کلمه جو
صفحه اصلی

نزع


مترادف نزع : احتضار، جان کندن، جدایی، رحلت

برابر پارسی : جان کندن، مردن، دم واپسین

فارسی به انگلیسی

agony of death


deathbed


مترادف و متضاد

احتضار، جان‌کندن، جدایی، رحلت


فرهنگ فارسی

کندن چیزی ازجایی، جاکندن، جان دادن
( مصدر ) ۱ - کندن چیزی راازجایی . ۲ - جان کندن .یانزع روان ( جان روح ) . جان کندن جان دادن : شنیدم که دروقت نزع روان به هرمزچنین گفت نوشین روان ... ( بوستان چا.علمی ص ۲۲۶ )
غنم نزع : گوپسندان گشن خواه جمع نازع .

فرهنگ معین

(نَ ) [ ع . ] (مص م . ) حالت جان کندن ، احتضار.

لغت نامه دهخدا

نزع. [ ن َ ] ( ع اِمص ) حال جان کندن. ( از منتهی الارب ). جان کندن. ( غیاث اللغات ). حالت جان کندن. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ نظام ). دم بازپسین. ( فرهنگ خطی ). حالت مریض مشرف به مرگ. ( از المنجد ). یقال : هو فی النزع ؛ یعنی او در حالت جان کندن است. ( منتهی الارب ) :
چو آئی سوی خاقانی دم نزع
به دید تو دود جانم زدیده.
خاقانی.
مادرم کرد وقت نزع دعا
که تو را بانگ و نام سرمد باد.
خاقانی.
نه گنج نطق داشتی آن روز وقت نزع
مهر سکوت زیر زبان چون گذاشتی.
خاقانی.
مضطرب در نزع چون ماهی به خشک
در یکی حقه معذب پشک و مشک.
عطار.
امروز در این حادثه دانی به چه مانم
در نزع فرومانده چو شمعی به سحر من.
مولوی.
پیرمردی ز نزع می نالید
پیرزن صندلش همی مالید.
سعدی.
پیری صدوپنجاه ساله در حالت نزع است. ( گلستان ).
- نزع روان ؛ جان کندن. مردن. درگذشتن :
شنیدم که در وقت نزع روان
به هرمز چنین گفت نوشیروان.
سعدی.
- نزع روح ؛ برکنده شدن روح از بدن. ( ناظم الاطباء ).
|| ( مص ) برکشیدن و برکندن چیزی را از جای خود. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ نظام ). کشیدن چیزی را از جای خود. ( غیاث اللغات ). قلع. ( از اقرب الموارد ). انتزاع. ( زوزنی ). کشیدن. ( فرهنگ خطی ). || عزل کردن. ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || به مغرب روان شدن خورشید: نزعت الشمس ؛ جرت الی المغرب. ( المنجد ). || مشرف به مرگ شدن بیمار. ( ناظم الاطباء ) ( از المنجد ). || برآوردن. ( از منتهی الارب ). نزع یده ؛ اخرجها من جیبه. ( اقرب الموارد ) ( المنجد )؛ از جیب برآورد دست خود را. ( منتهی الارب ) ( از المنجد ). || کشیدن زه کمان را. ( اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || بیرون کشیدن دلو را از چاه. بیرون کشیدن بی آنکه بایستد. || گرفتن دلو را و سقایت کردن بدان. ( از اقرب الموارد ).

نزع. [ ن َ زَ ] ( ع مص ) موی رفتگی هر دو جانب پیشانی. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). برهنه گردیدن هر دو جانب پیشانی از موی. ( ناظم الاطباء ).

نزع. [ ن ُ زُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ نَزوع. رجوع به نَزوع شود.

نزع. [ ن ُزْزَ ] ( ع ص ، اِ ) غنم نُزَّع ؛ گوسپندان گشن خواه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || ج ِ نازع ، به معنی غریب. ( از المنجد ). رجوع به نازع شود.

نزع . [ ن َ ] (ع اِمص ) حال جان کندن . (از منتهی الارب ). جان کندن . (غیاث اللغات ). حالت جان کندن . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام ). دم بازپسین . (فرهنگ خطی ). حالت مریض مشرف به مرگ . (از المنجد). یقال : هو فی النزع ؛ یعنی او در حالت جان کندن است . (منتهی الارب ) :
چو آئی سوی خاقانی دم نزع
به دید تو دود جانم زدیده .

خاقانی .


مادرم کرد وقت نزع دعا
که تو را بانگ و نام سرمد باد.

خاقانی .


نه گنج نطق داشتی آن روز وقت نزع
مهر سکوت زیر زبان چون گذاشتی .

خاقانی .


مضطرب در نزع چون ماهی به خشک
در یکی حقه معذب پشک و مشک .

عطار.


امروز در این حادثه دانی به چه مانم
در نزع فرومانده چو شمعی به سحر من .

مولوی .


پیرمردی ز نزع می نالید
پیرزن صندلش همی مالید.

سعدی .


پیری صدوپنجاه ساله در حالت نزع است . (گلستان ).
- نزع روان ؛ جان کندن . مردن . درگذشتن :
شنیدم که در وقت نزع روان
به هرمز چنین گفت نوشیروان .

سعدی .


- نزع روح ؛ برکنده شدن روح از بدن . (ناظم الاطباء).
|| (مص ) برکشیدن و برکندن چیزی را از جای خود. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام ). کشیدن چیزی را از جای خود. (غیاث اللغات ). قلع. (از اقرب الموارد). انتزاع . (زوزنی ). کشیدن . (فرهنگ خطی ). || عزل کردن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || به مغرب روان شدن خورشید: نزعت الشمس ؛ جرت الی المغرب . (المنجد). || مشرف به مرگ شدن بیمار. (ناظم الاطباء) (از المنجد). || برآوردن . (از منتهی الارب ). نزع یده ؛ اخرجها من جیبه . (اقرب الموارد) (المنجد)؛ از جیب برآورد دست خود را. (منتهی الارب ) (از المنجد). || کشیدن زه کمان را. (اقرب الموارد) (از المنجد). || بیرون کشیدن دلو را از چاه . بیرون کشیدن بی آنکه بایستد. || گرفتن دلو را و سقایت کردن بدان . (از اقرب الموارد).

نزع . [ ن َ زَ ] (ع مص ) موی رفتگی هر دو جانب پیشانی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). برهنه گردیدن هر دو جانب پیشانی از موی . (ناظم الاطباء).


نزع . [ ن ُ زُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ نَزوع . رجوع به نَزوع شود.


نزع . [ ن ُزْزَ ] (ع ص ، اِ) غنم نُزَّع ؛ گوسپندان گشن خواه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || ج ِ نازع ، به معنی غریب . (از المنجد). رجوع به نازع شود.


فرهنگ عمید

۱. کندن چیزی از جایی.
۲. جان کندن، جان دادن.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی نَزَعَ: بیرون کشید (ازکلمه نزع به معنای کندن چیزی از جائی که در آن استقرار یافته )
معنی نَضَعُ: نصب می کنیم - قرار میدهیم - می نهیم
معنی نَزَّاعَةً: بسیار کنَنده (صیغه مبالغه نزع به معنی کندن)
معنی نَزَعْنَا: کندیم - بیرون کشیدیم (ازکلمه نزع به معنای کندن چیزی از جائی که در آن استقرار یافته )
معنی نَزَعْنَاهَا: آن را از او سلب کردیم (ازکلمه نزع به معنای کندن چیزی از جائی که در آن استقرار یافته )
معنی نَنْزِعَنَّ: حتماً بیرون می کشیم(از کلمه نزع به معنای کندن چیزی از جائی که در آن استقرار یافته)
معنی تَنزِعُ: بر می کند - ریشه کن می کند (از کلمه نزع به معنای کندن چیزی از جائی که در آن استقرار یافته)
معنی یَنزِعُ: می کـَنـَد - بیرون می کشد(ازکلمه نزع به معنای کندن چیزی از جائی که در آن استقرار یافته )
معنی سَکْرَةُ: مستی (مراد از سکره و مستی موت ، حال نزع و جان مشغول به خودش است ، نه میفهمد چه میگوید و نه میفهمد اطرافیانش در بارهاش چه میگویند )
معنی نَّازِعَاتِ: بر کنندگان - ریشه کن کنندگان (مراد از نازعات فرشتگانی هستند که جان دلبستگان به دنیا را هنگام مردن نزع میکنند و از اجساد بیرون میکشند.عبارت "وَﭐلنَّازِعَاتِ غَرْقاً "یعنی سوگند میخورم به فرشتگانی که در کندن جانها از بدنها اغراق میکنند ، و به سختی آن ر...
ریشه کلمه:
نزع (۲۰ بار)

«نَزَعَ» از مادّه «نَزْع» در اصل، به معنای برگرفتن چیزی از مکانی است که در آن قرار گرفته. مثلاً گرفتن عبا از دوش، و لباس از تن در لغت عرب، به «نزع» تعبیر می شود.
همچنین جدا شدن روح از تن را نیز «نزع» می گویند و به همین مناسبت گاهی به معنای «خارج کردن» نیز آمده است، که در آیه مورد بحث به همین معناست.
کندن. «نَزَعَ الشَّیْ‏ءَ مِنْ مَکانِهِ: قَلَعَهُ» در قاموس خارج کردن دست را از گریبان نزع گفته است: «نَزَعَ یَدَهُ: أَخْرَجَها مَنْ جیبه» در مجمع آن را قَلْعُ الشَّیْ‏ء عَنِ الشَّیْ‏ء فرموده است. . می‏دهی حکومت را به آنکه می‏خواهی و میگیری حکومت را از آنکه می‏خواهی. . آن باد مردم را از مقرشان می‏کند گویی تنه یا ریشه‏های کنده شده خرما هستند. . دستش را بیرون آورد آنگاه دستش را برای ناظران روشن و سفیدبود. * . معنی آیات در «دیر» گذشت. * . رجوع شود به «شوی». *** مخاصمه و مجادله را از آن نزاع و تنازع گویند که طرفین یکدیگر را جذب و قلع می‏کنند. . درکار خویش منازعه کرده و نجوی را پنهان داشتند. . در قرآن مجید پیوسته در مجادله لفظی بکار رفته گویا آن در قتال بکار نمی‏رود.

پیشنهاد کاربران

جدایی، رحلت ، احتضار ، جان کندن

علاوه بر معانی ذکر شده
نَزَعَ به معنی کَندَن و در آوردن و بیرون آوردن و بیرون کشیدن هم به کار برده می شود.
نَزَعَ القَمیصُهُ یعنی پیراهنش را در آورد
نَزَعَ مَلابِسَهُ یعنی لباسهایش را در آورد.


کلمات دیگر: