مترادف کمین : بزنگاه، کمینگاه، مرصاد، مکمن، نخیز، نخیزگاه، ترصد، مخفی شدن، کمترین، کوچکترین، ناتمام، ناقص، پست، حقیر، دون
برابر پارسی : پنهان، گوش به زنگ، خود نهانیدن، بزنگاه، پنهان شدن
ambush, ambuscade
least(part)
least, smallest
ambush, least
کمين , کينگاه , دام , سربازاني که درکمين نشسته اند , پناه گاه , مخفي گاه سربازان براي حمله , کمين کردن , در کمين نشستن
بزنگاه، کمینگاه، مرصاد، مکمن، نخیز، نخیزگاه
ترصد، مخفیشدن
کمترین، کوچکترین
ناتمام، ناقص
پست، حقیر، دون
۱. بزنگاه، کمینگاه، مرصاد، مکمن، نخیز، نخیزگاه
۲. ترصد، مخفیشدن
۳. کمترین، کوچکترین
۴. ناتمام، ناقص
۵. پست، حقیر، دون
نوعی تک غافلگیرکننده با اجرای آتش از مواضع پنهان علیه ستونهای متحرک یا موقتاً ثابت دشمن
(کَ) (ص .) کمترین .
( ~ .) [ ع . ] (اِ.) شخص یا اشخاصی که برای حملة ناگهانی به دشمن در جایی پنهان شوند و منتظر فرصت مناسب باشند.
کمین . [ ک َ ] (اِخ ) نام محالی است در فارس به سه منزلی شیراز. (انجمن آرا) (آنندراج ). نام یکی ازدهستانهای هشتگانه ٔ بخش زرقان شهرستان شیراز است و از سیزده آبادی تشکیل یافته و در حدود 5200 تن سکنه دارد و قراء مهم آن سعادت آباد و علی آباد و بوکان است و راه شوسه ٔ شیراز به اصفهان از این دهستان می گذرد.(از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). شهرکی است به ناحیت پارس اندر میان کوه سردسیر، جایی با هوای درست و نعمت بسیار. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 135). کمین و فاروق دو شهر است و توابع بسیار دارد و هوای معتدل وآب روان و غله و میوه ٔ بسیار... (نزهة القلوب چ گای لیسترانج ج 3 ص 124). بلوک کمین از سردسیرات فارس و میانه ٔ شمال و مشرق شیراز است . درازای آن از ابتدای صحرای سرپنیران تا قوام آباد ده فرسخ و پهنای آن از اکبرآباد تا دولت آباد دو فرسخ و نیم . محدود است از جانب مشرق به بلوک قونقری و از طرف شمال به بلوک مشهد مرغاب و از سمت مغرب به بولک نایین و نواحی مرودشت و از جانب جنوب به نواحی ارسنجان و مرودشت . (فارسنامه ٔناصری ). و رجوع به نزهةالقلوب ج 3 ص 136 و 188 شود.
فرخی .
مسعودسعد.
سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
سوزنی .
سوزنی .
نظامی
سعدی (گلستان ).
حافظ
کمین . [ ک َ ] (ع اِ) قوم پنهان نشیننده به قصد دشمن در جنگ . (منتهی الارب ). گروهی که در جنگ پنهان نشینند به قصد دشمن و منه :الکمین فی الحرب حیلة. (ناظم الاطباء). قومی که به خدعه در جنگ پنهان شوند و آن چنان است که در نهانگاهی که کس بر آن آگاه نباشد خود را مخفی کنند و در انتهاز پدیدار شدن طلیعه ٔ سپاه دشمن باشند و بر ایشان تازند. (از اقرب الموارد). پنهان شونده در کارزار و جز آن . (غیاث ). و رجوع به ماده ٔ بعد شود. || دخل در امور به نوعی که مفهوم نگردد. (منتهی الارب ). داخل در کار به نوعی که کسی دریافت نکند. (ناظم الاطباء). داخل در کار چنانکه کسی را بر آن آگاهی نباشد وگویند: هو فی ذلک الامر کمین . ج ، کُمَناء. (از اقرب الموارد). || هذا امر فیه کمین ؛ در این کاردغلی است که بدان آگاهی نیست . (از اقرب الموارد).
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
فرخی .
فرخی .
اسدی .
اسدی .
ناصرخسرو.
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
عطار (دیوان چ نفیسی ص 188).
مولوی .
هاتف .
مولوی .
خاقانی .
فردوسی .
خاقانی .
بسحاق اطعمه (از آنندراج و انجمن آرا).
۱. پنهان شدن در جایی به قصد از پا درآوردن دشمن یا شکار.
۲. (صفت) [قدیمی، مجاز] کمینکرده.
۳. (اسم) [قدیمی، مجاز] کمینگاه.
〈 کمین کردن: (مصدر لازم) در جایی پنهان شدن به قصد از پا در آوردن دشمن یا شکار؛ کمین آوردن؛ کمین ساختن؛ کمین گرفتن.
۱. کمترین.
۲. کمارزشترین؛ فرومایهترین.
کدام