کلمه جو
صفحه اصلی

نس


برابر پارسی : متن

فرهنگ فارسی

گرداگردلب ودهان، پوز، نج ونول هم گفته شده است
( اسم ) ۱ - گرداگرددهان پوز: ... آلوده بیاری ونهی در...من بوسه ای چندبتزویردهی برنس من . ( رودکی .لفااق.۱۹۶ صحاح الفرس ۱۴۶ ) توضیح دررودکی مصحح نفیسی ج ۳ ص ۱٠۶۶ : بوسه ای چندبنیروبزنی برنس من .۲ - آلت تناسل دختربچه .
پراکنده گردیدن موی سر ٠ یا بانگ بر زدن و راندن شتران را ٠ راندن و زجر کردن ناقه را ٠ راندن و با عصا زجر کردن شتر را ٠ یا سرزنش کردن ٠ یا خشک شدن ٠ یا در گذرنده و سریع العمل بودن در هر کاری ٠

فرهنگ معین

(نُ ) (اِ. ) پوز، گرداگرد دهان .

لغت نامه دهخدا

نس. [ ن ُ ] ( اِ ) به معنی پوز باشد که گرداگرد لب و دهان است از جانب درون و بیرون. ( برهان قاطع ). گرداگرد دهان که پوز گویند. ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( از جهانگیری ). گرداگرد دهان از بیرون سو. ( اوبهی ). پوز. زفر. فرنج. نول. پیرامن دهان :
... آلوده بیاری و نهی در... من
بوسه ای چند به تزویر دهی بر نس من.
مهستی یا رودکی.
بی نواتر ز ابرهای تموز
سردنس تر ز بادهای خزان.
سنائی ( از جهانگیری ).
همچون سگ قصاب نیابد شکم سیر
در خون ز سر حرص و طمع تا ننهد نس.
تا چند نس خویش نهی بر نس من
ایری چو دوال برنهی بر اس من.
؟ ( از انجمن آرا ).
شمس فخری.
|| ( ق ) هنوز. ( یادداشت مؤلف ) :
از چنو شاعر نس از تو بحردست
ده هزاری که بگفتم اندک است .
مولوی.
|| ( اِ ) هوش. عقل. ( برهان قاطع ) ( جهانگیری ) ( فرهنگ نظام ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ). شعور. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). فراست. رای. تدبیر. ( ناظم الاطباء ). || مال. دارائی. ( یادداشت مؤلف ) :
این نودساله عجوز گنده کس
نه خِرَد هِشت آن ملک را و نه نس .
مولوی.
|| ریش. لحیه. ( ناظم الاطباء ). || در سبزوار، بینی. ( فرهنگ نظام ). || فرج زن. ( ناظم الاطباء ). شرم زن. ( یادداشت مؤلف ). || جای لغزان. ( ناظم الاطباء ).

نس. [ ن َ ] ( اِ ) سایه. || درختستان. گلستان. || خانه. || مأخوذ از عربی ، رگ و پی و عصب. ( ناظم الاطباء ).

نس. [ ن َس س ] ( ع مص ) پراکنده گردیدن موی سر. ( از منتهی الارب )( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || بانگ برزدن و راندن شتران را. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). راندن و زجر کردن ناقه را. ( از المنجد ). راندن و با عصا زجر کردن شتر را. ( از ناظم الاطباء ). راندن شتر. ( تاج المصادر بیهقی ). || سرزنش کردن. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). || خشک شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). خشک گردیدن. ( ناظم الاطباء ). نسوس. ( آنندراج ). || درگذرنده و سریعالعمل بودن در هر کاری. نسیس. ( المنجد ). || لازم گرفتن روای هر امر را. ( از آنندراج ). لازم گرفتن روائی هر کاری را. ( از ناظم الاطباء ). تنساس.( آنندراج ). || شتاب رفتن. ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || رفتن. ( از ناظم الاطباء ).شتاب رفتن در آب خاصةً. ( آنندراج ). || فرودآمدن قوم بر آب. ( ناظم الاطباء ). درآمدن قوم بر آب.تنساس. ( از المنجد ). || سعایت کردن. نمامی نمودن. تباهی افکندن بین قوم. ( از ناظم الاطباء ).

نس . [ ن َ ] (اِ) سایه . || درختستان . گلستان . || خانه . || مأخوذ از عربی ، رگ و پی و عصب . (ناظم الاطباء).


نس . [ ن َس س ] (ع مص ) پراکنده گردیدن موی سر. (از منتهی الارب )(از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بانگ برزدن و راندن شتران را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). راندن و زجر کردن ناقه را. (از المنجد). راندن و با عصا زجر کردن شتر را. (از ناظم الاطباء). راندن شتر. (تاج المصادر بیهقی ). || سرزنش کردن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || خشک شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ) (منتهی الارب ). خشک گردیدن . (ناظم الاطباء). نسوس . (آنندراج ). || درگذرنده و سریعالعمل بودن در هر کاری . نسیس . (المنجد). || لازم گرفتن روای هر امر را. (از آنندراج ). لازم گرفتن روائی هر کاری را. (از ناظم الاطباء). تنساس .(آنندراج ). || شتاب رفتن . (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). || رفتن . (از ناظم الاطباء).شتاب رفتن در آب خاصةً. (آنندراج ). || فرودآمدن قوم بر آب . (ناظم الاطباء). درآمدن قوم بر آب .تنساس . (از المنجد). || سعایت کردن . نمامی نمودن . تباهی افکندن بین قوم . (از ناظم الاطباء).


نس . [ ن ُ ] (اِ) به معنی پوز باشد که گرداگرد لب و دهان است از جانب درون و بیرون . (برهان قاطع). گرداگرد دهان که پوز گویند. (از انجمن آرا) (آنندراج ) (از جهانگیری ). گرداگرد دهان از بیرون سو. (اوبهی ). پوز. زفر. فرنج . نول . پیرامن دهان :
... آلوده بیاری و نهی در ... من
بوسه ای چند به تزویر دهی بر نس من .

مهستی یا رودکی .


بی نواتر ز ابرهای تموز
سردنس تر ز بادهای خزان .

سنائی (از جهانگیری ).


همچون سگ قصاب نیابد شکم سیر
در خون ز سر حرص و طمع تا ننهد نس .
تا چند نس خویش نهی بر نس من
ایری چو دوال برنهی بر اس من .

؟ (از انجمن آرا).


شمس فخری .


|| (ق ) هنوز. (یادداشت مؤلف ) :
از چنو شاعر نس از تو بحردست
ده هزاری که بگفتم اندک است .

مولوی .


|| (اِ) هوش . عقل . (برهان قاطع) (جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). شعور. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). فراست . رای . تدبیر. (ناظم الاطباء). || مال . دارائی . (یادداشت مؤلف ) :
این نودساله عجوز گنده کس
نه خِرَد هِشت آن ملک را و نه نس .

مولوی .


|| ریش . لحیه . (ناظم الاطباء). || در سبزوار، بینی . (فرهنگ نظام ). || فرج زن . (ناظم الاطباء). شرم زن . (یادداشت مؤلف ). || جای لغزان . (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

گرداگرد لب و دهان، پوز.

دانشنامه عمومی

نس می تواند به یکی از موردهای زیر اشاره داشته باشد:
نس (دیو) بر پایه مزدیسنا نام دیوی است که بر تنِ مرده می تازد
نس (اسپانیا) دهستانی در استان تولدوی اسپانیا
شهرستان نس، کانزاس شهرستانی در ایالت کانزاس در ایالات متحده آمریکا


کلمات دیگر: