کلمه جو
صفحه اصلی

زجاجه

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - قطعه شیشه قطعه ای از آبگینه . ۲ - پیاله بلور .
دهیست بصعید مصر

فرهنگ معین

(زُ جِ ) [ ع . زجاجة ] (اِ. ) پیالة بلور.

لغت نامه دهخدا

زجاجة. [ زُ ج َ ] (اِخ ) دهی است به صعید مصر، و صاحب لب اللباب نوشته که زَجّاج که از ائمه ٔ نحو است ساکن زجاجه بوده است . (از غیاث اللغات ). یاقوت آرد: قریه ای است به صعید مصر نزدیک قوص ، دارای بستانها و نخل فراوان ، در بین «قوص » و «قفط». (از معجم البلدان ).


زجاجة. [ زَج ْ جا ج َ ] (ع اِ) کون . اِست . (از متن اللغة). است را زجاجه گوینداز آنرو که ضرطة و زبل میافکند. (از لسان العرب ).


زجاجة. [ زِ ج َ ] (ع اِ) پیشه ٔ آبگینه سازی . آبگینه گری . حرفت شیشه گری . ابن سیده گوید: این لغت بنظر من عراقی است . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ). حرفت آبگینه گری .(از البستان ) (از المعجم الوسیط) (از متن اللغة).


( زجاجة ) زجاجة. [ زَ / زُ / زِ ج َ ] ( ع اِ ) واحد زجاج. آبگینه. ( از مهذب الاسماء ) ( بحر الجواهر ) ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ). زجاجة با هر سه حرکت «ز» آمده و با کسره اندک آید. ( ازلسان العرب ) ( از تاج العروس ). آبگینه. ج ، زجاجات. ( دهار ). میدانی آرد: از امثال مولدانست : «زجاجة لایقوی صخری »؛ شیشه ای است که تاب سنگ مرا ندارد. ( از مجمع الامثال چ تهران ص 286 ). || یک قطعه از شیشه. ( از البستان ) ( از قطر المحیط ) ( از المعجم الوسیط )( از محیط المحیط ). یک قطعه شیشه شکسته. ( کنز اللغة )( از قاموس عصری ، عربی - انگلیسی ). || قندیل. و بهمین معنی است قوله تعالی : «المصباح فی زجاجة» . ( از منتهی الارب ) ( از المعجم الوسیط ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). لیث گوید: زجاجه در قرآن بمعنی قندیل آمده است. ( از تاج العروس )( از لسان العرب ). || ظرف شیشه ای. ( از قطرالمحیط ) ( از محیط المحیط ). || زجاجة در اصل قطعه ای از زجاج است اما بیشتر قدح و جام را گویند، چنانکه در بیتی از معلقه عنتره آمده :
و لقد شربت من المدامة بعدما
رکد الهوا جربا المشوف المعلم
بزجاجة صفراء ذات اسرة
قرنت بأزهر فی الشمال مقدم.
( از محیط المحیط ).
قدح. ( از البستان ). ابوعبیدة گوید: قدح را زجاجة گویند، بضم «ز» و کسر و فتح آن ، و ج ِ آن زجاج است با هر سه حرکت «ز». ( از لسان العرب ). بیرونی آرد: ابن السکیت از ابوعبیدة حکایت کند که قدح آبگینه رابعربی زجاجة گویند بحرکات ثلاث «ز» جمع او زجاج به هر سه اعراب و ابوعبیدة از اربوی مثل این روایت کرده است. ( از ترجمه صیدنه بیرونی ). || قاروره ( شیشه بطری و مانند آن ). ( از القاموس العصری ) ( از المعجم الوسیط ). بدین معنی مأخوذ از زجاجه بمعنی آبگینه است : زجاجه می ناب ؛شیشه شراب خالص. ( از ناظم الاطباء ). بیرونی آرد: شعرا زجاجه یعنی صراحی شیشه ای را ستوده و آنرا برای شراب مناسب تر دانسته اند برای این که رنگ شراب در آن نمایان است و محتوای شیشه از بیرون دیده میشود. بکیر سامی گوید:
اذا الذهب الابریز اخفی شرابنا
و فیه عیوب فالزجاجة افضل.
سری گوید:
انم بما استودعته من زجاجة
تری الشی فیه ظاهراً وَهْوَ باطن.
و نیز هم او گوید:
سری الیک کأسرار الزجاجه لا
یخفی علی ناظریها الصفو و الکدر.

زجاجة. [ زَ / زُ / زِ ج َ ] (ع اِ) واحد زجاج . آبگینه . (از مهذب الاسماء) (بحر الجواهر) (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). زجاجة با هر سه حرکت «ز» آمده و با کسره اندک آید. (ازلسان العرب ) (از تاج العروس ). آبگینه . ج ، زجاجات . (دهار). میدانی آرد: از امثال مولدانست : «زجاجة لایقوی صخری »؛ شیشه ای است که تاب سنگ مرا ندارد. (از مجمع الامثال چ تهران ص 286). || یک قطعه از شیشه . (از البستان ) (از قطر المحیط) (از المعجم الوسیط)(از محیط المحیط). یک قطعه شیشه شکسته . (کنز اللغة)(از قاموس عصری ، عربی - انگلیسی ). || قندیل . و بهمین معنی است قوله تعالی : «المصباح فی زجاجة» . (از منتهی الارب ) (از المعجم الوسیط) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). لیث گوید: زجاجه در قرآن بمعنی قندیل آمده است . (از تاج العروس )(از لسان العرب ). || ظرف شیشه ای . (از قطرالمحیط) (از محیط المحیط). || زجاجة در اصل قطعه ای از زجاج است اما بیشتر قدح و جام را گویند، چنانکه در بیتی از معلقه ٔ عنتره آمده :
و لقد شربت من المدامة بعدما
رکد الهوا جربا المشوف المعلم
بزجاجة صفراء ذات اسرة
قرنت بأزهر فی الشمال مقدم .

(از محیط المحیط).


قدح . (از البستان ). ابوعبیدة گوید: قدح را زجاجة گویند، بضم «ز» و کسر و فتح آن ، و ج ِ آن زجاج است با هر سه حرکت «ز». (از لسان العرب ). بیرونی آرد: ابن السکیت از ابوعبیدة حکایت کند که قدح آبگینه رابعربی زجاجة گویند بحرکات ثلاث «ز» جمع او زجاج به هر سه اعراب و ابوعبیدة از اربوی مثل این روایت کرده است . (از ترجمه ٔ صیدنه ٔ بیرونی ). || قاروره (شیشه بطری و مانند آن ). (از القاموس العصری ) (از المعجم الوسیط). بدین معنی مأخوذ از زجاجه بمعنی آبگینه است : زجاجه ٔ می ناب ؛شیشه ٔ شراب خالص . (از ناظم الاطباء). بیرونی آرد: شعرا زجاجه یعنی صراحی شیشه ای را ستوده و آنرا برای شراب مناسب تر دانسته اند برای این که رنگ شراب در آن نمایان است و محتوای شیشه از بیرون دیده میشود. بکیر سامی گوید:
اذا الذهب الابریز اخفی شرابنا
و فیه عیوب فالزجاجة افضل .
سری گوید:
انم بما استودعته من زجاجة
تری الشی ٔ فیه ظاهراً وَهْوَ باطن .
و نیز هم او گوید:
سری الیک کأسرار الزجاجه لا
یخفی علی ناظریها الصفو و الکدر.

(از الجماهر بیرونی ص 222، 223).



زجاجة. [ زَج ْ جا ج َ ] (ع ص ) مؤنث زجاج . شیشه گر و شیشه فروش . دارنده ٔ زجاج ، مانندعطاره و خبازه ، به معنی صاحب عطر، فروشنده عطر و فروشنده ٔ نان و صاحب نان . رجوع به معجم البلدان شود.


فرهنگ عمید

۱. قطعۀ شیشه.
۲. ظرف شیشه ای.
۳. پیالۀ بلور.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی زُجَاجَةٍ: شیشه
ریشه کلمه:
زجج (۲ بار)

«زجاجه» یعنی «شیشه»، و در اصل به سنگ های شفاف می گویند، و از آنجا که شیشه نیز از مواد سنگی ساخته می شود و شفاف است به آن «زجاجه» گفته شده. و در اینجا به معنای حبابی است که روی چراغ می گذاشتند، تا هم شعله را محافظت کند و هم گردش هوا را، از طرف پایین به بالا، تنظیم کرده، بر نور و روشنایی شعله بیفزاید.
شیشه. یعنی مثل نور وی چون محفظه ایست که در آن چراغی است و چراغ در شیشه ایست و شیشه گودی ستاره درخشانی است. لفظ «فی» نشان می‏دهد که شیشه ظرف چراغ در قندیلی از شیشه قرار گرفته است. این کلمه در قرآن فقط دو بار آمده است معنی آیه انشاءاللّه در «نور» خواهد آمد.


کلمات دیگر: