ربی
فارسی به انگلیسی
My Lord!
فرهنگ فارسی
جمع ربیه
لغت نامه دهخدا
ربی . [ رُ با ] (ع اِ) ج ِ رُبْیة و رُبَیّة. (منتهی الارب ).
ربی . [ رُ با ] (ع اِ) ج ِ رُبْیة. (ناظم الاطباء). رجوع به رُبْیة شود.
ربی . [ رُ بی ی ] (ع اِ) رباء. ربا. (ناظم الاطباء). رجوع به رباء و ربا شود.
ربی . [ رُ با ] (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ).
ربی . [ رُ ] (ع اِ) ج ِ رُبْوة. رَبْوة. رِبْوة. ربوة الرابیة؛ ما ارتفع من الارض . (قطر المحیط) : دلم را بتماشای صحرا نظری است و جانم را به مطالعه ٔ رُبی و ریاض التفاتی . (سندبادنامه ص 135).
سخن مجوی فزون زآنکه حق تست از من
که این ربی بود و نیستمان حلال ربی .
ناصرخسرو.
ربی. [ رَ بی ی ] ( ع مص ) پرورش یافتن در برِ کسی : ربوت فی حجره ربواً و ربیت رباءً و ربیاً. ( منتهی الارب ). پرورش یافتن. ( آنندراج ). || در میان قومی وربالیدن. ( تاج المصادر بیهقی ).
ربی. [ رَب ْ بی ] ( ع منادا، صوت ) پروردگار من. خدایا. الهی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). ای خدای من. ( ناظم الاطباء ) :
ابریق می مرا شکستی ربی
بر من در عیش را ببستی ربی
بر خاک بریختی می ناب مرا
خاکم بدهن مگر تو مستی ربی !
ربی. [ رَب ْ بی ] ( ع ص نسبی ) نسبت است به رَب . ( از المنجد ) ( از اقرب الموارد ).
ربی. [ رِ ] ( از ع ، اِ ) ربا. معامله ربا. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) مُمال ِ «ربا» :
سخن مجوی فزون زآنکه حق تست از من
که این ربی بود و نیستمان حلال ربی.
ربی. [رِب ْ بی ی ] ( ع ص نسبی ، اِ ) گروه بسیار. ج ، رِبّیّون. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). واحد رِبّیّین است ، و هم الوف من الناس. هزارها. ج ، رِبّیّون. ( از ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). || خدای ترس. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). خداشناس. ربانی. ج ، رِبّیّون. ( السامی فی الاسامی ). || دانشمند. دانشمند یهودان. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
ربی. [ رُ بی ی ] ( ع اِ ) رباء. ربا. ( ناظم الاطباء ). رجوع به رباء و ربا شود.
ربی. [ رُ ] ( ع اِ ) ج ِ رُبْوة. رَبْوة. رِبْوة. ربوة الرابیة؛ ما ارتفع من الارض. ( قطر المحیط ) : دلم را بتماشای صحرا نظری است و جانم را به مطالعه رُبی و ریاض التفاتی. ( سندبادنامه ص 135 ).
ربی. [ رُ با ] ( ع اِ ) ج ِ رُبْیة. ( ناظم الاطباء ). رجوع به رُبْیة شود.
ربی. [ رُ ب َ ] ( ع اِ ) نوعی از حشرات. || گربه. ( آنندراج ).
ربی. [ رُب ْ بی ی ] ( ص نسبی ) نسبت به قبایل پنجگانه رباب است لأن الواحد منهم ربة لأنک اذا نسبت الشی الی الجمع ردته الی الواحد کما تقول فی المساجد مسجدی الا ان تکون سمیت به رجلاً فلا ردة الی الواحد کما یقول فی انمار انماری و فی کلاب کلابی. ( منتهی الارب ). نسبت به قبایل پنجگانه... رُبّی است زیرا واحد آنها رُبّة است. ( از اقرب الموارد ). پنج قبیله از عرب که یکی شده اند. ( آنندراج ). و رجوع به رِباب و رُبّة شود.
ربی . [ رُ ب َ ] (ع اِ) نوعی از حشرات . || گربه . (آنندراج ).
ربی . [ رَ بی ی ] (ع مص ) پرورش یافتن در برِ کسی : ربوت فی حجره ربواً و ربیت رباءً و ربیاً. (منتهی الارب ). پرورش یافتن . (آنندراج ). || در میان قومی وربالیدن . (تاج المصادر بیهقی ).
ربی . [ رَب ْ بی ] (ع ص نسبی ) نسبت است به رَب ّ. (از المنجد) (از اقرب الموارد).
ابریق می مرا شکستی ربی
بر من در عیش را ببستی ربی
بر خاک بریختی می ناب مرا
خاکم بدهن مگر تو مستی ربی !
(منسوب به خیام ).
|| (اِ) نوعی خرماست به لغت بلوچ (نیک شهر). (منتهی الارب ).
ربی . [ رَب ْی ْ ] (ع منادا، صوت ) رَب ِّ. گاهی در قَسَم «ب » دوم را به «ی » بدل کنند، و منه قولهم : لا و ربیک لاافعل کذا؛ یعنی قسم بپروردگار تست ... (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (از متن اللغة).
ربی . [ رُب ْ با ] (ع ص ، اِ) گوسپند بچه آورده . || گوسپند بچه مرده . گوسپند نوزاده ، و آن در بز و گوسفند وگاو و شتر بکار برده آید. ج ، رُباب و هو نادر قاله فی النهایة. || نیکویی . || نعمت . || گره محکم . || نام جمادی اولی و جمادی الاَّخر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رُبّی . و رجوع به رُبّی شود.
ربی . [ رُب ْ بی ] (اِخ ) حسن بن علی . محدث است . (ناظم الاطباء).
ربی . [ رُب ْ بی ] (از ع ، ص نسبی ) فروشنده ٔ رُب . (ناظم الاطباء).
ربی . [ رُب ْ بی ] (ع اِ) نام ماه جمادی الاَّخر به جاهلیت . (السامی فی الاسامی ). لیکن در منتهی الارب رُب ّ بدون «ی » بدین معنی آمده است ، آنهم نه به معنی جمادی الاَّخرة بلکه بمعنی جمادی الاولی . (یادداشت مرحوم دهخدا). رُبّی ̍. || شیره فروش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گویا نسبت است به بیع رُب ّ. (منتهی الارب ).
ربی . [ رُب ْ بی ی ] (ص نسبی ) نسبت به قبایل پنجگانه ٔ رباب است لأن الواحد منهم ربة لأنک اذا نسبت الشی ٔ الی الجمع ردته الی الواحد کما تقول فی المساجد مسجدی الا ان تکون سمیت به رجلاً فلا ردة الی الواحد کما یقول فی انمار انماری و فی کلاب کلابی . (منتهی الارب ). نسبت به قبایل پنجگانه ... رُبّی است زیرا واحد آنها رُبّة است . (از اقرب الموارد). پنج قبیله از عرب که یکی شده اند. (آنندراج ). و رجوع به رِباب و رُبّة شود.
ربی . [رِب ْ بی ی ] (ع ص نسبی ، اِ) گروه بسیار. ج ، رِبّیّون . (یادداشت مرحوم دهخدا). واحد رِبّیّین است ، و هم الوف من الناس . هزارها. ج ، رِبّیّون . (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || خدای ترس . (یادداشت مرحوم دهخدا). خداشناس . ربانی . ج ، رِبّیّون . (السامی فی الاسامی ). || دانشمند. دانشمند یهودان . (یادداشت مرحوم دهخدا).
فرهنگ عمید
دانشنامه عمومی
دیان
روحانی
کنیسه
حاخام
شکل اولیه رابی در دوران فریسی و روزگار تلمود، هنگامی که آموزگاران یهود به تدوین قوانین نوشته شده و شفاهی یهود پرداختند٬ بازمی گردد. در فرقه های مختلف یهود٬ الزام های گوناگونی برای برنامه های رابی و کسی که به عنوان رابی٬ به رسمیت شناخته شود٬ وجود دارد. ازنظر برخی از گروه های یهودی به جز یهودیان ارتدوکس و برخی گونه های محافظه کار٬ زنان نیز می توانند به مقام ربانوت دست یابند.
واژهٔ رابی از ریشه سامی
شغل رابی در کتاب مقدس یافت نمی شود و نسل های اولیه قوم اسرائیل از واژه رابی برای اطلاق به کسی استفاده نمی کردند. اولین اشاره به واژه رابی در میشنا (بخشی از تلمود) در حدود سال ۲۰۰ میلادی است. این واژه برای رابی گملیئل بزرگ، رابی شمعون پسر او و رابی یوهانان بن زکای استفاده شده است. این افراد همه جزو اولین سران سنهدرین (دادگاه شرعی یهودی) بودند. در عهد جدید واژه رابی چندین بار بکار رفته است. در اناجیل متی، مرقس و یوحنا واژه رابی به صورت یونانی ῥαββί وجود دارد. این واژه در عهد جدید برای اطلاق به کاتبان تورات و فریسیان و همچنین شخص عیسی مسیح بکار رفته است.
ربی، به معنی خاخام
ربی، پاردوبیکی، روستایی در جمهوری چک
ربی، کامبریا، روستایی در شمال غربی انگلستان
ربی، مرزیساید، روستایی در غرب انگلستان
ربی، نیو ساوت ولز، یک شهرک حومه ای در سیدنی
قلعه ربی، دژی در انگلستان
یواس اس ربی (دی ای-۶۹۸)، ناو متعلق به نیروی دریایی ایالات متحده آمریکا
دانشنامه اسلامی
گوسفند تازه زاییده را رُبّی گویند.برخی اهل لغت، ربّی را به گوسفندی که برای استفاده از شیرش تربیت می شود معناکرده اند؛ کلمات اهل لغت نسبت به مدت زمان پس از زاییدن مختلف است. بیست روز و دو ماه از جمله اقوال است.
تعریف فقها
معروف و مشهور میان فقها و نیز لغویان، تعریف رُبّی به گوسفند تازه بچه به دنیا آورده است. برخی آن را به أنعام ثلاثه (گوسفند، گاو و شتر) تعمیم داده اند. برخی فقها آن را به حیوانی که متکفل تربیت دو فرزند خویش است، تفسیر نموده اند. مشهور میان فقها اطلاق ربّی بر گوسفند تازه زاییده تا پانزده روز است؛ هرچند بسیاری، قول تا پنجاه روز را نیز نقل کرده اند؛ لیکن قائلی برای آن شناخته نشده است.
نصاب زکات در ربّی
در زکات ، ربّی جزو نصاب به شمار می رود؛ بدین معناکه حد نصاب با آن کامل می شود؛ هرچند برخی، قول به عدم احتساب آن را در نصاب بعید ندانسته اند.
اخذ زکات ربّی
...
معنی رِبِّیُّونَ: دانشمندان الهی مسلک (جمع کلمه ربّی است ، که نظیر کلمه ربانی به معنای کسی است که مختص برای رب العالمین باشد ، یعنی جز به کار خدا به هیچ کار دیگر مشغول نباشد ، ولی بعضی گفتهاند مراد از این کلمه هزاران و مراد از کلمه ربّی هزار است )
معنی رَبِّ: مخفف یا ربِّی - ای پروردگارمن - ای پرورش دهنده من(درعباراتی نظیر "رَّبِّ زِدْنِی عِلْماً "وکلمه رب بمعنای مالکِ مدبر است )
معنی نَفِدَ: به اتمام رسید - تمام شد - پایان یافت(در عبارت "لَنَفِدَ ﭐلْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی"چون به یک واقعیت حتمی اشاره کرده مضارع معنی شده است )
معنی مَا یَعْبَأُ بِکُمْ: به شما اعتنایی ندارد - نزد او قدر ومنزلتی ندارید -شما را باقی نمیگذارد (اصل "یَعْبَأُ "یا از ماده عبا گرفته شده که به معنای ثقل و سنگینی است که در آن صورت عبارت "مَا یَعْبَأُ بِکُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُکُمْ "به این معنی است که: شما نزد پروردگار من...
معنی لِزَاماً: لازم - ملازم - قرین و همراه (کلمه لزاما به معنای ملازمه باشد ، چون هر دو ، مصدر باب مفاعله ، یعنی لازم - یلازم است عبارت "قُلْ مَا یَعْبَأُ بِکُمْ رَبِّی لَوْلَا دُعَاؤُکُمْ فَقَدْ کَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ یَکُونُ لِزَاماً " به این معنی است که :بگواگر دع...
معنی لَّکِنَّاْ: ولی من (اصل آن لکن انا بوده که همزه انا بعد از نقل فتحهاش به نون حذف شده ، و دو نون در یکدیگر ادغام گردیده که در حالت وصل با نون مشدد و با صدای بالا و بدون الف قرائت میشود ، و در حالت وقف با الف ، مانند کلمه انا که ضمیر تکلم است و در حالت وصلی به صور...
معنی عَرَضَ: هر چیز غیر ثابت - زودگذر (در جمله "عرض الحیاة الدنیا "شؤون ناپایدار زندگی دنیا منظور است، و مراد از "عرض هذا الادنی " نیز لذائذ زندگی دنیا و نعمتهای زودگذر آن است ، و اگر به اشاره مذکر "هذا "به آن اشاره فرموده و حال آنکه جا داشت با ضمیر مؤنث "هذه "به...
ریشه کلمه:
ربب (۹۸۰ بار)
ی (۱۰۴۴ بار)
پیشنهاد کاربران
" بزرگ " ترجمه شده است. Rabbi در زبان آلمانی به معلم، آموزگار یا استاد من معنی شده است که لقب اساتید tora ( تو را یا تورات ) می باشد و ریشه آن را به کلماتی از قبیل Rawi یا Ravi می رسانند که به معنای مُفَسِر یا روایت کننده متن های تورات میباشد. جمع این کلمه بصورت زیر می باشد: Rabbin که حالت جمع Rabbi میباشد و میتوان آنرا به دو کلمه تجزیه نمود: bin و Rab . رب یعنی خداوند و " بین " در زبان فارسی از مصدر دیدن می باشد. لذا رابّی علاوه بر لقب استاد به زبان فارسی به معنای مشاهده گر یا بیننده خداوند هم می باشد. منظور تجربه کننده مستقیم و بدون واسطه وجود خداوند که همان کشف و شهود عرفانی باشد. شاگردان مسیح گاهی اوقات اورا رابّی ( یا ربّی ) صدا میزدند که هردو معنی را در بر میگیرد. استاد من یا خدای من.