کلمه جو
صفحه اصلی

کنایی


مترادف کنایی : استعاری، اشاری، مجازی

مترادف و متضاد

nominative (صفت)
تعیین شده، فاعلی، کاندید شده، کنایی، حالت فاعلی

استعاری، اشاری، مجازی


فرهنگ فارسی

۱ - کنندگی . ۲ - فاعلیت : جان مردمی گوهر یست که او را نیز دو قوتست : یکی قوت مرکنایی را و یکی قوت اندر یافت را ... .

لغت نامه دهخدا

کنایی. [ ک ُ ] ( حامص ) کنندگی. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اصطلاح فلسفه ) فاعلیت. ( فرهنگ فارسی معین ) : جان مردمی گوهری است که او را نیز دو قوت است یکی قوت مر کنایی را و یکی قوت اندریافت را. ( دانشنامه از فرهنگ فارسی معین ).

کنایی.[ ک ِ ] ( ع ص نسبی ) منسوب به کنایه ( کنایت ): تعبیرات کنایی. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کنایه شود.

کنایی . [ ک ُ ] (حامص ) کنندگی . (فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح فلسفه ) فاعلیت . (فرهنگ فارسی معین ) : جان مردمی گوهری است که او را نیز دو قوت است یکی قوت مر کنایی را و یکی قوت اندریافت را. (دانشنامه از فرهنگ فارسی معین ).


کنایی .[ ک ِ ] (ع ص نسبی ) منسوب به کنایه (کنایت ): تعبیرات کنایی . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کنایه شود.


فرهنگستان زبان و ادب

[زبان شناسی] ← حالت کُنایی

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
اِشتُپی ( اِشتُپ از گیلکی: اِشتُو eshtov= کنایه + «ی» )
پَستاپی ( پَستاپ از سنسکریت: پْرَستاوَ= کنایه + «ی» )
پراتیمی ( پراتیم prãtim از سنسکریت: پراتیما= کنایه + «ی» )
روپَکی ( روپَک از سنسکریت: روپَکَ= کنایه + «ی» )

بیا بخور کیرمو

راستش این کلمه که توی اطلاعات عمومی برای مصاحبه میخونم تو کل فرهنگ لغت فارسی وجود نداره



معنی اصل ( کنایی ) در زبان پاشاهی در افغانستان یعنی ( کجا هستی ) است .

گشادی دولب




کلمات دیگر: