کلمه جو
صفحه اصلی

متفرع


مترادف متفرع : شاخه، منشعب، مشتق، جداشده، پراکنده، پخش، شاخه به شاخه

فارسی به انگلیسی

appurtenance, branching, branched out, derived, branchig out

branchig out


مترادف و متضاد

شاخه، منشعب


مشتق، جداشده


پراکنده، پخش، شاخه‌به‌شاخه


۱. شاخه، منشعب
۲. مشتق، جداشده
۳. پراکنده، پخش، شاخهبهشاخه


فرهنگ فارسی

چیزیکه ازچیزدیگرجداومنشعب شده باشد، شاخه بر آورده
( اسم ) ۱ - فرع چیزی شونده . ۲ - از چیزی مانند شاخه جدا شونده . ۳ - شاخه شاخه شده . ۴ - نتیجه شده حاصل شده .

فرهنگ معین

(مُ تَ فَ رِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) منشعب شده ، شاخه شاخه شده .

لغت نامه دهخدا

متفرع.[ م ُ ت َ ف َرْ رِ ] ( ع ص ) فرع چیزی شونده و از چیزی مثل شاخ بیرون آینده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). برآورده و صادر شده و مشتق گشته. و منتشر شده و شاخه برآورده و حاصل شده و پدید آمده و صادر شده و موجود شده و مشتق شده و منشعب شده و شاخه شاخه شده و منسوب و متعلق. ( ناظم الاطباء ).
- متفرع شدن ؛ جداشدن از چیزی. فرع چیزی شدن.
- متفرع کردن ؛ چیزی را فرع چیزی قراردادن.
- || از چیزی جدا کردن چیزی را.
- || شاخه شاخه کردن : طبیعت آن ماده را که اندرگردن پیل و خوک به کار خواست شد نگاه داشت واندر دندانهای او متفرع کرد. ( قراضه طبیعیات ص 18 ). || درخت بسیارشاخ. ( ناظم الاطباء ). || خواستگاری کننده زنی را که بزرگ قوم باشد. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تفرع شود.

فرهنگ عمید

چیزی که از چیز دیگر جدا و منشعب شده باشد.

پیشنهاد کاربران

وابسته
مثلا * متفرع بر وجود عین است: وابسته به وجود عین است


کلمات دیگر: