کلمه جو
صفحه اصلی

کوتاه


مترادف کوتاه : خلاصه، قاصر، قصیر، قصیره، مجمل، محدود، مختصر، ملخص، موجز، کوتاه قد، کوتوله

متضاد کوتاه : دراز

فارسی به انگلیسی

stumpy, brief, passing, short, low, near, sawed-off, synoptic, terse, transient, little


short, brief, low, dwarf, [tree] low, short-haul, shorty, stumpy, passing, near, sawed-off, synoptic, terse, transient, little

short, brief, [tree] low


فارسی به عربی

قلیلا , لفترة قصیرة , لکمة , مستوی واطی , مصغر , موجز

مترادف و متضاد

کوتاه‌قد، کوتوله


bas-relief (اسم)
حجاری و نقوش برجسته، کوتاه، نقش کم برجسته

succinct (صفت)
مختصر، مجمل، چکیده، کوتاه، فشرده، موجز

dumpy (صفت)
کوتاه، پس زانو

stocky (صفت)
کوتاه، خشن، کلفت، قوی، چارشانه

transient (صفت)
تند، نا پایدار، کوتاه، زود گذر، فانی، گذرا، فراگذر

laconic (صفت)
مختصر، کوتاه، موجز، کم حرف، مختصر گو

stunted (صفت)
کوتاه

pygmy (صفت)
کوتاه

synoptic (صفت)
مختصر، کوتاه، هم نظیر

synoptical (صفت)
مختصر، کوتاه، هم نظیر

concise (صفت)
مختصر، کوتاه، موجز، لب گو، فشرده ومختصر

short (صفت)
مختصر، کوچک، کوتاه، موجز، غیر کافی، کمتر، قاصر، کسردار، بی مقدمه

little (صفت)
پست، مختصر، ریز، کوچک، کوتاه، خرد، بچگانه، اندک، قد کوتاه، کم، جزئی، معدود، ناچیز، حقیر، درخور بچگی

miniature (صفت)
کوچک، کوتاه

۱. خلاصه، قاصر، قصیر، قصیره، مجمل، محدود، مختصر، ملخص، موجز
۲. کوتاهقد، کوتوله ≠ دراز


خلاصه، قاصر، قصیر، قصیره، مجمل، محدود، مختصر، ملخص، موجز ≠ دراز


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - کم طول قصیر مقابل دراز . ۲ - کم ارتفاع مقابل بلند مرتفع . ۳ - کم عمق مقابل عمیق ژرف . ۴ - کوتاه قد قصیر : ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادرانش بلند و خوبروی . یا کوتاه بودن دست کسی زا چیزی . دسترسی نداشتن بدان : تا نباشد ز بدی همچو تو دستش کوتاه نتواند که کند با توکسی پای دراز . ( سنائی )

فرهنگ معین

[ په . ] (ص . ) قصیر، کم طول ، کوچک .

لغت نامه دهخدا

کوتاه . (ص ) مقابل دراز. (آنندراج ). قصیر و کم طول . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). کوته . (فرهنگ فارسی معین ). با آمدن ، بودن ، شدن ، کردن صرف شود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).اوستا، کوتکه . پهلوی ، کوتک (کودک ). ارمنی ، کوتک (کوچک ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
به گیتی بهی بهتر از گاه نیست
بدی بدتر از عمر کوتاه نیست .

فردوسی .


یکی مادیان تیز بگذشت خنگ
برش چون بر شیر و کوتاه لنگ .

فردوسی .


کسی را که کوتاه باشد خرد
ز دین نیاکان خود بگذرد.

فردوسی .


بدو گفت ما را جز این راه نیست
به گیتی به از راه کوتاه نیست .

فردوسی .


زینهار تا بدی نکنید و از بدان دور باشید که بدکننده را زندگانی کوتاه باشد. (تاریخ بیهقی ). چون شیر پیش آمدی خشتی کوتاه دسته ٔ قوی به دست گرفتی ونیزه ٔ سطبر کوتاه . (تاریخ بیهقی ). و رجوع به کوته شود.
- کوتاه بودن دست کسی از چیزی ؛ دسترسی نداشتن بدان . (فرهنگ فارسی معین ) :
که چون رفتی امروز و چون آمدی
که کوتاه باد از تو دست بدی .

فردوسی .


چو زو درگذشت و پسر شاه بود
بدان را ز بد دست کوتاه بود.

فردوسی .


ز مرزی کجا مرز خرگاه بود
از او زال را دست کوتاه بود.

فردوسی .


وقت منظر شد و وقت نظر خرگاه است
دست تابستان از روی زمین کوتاه است .

منوچهری .


هم اکنون به خانه بازفرست که دست تو از وی کوتاه است . (تاریخ بیهقی ).
تا نباشد ز بدی همچو تو دستش کوتاه
نتواند که کند با تو کسی پای دراز.

سنائی (از فرهنگ فارسی معین ).


پای ما لنگ است و منزل بس دراز
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل .

حافظ.


و رجوع به کوتاه دست شود.
- کوتاه بودن زبان ؛ به علت نداشتن حق ، دعوی و سخن گفتن نتوانستن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوتاه زبان و کوته زبان شود.
|| کم ارتفاع . مقابل بلند ومرتفع. (فرهنگ فارسی معین ). || پست . (ناظم الاطباء). مقابل بلند :
صدهزارت حجاب در راه است
همتت قاصر است و کوتاه است .

سنائی (حدیقة الحقیقه ).


|| نارسا و کوچک ، چنانکه جامه بر اندام :
کوتاه بود بر قدت ای جان قبای ناز
کامروز پاره ای دگرش درفزوده ای .

خاقانی .


هرچه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست .

حافظ.


|| کوتاه قد. قصیر. (فرهنگ فارسی معین ). پست قامت . (ناظم الاطباء). کله . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوته بالا. کوته اندام . قصیرالقامه :
تنش زشت و بینی کژ و روی زرد
بد اندیش و کوتاه و دل پر زدرد.

فردوسی .


ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادرانش بلند و خوب روی . (گلستان ). گفت ای پدر کوتاه خردمند به که نادان بلند. (گلستان ).
|| موجز. وجیز. ملخص . مختصر. خلاصه :
دگر گفت پپپروشن روان کسی
که کوتاه گوید به معنی بسی .

فردوسی .


به قیصر یکی نامه بایدنبشت
چو خورشید تابان به خرم بهشت
سخنهای کوتاه و معنی بسی
که آن یاد گیرد دل هرکسی .

فردوسی .


این لفظی است کوتاه با معانی بسیار. (تاریخ بیهقی ). جواب دادم در این باب سخت کوتاه . (تاریخ بیهقی ).
به دستوری حدیثی چند کوتاه
بخواهم گفت اگر فرمان دهد شاه .

نظامی .


- کوتاه کردن سخن ؛ ایجاز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کوتاه کردن شود.

کوتاه. ( ص ) مقابل دراز. ( آنندراج ). قصیر و کم طول. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). کوته. ( فرهنگ فارسی معین ). با آمدن ، بودن ، شدن ، کردن صرف شود. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).اوستا، کوتکه . پهلوی ، کوتک ( کودک ). ارمنی ، کوتک ( کوچک ). ( از حاشیه برهان چ معین ) :
به گیتی بهی بهتر از گاه نیست
بدی بدتر از عمر کوتاه نیست.
فردوسی.
یکی مادیان تیز بگذشت خنگ
برش چون بر شیر و کوتاه لنگ.
فردوسی.
کسی را که کوتاه باشد خرد
ز دین نیاکان خود بگذرد.
فردوسی.
بدو گفت ما را جز این راه نیست
به گیتی به از راه کوتاه نیست.
فردوسی.
زینهار تا بدی نکنید و از بدان دور باشید که بدکننده را زندگانی کوتاه باشد. ( تاریخ بیهقی ). چون شیر پیش آمدی خشتی کوتاه دسته قوی به دست گرفتی ونیزه سطبر کوتاه. ( تاریخ بیهقی ). و رجوع به کوته شود.
- کوتاه بودن دست کسی از چیزی ؛ دسترسی نداشتن بدان. ( فرهنگ فارسی معین ) :
که چون رفتی امروز و چون آمدی
که کوتاه باد از تو دست بدی.
فردوسی.
چو زو درگذشت و پسر شاه بود
بدان را ز بد دست کوتاه بود.
فردوسی.
ز مرزی کجا مرز خرگاه بود
از او زال را دست کوتاه بود.
فردوسی.
وقت منظر شد و وقت نظر خرگاه است
دست تابستان از روی زمین کوتاه است.
منوچهری.
هم اکنون به خانه بازفرست که دست تو از وی کوتاه است. ( تاریخ بیهقی ).
تا نباشد ز بدی همچو تو دستش کوتاه
نتواند که کند با تو کسی پای دراز.
سنائی ( از فرهنگ فارسی معین ).
پای ما لنگ است و منزل بس دراز
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل.
حافظ.
و رجوع به کوتاه دست شود.
- کوتاه بودن زبان ؛ به علت نداشتن حق ، دعوی و سخن گفتن نتوانستن. ( از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). و رجوع به کوتاه زبان و کوته زبان شود.
|| کم ارتفاع. مقابل بلند ومرتفع. ( فرهنگ فارسی معین ). || پست. ( ناظم الاطباء ). مقابل بلند :
صدهزارت حجاب در راه است
همتت قاصر است و کوتاه است.
سنائی ( حدیقة الحقیقه ).
|| نارسا و کوچک ، چنانکه جامه بر اندام :
کوتاه بود بر قدت ای جان قبای ناز
کامروز پاره ای دگرش درفزوده ای.

فرهنگ عمید

۱. کوچک.
۲. کم‌استمرار.
۳. کم‌ارتفاع.
۴. [مقابلِ بلند] کسی یا چیزی که بلندیش از نوع خود او کمتر باشد.
۵. مختصر.
۶. اندک؛ کم.
⟨ کوتاه آمدن: (مصدر لازم) [مجاز]
۱. کوتاه شدن.
۲. به کوتاهی پرداختن.
۳. خودداری از دنبال کردن نزاع و مرافعه.
⟨ کوتاه کردن: (مصدر متعدی) از درازی و بلندی چیزی کم کردن؛ مختصر کردن.


۱. کوچک.
۲. کم استمرار.
۳. کم ارتفاع.
۴. [مقابلِ بلند] کسی یا چیزی که بلندیش از نوع خود او کمتر باشد.
۵. مختصر.
۶. اندک، کم.
* کوتاه آمدن: (مصدر لازم ) [مجاز]
۱. کوتاه شدن.
۲. به کوتاهی پرداختن.
۳. خودداری از دنبال کردن نزاع و مرافعه.
* کوتاه کردن: (مصدر متعدی ) از درازی و بلندی چیزی کم کردن، مختصر کردن.

دانشنامه عمومی

فیلم کوتاه
داستان کوتاه
داستانک داستان کوتاه کوتاه
موج کوتاه

گویش اصفهانی

تکیه ای: kutâ
طاری: kutâ
طامه ای: kutâ
طرقی: küta
کشه ای: kita
نطنزی: kutâ


واژه نامه بختیاریکا

پل گا مَرَس؛ زیر داسی؛ کُت؛ کُتُل؛ کوتال؛ کُل

جدول کلمات

نارس

پیشنهاد کاربران

کوتاه :Short

کوتاه بیا چی میشه بچه ها

مختصر

قصیر

کوتاه : ریشه باستانی این کلمه کُرت می باشد در زبان انگلیسی این کلمه را شورت و در زبان پهلوی خورد تلفظ شده همچنین کلمه چُرت به معنای خواب کوتاه نیز از همین کلمه گرفته شده است کلمه خورد پهلوی به معنای کوچک و لازم به توضیح است خود کلمه کوتاه نیز درقدیم کورتاه تلفظ می شده است.

نارسا، خلاصه، قاصر، قصیر، قصیره، مجمل، محدود، مختصر، ملخص، موجز، کوتاه قد، کوتوله

نه دیر و دراز ؛ کوتاه. اندک مدت :
مخالف تو اگر شمع گیتی افروز است
چو شمع یک شبه عمرش بودنه دیر و دراز.
سوزنی.

چندگاهه


کلمات دیگر: