( اسم ) مونث رب بتی که بصورت زن ساخته شده .
یکی از شهرهای معروف بنی عمون است که در اراضی جلعاد در نزدیکی مخرج رود یبوق واقع بود .
ربة.[ رَ ب ب َ ] (اِخ ) یکی از شهرهای کوهستان یهودا، و دور نیست که همان ربة باشد که در حوالی بیت جبرین بوده با قریه ٔ سیاریم مذکور است . (قاموس کتاب مقدس ).
ربة. [ رَب ْ ب َ ] (اِخ ) کعبه ای بود مر مذحج را در جاهلیت . || لات ، در حدیث عروةبن مسعود. (منتهی الارب ) (آنندراج ). هر بتی بصورت مؤنث ، مانند لات . (المنجد). || (اِ) خانه ٔ بزرگ و کلان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مؤنث رَب ّ. (از المنجد).
ربة. [ رَب ْ ب َ ] (اِخ ) یکی از شهرهای معروف بنی عمون است که در اراضی جلعاد در نزدیکی مخرج رود یبوق واقع بود. (قاموس کتاب مقدس ).
ربة. [ رِب ْ ب َ ] (ع اِ) گیاهی است . || درختی یا آن درخت خَرّوب است . || جماعت کثیر. ج ، اَرِبّة. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
ربة. [ رُب ْ ب َ ] (اِخ ) واحد رباب که پنج قبیله اند. (منتهی الارب ). رجوع به رِباب و رُبّی شود.
ربة. [ رُب ْ ب َ ] (ع اِمص ) فراخی زندگانی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فراخی عیش . (ناظم الاطباء). || (اِ) شیره ، و آن اخص است از رُب ّ. ج ، رِباب . || نام جمادی الاَّخرة. || نام ذوالقعده . (منتهی الارب ). || (اِخ ) دو بت است عرب را. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به بت شود.
ربة. [ رُب ْ ب َ ] (ع حرف ) رُب َّ. ربما. بسا. (ناظم الاطباء). لغتی است در رُب َّ. (منتهی الارب ). رجوع به ربما و ربت و رُب َّ شود.