کلمه جو
صفحه اصلی

نشستگاه


مترادف نشستگاه : ته، دبر، مقعد

فارسی به انگلیسی

bottom, chamber

chamber


مترادف و متضاد

meet (اسم)
تقاطع، جلسه، نشست، نشستگاه، اشتراک

ته، دبر، مقعد


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - محل جلوس مقر: کرده بروی نشستگاهی چست تخت بسته به تختهای درست . ( هفت پیکر . چا. استانبول ۲ ) ۲۱۲ - محل اقامت مقام .

لغت نامه دهخدا

نشستگاه. [ ن ِ ش َ ] ( اِ مرکب ) جای نشستن. جائی که کسی می نشیند. ( ناظم الاطباء ). جای. مکان :
نشستگاه تو بر تخت خسروانی باد
نشستگاه عدوی تو بر چَه ِ ارژنگ.
فرخی.
|| مجلس. ( دهار ) :
نشستگاه شهان باغ و خوابگه ایوان
نشستگاه تو دشت است و خوابگه خرگاه.
فرخی.
|| مصطبه.سکوی مخصوص نشستن : و از هر دو روی نشستگاهها و غرفه ها و بناها بفرمود کردن. ( مجمل التواریخ ).به نوعی که ذره ای آفتاب از جانب شرقی و غربی به نشستگاه سر حوض نمی افتاد. ( تاریخ بخارا ص 33 ).
کرده بروی نشستگاهی چست
تخت بسته به تخته های درست.
نظامی.
|| مسکن. مقام. مکان. ( ناظم الاطباء ). جای اقامت : بیرون از شهر مصر به قرب میلی احمد طولون از بهر نشستگاه خود چند بنا ساخته است. ( مجمل التواریخ ). و باز به حمله آمدند و درها بسوختند و به کوشک حسینی رفتند نشستگاه مقتدر. ( مجمل التواریخ ). || قاعده. عاصمه. کرسی. پای تخت. ( یادداشت مؤلف ) : نشستگاه خویشتن [ کی قباد ] همه ملک بلخ داشت. ( ترجمه طبری بلعمی ). حمص از شام است و نشستگاه ملک روم بود و ابوعبیده آهنگ حمص کرد. ( ترجمه طبری بلعمی ). || مقعد. کون. ( ناظم الاطباء ). نشتنگاه. دبر: المعافه ؛ پای فا نشستگاه کسی زدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || هنگام نشستن. ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

= نشستنگاه

نشستنگاه#NAME?



کلمات دیگر: