کلمه جو
صفحه اصلی

متقدم


مترادف متقدم : پیشین، سابق، پیش، گذشته، پیش کسوت، پیشاهنگ، پیشگام

متضاد متقدم : متاخر

برابر پارسی : پیشین، دیرین، گذشته

فارسی به انگلیسی

ancient, the ancient

عربی به فارسی

پيشرفته , ترقي کرده , پيش افتاده , جلوافتاده


مترادف و متضاد

۱. پیشین، سابق، پیش، گذشته
۲. پیشکسوت
۳. پیشاهنگ، پیشگام ≠ متاخر


فرهنگ فارسی

پیشی گیرنده، پیش افتاده، پیشین، دارای تقدم، مردم زمان پیش
( اسم ) ۱ - پیش آینده پیش رونده . ۲ - پیشین سابق ( زمانی ) : و باشد که نظمی از گفته های استادان متقدم بدو رسد ... ۳ - پیش گذشته : و چند لقب دیگرست که در فصول متقدم ذکر و شرح آن نرفته است . ۴ - رئیس حاکم پیشوا . ۵ - آنچه که در جلو و قبل و در مرتب. اول نسبت بچیزی دیگر قرار دارد .

فرهنگ معین

(مُ تَ قَ دِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - پیشی گیرنده . ۲ - دارای تقدم . ۳ - زمان پیشین .

لغت نامه دهخدا

متقدم. [ م ُ ت َ ق َدْ دِ ] ( ع ص ) پیش آینده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). || کسی که از پیش میرود و مینمایاند راه را. پیش رو و پیش شونده. ( ناظم الاطباء ). || سابق. گذشته. پیشتر. ( ناظم الاطباء ) : بروزگار متقدم چنان بودی. ( فارسنامه ابن البلخی ص 146 ). این دیگر بروزگار متقدم دیهی بود. ( فارسنامه ابن البلخی ص 131 ). || پیشی نماینده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). پیشی گیرنده. || پیشین. ( ناظم الاطباء ) : در رموز متقدمان... نخوانده ای که من سل سیف البغی قتل به. ( کلیله و دمنه ). این سخن از اشارت و رموز متقدمان است. ( کلیله و دمنه ). و تواریخ متقدمان به ذکر آن ناطق. ( کلیله و دمنه ). و تجارب متقدمان را نمودار عادت خویش گرداند. ( کلیله و دمنه ). و باشد که نظمی از گفته های استادان متقدم بدو رسد. ( المعجم چ دانشگاه ص 26 ). و چند لقب دیگر است که در فصول متقدم ذکر و شرح آن نرفته است. ( المعجم چ دانشگاه ص 57 ). از شعرِ متقدمان بطریق استعارت تلفیقی نرفت. گلستان ( چ یوسفی ص 191 ).
- متقدم به رتبت یا به مرتبت ؛ چیزی است که به مبداء موجود یا مفروض نزدیک تر باشد وآن دو قسم است یکی متقدم بالطبع مانند تقدم جسم بر حیوان و دیگر متقدم به اعتبار وضع مانند تقدم صف ها بر یکدیگر. ( از تعریفات جرجانی ص 135 ).
- متقدم بالزمان ؛ آن که یا آنچه بحسب زمان مقدم باشد مانند تقدم نوح بر ابراهیم ( ع ). ( تعریفات جرجانی ص 134 ).
- متقدم بالشرف ؛ مانند تقدم عالم بر جاهل.
- متقدم بالطبع ؛ مانند تقدم یک بر دو و تدقم خط بر سطح. آن چیزی است که ممکن نیست چیزی بعد از آن ایجاد شود در حالیکه چیزاول نباشد اما ممکن است خود آن چیز باشد ولی بعد ازآن چیزی نباشد چنانکه لازمه وجود دو بدون یک است و لازمه وجود سطح خط است اما می تواند یک باشد بدون دو و خط باشد بدون سطح. ( از تعریفات جرجانی ).
- متقدم به علت ؛ که وجود متقدم ، علت وجود متأخر باشد. ( از تعریفات جرجانی ). به همه معانی و ترکیبت ها رجوع به تقدم شود.
|| کسی که نزدیک میرود و یا می ایستد درجلو شخصی. || فاضل در دلیری و شجاعت. || بلند و برین و رفیع از هر چیزی. || رئیس و حاکم. || مقدم و پیشوا. || تقدیم و هدیه و پیشکش. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ متٲخِّر] کسی که در زمان پیشین زندگی می کرده است.
۲. (فلسفه ) دارای تقدم.
۳. (صفت ) [قدیمی] پیشین.
۴. (صفت ) [قدیمی] پیشی گیرنده، پیش افتاده.

پیشنهاد کاربران

سابق_گذشته

advancer

دارای تقدّم، پیشین

پیشین - دارای تقدم - قبلی .



کلمات دیگر: