت کین.
فردوسی.
صد قلعه شاهانه را بر هم زدی بی کیمیا
صد لشکر مردانه را گردن شکستی بی کمین.
فرخی.
به تنی تنها صد لشکر جنگی شکند

کمین . [ ک َ ] (اِخ ) نام محالی است در فارس به سه منزلی شیراز. (انجمن آرا) (آنندراج ). نام یکی ازدهستانهای هشتگانه ٔ بخش زرقان شهرستان شیراز است و از سیزده آبادی تشکیل یافته و در حدود 5200 تن سکنه دارد و قراء مهم آن سعادت آباد و علی آباد و بوکان است و راه شوسه ٔ شیراز به اصفهان از این دهستان می گذرد.(از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). شهرکی است به ناحیت پارس اندر میان کوه سردسیر، جایی با هوای درست و نعمت بسیار. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 135). کمین و فاروق دو شهر است و توابع بسیار دارد و هوای معتدل وآب روان و غله و میوه ٔ بسیار... (نزهة القلوب چ گای لیسترانج ج 3 ص 124). بلوک کمین از سردسیرات فارس و میانه ٔ شمال و مشرق شیراز است . درازای آن از ابتدای صحرای سرپنیران تا قوام آباد ده فرسخ و پهنای آن از اکبرآباد تا دولت آباد دو فرسخ و نیم . محدود است از جانب مشرق به بلوک قونقری و از طرف شمال به بلوک مشهد مرغاب و از سمت مغرب به بولک نایین و نواحی مرودشت و از جانب جنوب به نواحی ارسنجان و مرودشت . (فارسنامه ٔناصری ). و رجوع به نزهةالقلوب ج 3 ص 136 و 188 شود.


کمین . [ ک َ ] (ص عالی ) به معنی کم و کمترین و کمینه آمده است .(آنندراج ). به معنی کم و کمترین . (انجمن آرا). کمترین . (فرهنگ فارسی معین ). کوچکترین . اقل :
زبرین چرخ فلک زیر کمین همت تست
نه عجب گر تو به قدر از همه عالم زبری .

فرخی .


گردون به امر و نهی کهین بنده ٔ تو شد
گیتی به حل و عقد کمین چاکر تو باد.

مسعودسعد.


صدیک از آنکه تو به کمین شاعری دهی
از بلعمی به عمری نگرفت رودکی .

سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


بیش از عدد آنکه بود ذره ٔ خورشید
بخشد به کمین بنده ٔ خود در و لاَّلی .

سوزنی .


کمین بنده ٔ اوست در روم قیصر
کهین چاکر اوست فغفور در چین .

سوزنی .


کمین مولای تو صاحب کلاهان
به خاک پای تو سوگند شاهان .

نظامی


بگذار که بنده ٔ کمینم
تا در صف بندگان نشینم .

سعدی (گلستان ).


به لابه گفت شبی میر مجلس تو شوم
شدم به رغبت خویشش کمین غلام ونشد.

حافظ


|| به معنی فرومایه هم آمده . (آنندراج ). فرومایه و دون و پست . (ناظم الاطباء). دون . پست . (فرهنگ فارسی معین ). || ناقص و ناتمام . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || معیوب . || (اِ) انگشت کوچک . (ناظم الاطباء).

کمین . [ ک َ ] (ع اِ) قوم پنهان نشیننده به قصد دشمن در جنگ . (منتهی الارب ). گروهی که در جنگ پنهان نشینند به قصد دشمن و منه :الکمین فی الحرب حیلة. (ناظم الاطباء). قومی که به خدعه در جنگ پنهان شوند و آن چنان است که در نهانگاهی که کس بر آن آگاه نباشد خود را مخفی کنند و در انتهاز پدیدار شدن طلیعه ٔ سپاه دشمن باشند و بر ایشان تازند. (از اقرب الموارد). پنهان شونده در کارزار و جز آن . (غیاث ). و رجوع به ماده ٔ بعد شود. || دخل در امور به نوعی که مفهوم نگردد. (منتهی الارب ). داخل در کار به نوعی که کسی دریافت نکند. (ناظم الاطباء). داخل در کار چنانکه کسی را بر آن آگاهی نباشد وگویند: هو فی ذلک الامر کمین . ج ، کُمَناء. (از اقرب الموارد). || هذا امر فیه کمین ؛ در این کاردغلی است که بدان آگاهی نیست . (از اقرب الموارد).


کمین . [ ک َ ] (از ع ، اِمص ) پنهان شدن به قصد دشمن و ناگاه بدر آمدن . و صاحب قاموس گوید: کسی که پنهان نشیند به قصد کسی ، پس مأخوذ باشد از کمون ، در این صورت صحیح بودن استعمال با لفظ کردن و گشادن و زدن و بردن و برآوردن و گرفتن که در فارسی مستعمل است بسیار مشکل می نماید و کمین گاه درست می شود یعنی جایی که صاحب چنین حالت نشیند و به تازی قرموص خوانند. (آنندراج ). پنهان شدن به قصد محاربه با دشمنان و ناگاه به درآمدن و جای پنهان شدن را کمین گاه گویند (انجمن آرا). پنهان شدن به قصد دشمن و شکار باشد چه جای پنهان شدن را کمین گاه و به عربی قرموص خوانند. (برهان ). نهان شدن به قصد دشمن یا شکار و جای پنهان شدن را کمین گاه و به تازی قرموص خوانند،لیکن در قاموس گوید: کسی که پنهان نشیند به قصد کسی آن را کمین گویند. (فرهنگ رشیدی ). پنهانی در جایی به قصد دشمن و یا شکار. (ناظم الاطباء). پنهان شدن به قصد دشمن یا صید و ناگاه به در آمدن . پنهان شدگی به قصد دشمن یا صید. (از فرهنگ فارسی معین ) :
از ایشان شبیخون و از ما کمین
کشیدیم و جستیم هرگونه کین .

فردوسی .


ور ایدون که ترسی همی از کمین
ز جنگ آوران و ز مردان کین .

فردوسی .


نباید که ایمن شوی از کمین
سپه باشد آسوده دردشت کین .

فردوسی .


صد قلعه ٔ شاهانه را بر هم زدی بی کیمیا
صد لشکر مردانه را گردن شکستی بی کمین .

فرخی .


به تنی تنها صد لشکر جنگی شکند
بی شبیخون و حیل کردن و دستان و کمین .

فرخی .


از شبیخون و کمین ننگ آید او را روز جنگ
دوست دارد جنگ لیکن بی شبیخون و کمین .

فرخی .


راه از چپ وز راست بگرفت تا از کمین خللی نزاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 348).
چو پیروزگردی بترس از خدای
همان از کمین مر سپه را بپای .

اسدی .


به زودی کشد بخت از آن خفته کین
چو بیداری او را بود در کمین .

اسدی .


تو چرانی گوروار و شیر گیتی در کمین
شیر گیتی را همی فربه کنی چون گور تن .

ناصرخسرو.


حوادث و آفات عارضی درکمین . (کلیله و دمنه ).
در کمین شکست دلهایی
دل فدای تو باد تاشکنی .

خاقانی .


گلبن وصل ترا خار جفا در ره است
مهره چه بینی به کف مار نگر در کمین .

خاقانی .


روز ازپی کمین چو سکندر کشد کمان
بر خیل شب هزیمت دارا برافکند.

خاقانی .


یکی دُر جست و دریا در کمین یافت
یکی سرکه طلب کرد انگبین یافت .

نظامی .


قصد کمین کرده کمندافکنی
سیم زره ساخته رویین تنی .

نظامی .


هر صفت را که محو می کردند
صفتی نیز در کمین دیدم .

عطار (دیوان چ نفیسی ص 188).


کاین سه را خصم است بسیار و عدو
درکمینت ایستد چون داند او.

مولوی .


تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین
همه ٔ غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی .

هاتف .


- راه کسی را در کمین زدن ؛ ناگهان بر او تاختن :
صد هزاران قرن پیشین را همین
مستی هستی بزد ره در کمین .

مولوی .


- کمین به لشکر اعدا برافکندن ؛ کمین گشادن . از نهانگاه بیرون آمدن و بر دشمن تاختن :
روز ارنه عکس تیغ ملک بوالمظفر است
پس چون کمین به لشکر اعدا برافکند.

خاقانی .


و رجوع به کمین گشادن شود.
- کمین چیزی یا کسی نشستن ؛ در نهانگاه به انتظار او بودن : گربه کمین موش نشسته بود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کمین نشاندن ؛ کسی را در نهانگاه قرار دادن ، تاختن دشمن را : دوهزار سوار سلطانی ترکمان در خرماستانهاشان کمین نشاندند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 244).
|| (اِ) مجازاً، به معنی کمین گاه آمده چنانکه گویند: فلانی در کمین است . (از غیاث ). محلی که در آن کمین کنند. کمین گاه . (فرهنگ فارسی معین ) :
به جایی یکی بیشه دیدم به راه
نشانم ترا در کمین با سپاه .

فردوسی .


امیر محمود پسر خلف با سواران سخت گزیده و مبارز و آسوده ناگاه از کمین برآمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 203).
من رستم کمان کشم اندر کمین شب
خوش باد خواب غفلت افراسیابشان .

خاقانی .


مردان دلاور از کمین به درجستند و دست یکان یکان بر کتف بستند.(گلستان ).
- از کمین به در آمدن ؛ از کمینگاه ناگاه خارج شدن . (فرهنگ فارسی معین ). کمین گشادن . و رجوع به کمین گشادن شود.
- درکمین بودن ؛ در جایی مراقب دشمن یا صید بودن .(فرهنگ فارسی معین ). در کمینگاه بودن یا به قصد دشمن و شکار به انتظار فرصت بودن : مدتی متمادی می گذرد که در کمین این مرغان بوده ام . (انوار سهیلی از فرهنگ فارسی معین ).
- در کمین نشستن ؛ نشستن در جای پنهان به انتظار دشمن و یا شکار. (ناظم الاطباء). || دام . (ناظم الاطباء).

کمین . [ ک ُ ] (ص نسبی ) مرد شکم بزرگ و شکم خواره را گویند زیرا که کم به معنی شکم است . || (اِ) بسحاق اطعمه به معنی شکنبه ٔ گوسفند که گیپاپزان پزند و خورند وخرند، گفته و قطعه ٔ سعدی را که در باب گل حمام گفته تضمین نموده . (آنندراج ) (انجمن آرا). شکنبه ٔ گوسفندکه گیپاپزان پزند. (فرهنگ فارسی معین ) :
صباحی در دکانی شیردانی
رسید از دست گیپایی به دستم
بدو گفتم که بریان یا کبابی
که از بوی دلاویز تو مستم
بگفتا پاره ای اشکنبه بودم
ولیکن با برنج و نان نشستم
کمال همنشین بر من اثر کرد
ولیکن آن کمینم من که هستم .

بسحاق اطعمه (از آنندراج و انجمن آرا).



فرهنگ عمید

۱. پنهان شدن در جایی به قصد از پا درآوردن دشمن یا شکار.
۲. (صفت ) [قدیمی، مجاز] کمین کرده.
۳. (اسم ) [قدیمی، مجاز] کمینگاه.
* کمین کردن: (مصدر لازم ) در جایی پنهان شدن به قصد از پا در آوردن دشمن یا شکار، کمین آوردن، کمین ساختن، کمین گرفتن.
۱. کمترین.
۲. کم ارزش ترین، فرومایه ترین.

۱. پنهان شدن در جایی به قصد از پا درآوردن دشمن یا شکار.
۲. (صفت) [قدیمی، مجاز] کمین‌کرده.
۳. (اسم) [قدیمی، مجاز] کمینگاه.
⟨ کمین کردن: (مصدر لازم) در جایی پنهان شدن به قصد از پا در آوردن دشمن یا شکار؛ کمین آوردن؛ کمین ساختن؛ کمین گرفتن.


۱. کمترین.
۲. کم‌ارزش‌ترین؛ فرومایه‌ترین.


دانشنامه عمومی

کَمین نوعی تَک (حمله) غافلگیرکننده با اجرای آتش از مواضع پنهان علیه ستون های متحرک یا موقتاً ثابت دشمن است.روند آن این گونه است که کمین گران در نهانگاه، آماده نشسته و در فرصتی مناسب به دشمن می تازند.کمین از تاکتیک های نظامی است که می تواند به لشکرهای کوچک کمک کند تا لشکرهای بزرگ تر از خود را از پا درآورند. در کمین نشستن، قدمتی به قدمت جنگ دارد و از آغاز در جنگ ها و درگیری ها استفاده می شده است.
شبیخون
قصد از کمین، برهم زدن نظم دشمن کلاسیک، کاهش نیروی دشمن، و تضعیف روحیه آن ها است. در برخی موارد سعی می شود دشمن به سمت مورد نظر هدایت شود.
نهانگاه کمین را کمینگاه می گویند. در جریان اجرای کمین، منطقه ای که بیشترین حجم آتش در آن متمرکز می شود را «کشتارگاه» می گویند.
کمینگاه معمولاً به گونه ای انتخاب می شود که بهترین استتار و اختفا را دارا باشد، دارای میدان دید و تیر مناسب باشد، و موضعی باشد که در مورد آن نتوان ضد کمین اجرا کرد. داشتن راه فرار امن و مخفی، و دور بودن از پایگاه دشمن، از دیگر ویژگی های یک کمینگاه خوب است. کوه ها، تنگه ها، گردنه ها، شیارهای کم عمق جنگلی، درختان بلند، و زمین های پر از برگ از کمینگاه های مناسب هستند.

کمین (ابهام زدایی). کمین نوعی حملهٔ غافلگیرکننده علیه دشمن است.
کمین (فیلم ۱۳۵۴)، به کارگردانی کامران قدکچیان
کمین (فیلم ۱۳۷۵)، به کارگردانی حمید خیرالدین
کمین (فیلم ۱۹۵۰)، به کارگردانی سم وود
کمین (فیلم ۱۹۹۹)
کمین، قرقیزستان، شهری در استان چوئی کشور قرقیزستان
کمین همچنین ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:

کمین (فیلم ۱۳۵۴). کمین فیلمی به کارگردانی کامران قدکچیان و نویسندگی مهدی فخیم زاده محصول سال ۱۳۵۴ است.
سعید راد
بهمن مفید
سپیده
مهدی فخیم زاده
پروین سلیمانی
طاهره غفاری
نرسی کرکیا
عباس ناظری نیک
اکبر اصفهانی
نریمان شیری فرد
رضا حاجیان
صفر یکتا
کاوه
فرید فرهادپور
غلام
امیر (سعید راد) جوانی را هنگام سرقت از خانه اش به قتل می رساند...

کمین (فیلم ۱۳۷۵). کمین فیلمی به کارگردانی حمید خیرالدین و نویسندگی مهدی شجاعی ساختهٔ سال ۱۳۷۵ است.
محمد کاسبی
محمدرضا ایرانمنش
غلامرضا علی اکبری
حبیب اله حداد
امیر اسماعیلی
افشین علی زاده
بابک آفاقی
مهدی قنبری
سعید ستاری
عبداله جوهری
سعید قائمی
صادق توکلی
سیدجلال طباطبایی
علیرضا معتمدی
احمد نادری
منصور سهراب پور
یک مربی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در راه رفتن به یکی از روستاهای غرب کشور توسط اشرار به اسارت گرفته می شود. همزمان با اقدام نیروهای انتظامی، بچه های مدرسه نیز برای نجات مربی خود دست به کار می شوند...

کمین (فیلم ۱۹۵۰). «کمین» (انگلیسی: Ambush (1950 film)) فیلمی در ژانر وسترن به کارگردانی سم وود است که در سال ۱۹۵۰ منتشر شد.
رابرت تیلور
ارلن دال
دان تیلر
جین هیگن
لیون امس
جان مک اینتایر
لین چندلر
چارلز استیونس
ری تیل

کمین (فیلم ۱۹۹۹). کمین (فنلاندی: Rukajärven tie) فیلمی فنلاندی در سبک جنگی است که در سال ۱۹۹۹ منتشر شد. از بازیگران آن می توان به پتر فرانستن اشاره کرد.
۲۲ ژانویه ۱۹۹۹ (۱۹۹۹-01-۲۲)

کمین (مجموعه تلویزیونی). کمین یک مجموعه تلویزیونی محصول سال ۱۳۷۹ به کارگردانی مسعود کرامتی، نویسندگی احمد حامد، سیدعلی اکبر محلوجیان می باشد که از شبکه سه پخش شد. این مجموعه در ۱۳ قسمت تهید شد.
عنایت الله بخشی
محمود جعفری
مریم سعادت
وحید رهبانی
افسانه بایگان
عاطفه رضوی
میکائیل شهرستانی
سحر طلوعی
بهرام شاه محمدلو
زهره به همراه فرزند خردسالش، به محله ای جدید می رود. در این محله با چندین خانواده آشنا می شود که هرکدام درگیری ها ومشکلات خاص خودرا دارند. زن در جستجوی مردی به این محله آمده که عامل تباهی زندگی و ویرانی کانون خانواده اش بوده واو را در شرایطی می یابد که آشوب وفتنه دیگری را درخانه ای دیگر تدارک می بیند و….
بازیگر خردسال

فرهنگستان زبان و ادب

{ambush} [علوم نظامی] نوعی تک غافلگیرکننده با اجرای آتش از مواضع پنهان علیه ستون های متحرک یا موقتاً ثابت دشمن

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] کمین در لغت یعنی پنهان‏کردن و مخفی‏شدن.
در اصطلاح، یعنی گروهی که در پناهگاهی خود را پنهان کرده و منتظرند تا دشمن آزادانه (در کمال غفلت) به آنها نزدیک شود و سپس غافلگیرانه بر او حمله کنند.
در آداب جنگ آمده است که اگر بر اثر حمله مقدمه خودی به نیروی دشمن شکستی حاصل شد، بقیه نیروها باید در مواضع خود استوار بمانند و همگی با هم و یکباره هجوم نکنند، زیرا ممکن است این شکست ظاهری دشمن یک حمله جنگی برای کمین انداختن نیروهای خودی باشد.
برای اطلاع بیشتر به واژه «ارصاد» رجوع شود.


گویش مازنی

/komin/ کدام

کدام


واژه نامه بختیاریکا

( کُمین ) شکم بزرگ
( کَمین ) کنار؛ حامی؛ یار؛ یاور. مثلاً به کمین یک کار بکنین یعنی کنار هم کنار کنید.
خِف؛ خَوِه؛ کَوُشت

پیشنهاد کاربران

در زبان لری به شکمو، ، کمین
Komin می گویند

در زبان لری بختیاری به معنی

شکمو. komin

خودنهانید

کمین:[اصطلاح نظامی]عبارت است حمله یا تک توام با غافلگیری به دشمن که در حال حرکت بوده و یا بطور موقت متوقف شده است، هدف کمین دستگیری یا انهدام نیروی دشمن می‎باشد.
دانشنامه دفاعی ( نحن صامدون )


قلا

در کمین ایستادن


کلمات دیگر: