کلمه جو
صفحه اصلی

کنترل کردن


برابر پارسی : مهار کردن، سرپرستی کردن، رهبری کردن،

فارسی به انگلیسی

damp, bridle, command, control, cross-check, manage, police, rein, to check, to audit or control

to check, to audit or control


damp, bridle, command, control, cross-check, manage, police, rein


فارسی به عربی

احکم , لجام ، اِحْتِواءٌ

مترادف و متضاد

control (فعل)
تنظیم کردن، نظارت کردن، کنترل کردن

bridle (فعل)
رام کردن، جلوگیری کردن از، کنترل کردن

govern (فعل)
کنترل کردن، حکومت کردن، حکمرانی کردن، تابع خود کردن، حاکم بودن، فرمانداری کردن

qualify (فعل)
تعیین کردن، کنترل کردن، توصیف کردن، واجد شرایط شدن، صلاحیت داشتن، قدرت را توصیف کردن، از بدی چیزی کاستن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) نظارت کردن تفتیش کردن . یا خود را کنترل کردن . نظارت داشتن عقل شخص بر احساسات و اعمال وی .

لغت نامه دهخدا

کنترل کردن. [ ک ُ رُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نظارت کردن. تفتیش کردن. ( فرهنگ فارسی معین ).
- خود را کنترل کردن ؛ نظارت داشتن عقل شخص بر احساسات و اعمال وی. ( فرهنگ فارسی معین ).

پیشنهاد کاربران

جلو خود را گرفتن

کنترلِ آن را به دست گرفت = هدایتِ آن را به دست گرفت
خودت را کنترل کن = بر خود مسلط باش


کلمات دیگر: