مترصد. [ م ُ ت َ رَص ْ ص ِ ] ( ع ص ) امیدوار و چشم داشت دارنده. ( آنندراج ) ( غیاث ). منتظر. ( دهار ). انتظار کشنده. منتظر و نگران. چشم براه و بیدار. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ) : در اثناء این حال ابوالحسن سیمجور از سیستان باز گشته و بی اجازت حضرت به خراسان آمده و مترصد فتنه و تشویش نشسته. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 77 ). مترصد آن که بوقت صبح محذور واقع شود و حادثه نازل گردد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 96 ). خویشتن بدارالملک بلخ رفت و منتظر و مترصد وصول مدد بنشست. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 259 ). در طلبش متلهف بود و پویان و مترصد و جویان. ( گلستان ). یکی از ملوک عجم شنیدم که متعلقان را همی گفت که مرسوم فلان را چنانکه هست مضاعف کنید که ملازم درگاه است و مترصد فرمان. ( گلستان ).