کلمه جو
صفحه اصلی

زبیدی

فرهنگ فارسی

عبد العزیز بن عمر بن حجاج متوفی صد و دو هجری از والیان و سرداران دلاور عصر مروانی

لغت نامه دهخدا

زبیدی . [ زُ ب َ ] (اِخ ) حسن بن عبداﷲ. وی از مشایخ عبداﷲبن علی بن شریعه ٔ لخمی اشبیلی معروف به باجی است . (از معجم البلدان چ وستنفلد ج 1 ص 457: باجة).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) احمد، ملقب به شهاب الدین مکی . بگفته ٔ ابن طولون ، مردی مترجم بود و بدمشق رفت تا از آن راه به روم (ترکیه ) سفر کند اما در حلب بسال 938 هَ . ق . درگذشت . (از شذرات الذهب ج 8 ص 228).


زبیدی. [ زُ ب َ ] ( اِ ) زوبیدی. نوعی ماهی است در خلیج فارس.

زبیدی. [ زُ ب َ ] ( ص نسبی ) نسبت است به زبید که قبیله ای قدیم است ، و همه قبایل زبیده به زبید اکبر بازگشت میکنند، و عده ای از صحابه و علما بدین نسبت مشهورند. ( از انساب سمعانی ). || نسبت است به زبید، قبیله ای بزرگ از قبایل یمن. ( از دائرةالمعارف بستانی ). || منسوب به زبید ( بطنی از بطون قبیله تمیم ). ( تنقیح المقال از ریحانة الادب ). || منسوب به زبید، بطنی از قبیله طی. ( ریحانة الادب از تنقیح المقال ).

زبیدی. [ زُ ب َ ] ( اِخ ) ابراهیم بن علأبن ضحاک بن مهاجر حمصی زبیدی ، مکنی به ابواسحاق و مشهور به ابن الزبریق و زبریقی. وی را از آنرو زبریقی یا ابن الزبریق خوانند که بعضی اجداد او را نام زبریق بوده است. زبریقی از اسماعیل بن عیاش و بقیةبن الولید روایت دارد و ابوحاتم رازی و دیگران از او روایت کنند. ( از لباب الانساب : زبریقی ).

زبیدی. [ زَ ] ( اِخ ) ابوالفتوح بن عبداﷲبن ابی عتامة ( از زبید یمن ). وی برادرزاده حسن بن محمد قاضی یمن و خود یکتای عصر خویش است. صاحب البیان و همچنین خاندان او که جلیل ترین خاندان های زبیدند از او نقل کنند. ( از تاج العروس ).

زبیدی. [ زَ ] ( اِخ ) ابوبکربن مضرب ( از زبید یمن ). ناشر مذهب شافعی در یمن در 400 هَ. ق. است. ( از تاج العروس ).

زبیدی. [ زُ ب َ ] ( اِخ ) ابوزرعةبن ابراهیم دمشقی ( از قبیله زبید حجاز ). از عطاء و خالدبن العجلاج روایت کند. سعیدبن هلال و محمدبن سعید نیشابوری بن شاپور( سابور ) از او نقل حدیث کنند. ( از انساب سمعانی ).

زبیدی. [ زَ ] ( اِخ ) ابوعلی ، فقیه و محدث زبید است. ابن بطوطه در سفرنامه خود از او یاد کند. رجوع به سفرنامه ابن بطوطه ترجمه محمدعلی موحد ص 242 شود.

زبیدی. [ زَ ] ( اِخ ) ابومحمدبن شعیب بن حجاج ( از مردم زبید یمن ). از ابوحمه زبیدی روایت داردو طبرانی از او نقل حدیث کند. ( از انساب سمعانی ).

زبیدی. [ زَ ] ( اِخ ) احمد، ملقب به شهاب الدین مکی. بگفته ابن طولون ، مردی مترجم بود و بدمشق رفت تا از آن راه به روم ( ترکیه ) سفر کند اما در حلب بسال 938 هَ. ق. درگذشت. ( از شذرات الذهب ج 8 ص 228 ).

زبیدی. [ زَ ] ( اِخ ) احمدبن احمدبن عبداللطیف شرجی ، ملقب به شهاب الدین و معروف به زبیدی ( 812 - 893 هَ. ق. ) محدث بلاد یمن در عصر خویش است. وی در اصل از شرج ( موضعی در نواحی مکه ) است سپس به زبید رفته و در آنجا شهرت یافته و هم در آنجا درگذشته. او راست : «التجرید الصریح لاحادیث الجامع الصحیح »، این کتاب که مختصر صحیح بخاری و معروف به مختصر زبیدی نیز هست بچاپ رسیده است. دیگر ازمؤلفات او «طبقات الخواص » در سیرت اولیاء یمن ( طبعشده ) و «الفوائد» ( طبع شده ) و «نزهة الاحباب » است درادبیات. ( از اعلام زرکلی چ 2 ج 1 ص 87 ). و در حاشیه ٔهمین صفحه آمده : رجوع به العقیق الیمانی ( نسخه خطی )، الضوء اللامع ج 1 ص 214 و لحظ الالحاظ ص 259 و معجم المطبوعات ص 1113 شود.

زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) موسی بن عیسی .از زبید یمن و استاد طبرانی است . ابن ماکولا در مورداو اشتباه کرده و نام او را محمد نوشته است ، ابن نقطه نیز بدین نکته اشارت کرده است . (از تاج العروس ).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) سلیمان بن موسی بن علی الحون اشعری ، مکنی به ابوالربیع. ازعلماء حنفی مذهب یمن است و به سال 625 هَ . ق . درگذشت . از تصنیفات اوست : الریاض الادبیة در شرح خرطاش ، و المقصور و الممدود. (از هدیة العارفین ج 1 ص 400).


زبیدی . [ زُ ب َ ] (اِخ ) عمروبن معدیکرب زبیدی . از زبید الاصغر است که بطنی از زبید حجاز میباشند. (از لسان العرب ). سمعانی آرد: عمروبن معدیکرب مکنی به ابوثور دلاور عرب . در روزگار عمر خطاب در نبرد نهاوند کشته شد. (از انساب ). ابن اثیر آرد: عمروبن معدیکرب بن عبداﷲبن عمرو... بن زبید الاصغر (منبه )بن ربیعةبن سلمة... بن ربیعةبن منبه بن زبید الاکبر... زبیدی مذحجی مکنی به ابوثور. وی با وفد مراد بر پیغمبر (ص ) وارد گردید زیرا در آن وقت از قوم خود جدایی گزیده بود و نزد بنی مراد بسر می برد و با آنان اسلام پذیرفت . برخی نیز گویند، عمرو با وفد زبید (قوم خود) به نزد پیغمبر (ص ) رفت . تاریخ اسلام پذیرفتن او مورد اختلاف است ، برخی سال 6 و برخی دیگر سال 10 هجری گفته اند. پس از وفات پیغمبر (ص ) عمرو و اسود عنسی مرتد شدند و خالدبن سعیدبن عاص برای سرکوبی عمرو رفت وبا او نبرد کرد، عمرو فراری شد و شمشیر معروف او «صمصامه » بدست خالد افتاد. عمرو پس از این که از آمدن لشکر امدادی از طرف ابوبکر به یمن آگاهی یافت ، بار دیگر به اسلام بازگشت و بدون این که طلب امان کند بنزد مهاجربن ابی امیه رفت . مهاجر او را در بند کرد و به پیش ابوبکر گسیل ساخت . ابوبکر به او گفت : تو شرم نداری که هر روز در حال فرار و اسارت بسر بری ، اگر این دین را یاری کنی بمقامی بلند از طرف خدا نائل خواهی آمد. عمرو گفت قبول اسلام خواهم کرد و هیچگاه از اسلام روی نخواهم گردانید. ابوبکر او را آزاد ساخت ، سپس او را از مدینه برای جنگ یرموک به شام روانه کرد. پس ازابوبکر، عمر او را بعراق فرستاد و به سعدبن ابی وقاص نوشت که در کارهای جنگ با مشورت و رأی او کار کند.عمرو در جنگ قادسیه حضور یافت و دلاوریها کرد و سرانجام بقتل رسید. برخی نیز گویند، او در جنگ کشته نشد بلکه از گرسنگی بمرد. و گفته شده که وی در جنگ نهاوند حضور یافت و پس از آن در سال 12 هجری در روده ، یکی از قریه های نهاوند درگذشت . شاعری در رثاء او گفت :
لقد غادر الرکبان یوم تحملوا
بروذة شخصاً لا جباناً و لاغمرا
فقل لزبید بل لمذحج کلها
رزئتم اباثور قریعکُم ُ عمروا.
شافعی گوید: حضرت رسول (ص )، علی (ع ) و خالدبن سعیدبن عاص را به یمن فرستاد و بفرمود: هرگاه هر دو در یک جا مجتمع بودید علی بن ابی طالب (ع ) امیر است و در صورت تفرقه هر یک از شما امارت دارید. اتفاقاً آن دو با هم در یک جاجمع آمدند و عمروبن معدیکرب از محل اجتماع آنان آگاهی یافت و با جمعی بسوی آنان رفت و چون نزدیک شد، باقوم خویش گفت من اکنون خود میروم و نام خود بگوش ایشان میرسانم که تاکنون هر کس نام مرا شنیده سخت دچاروحشت گردیده است . سپس با فریادی رسا گفت منم ابوثورعمروبن معدیکرب . بلافاصله علی (ع ) و خالد را دید که برای مقاتلت با او بر همدیگر سبقت میجویند و از یکدیگر خواهش میکنند که این کار بر عهده ٔ او گذارد. عمروبازگشت و با خود میگفت : عرب از نام من هراسانست و این دو برای نبرد تن به تن با من مبادرت دارند؟ عمرو شاعر بود و شعرهای خوب دارد، ازجمله اشعار اوست :
اء من ریحانة الداعی السمیع
یؤرقنی و اصحابی هجوع
اذا لم تستطع شیئاً فدعه
و جاوزه الی ما تستطیع.
و نیز از بهترین اشعار اوست :
اعاذل عدتی بدنی و رمحی
و کل مقلص سلس القیاد
اعاذل انما افنی شبابی
اجابتی الصریح الی المنادی
فمن ذاعاذری من ذی سفاء
یرود بنفسه شر الرواد
ارید حیاته و یرید قتلی
غدیرک من خلیلک من مراد .

(از اسدالغابة ج 4 صص 132 - 134).



زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) ابوالفتوح بن عبداﷲبن ابی عتامة (از زبید یمن ). وی برادرزاده ٔ حسن بن محمد قاضی یمن و خود یکتای عصر خویش است . صاحب البیان و همچنین خاندان او که جلیل ترین خاندان های زبیدند از او نقل کنند. (از تاج العروس ).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) ابوبکربن مضرب (از زبید یمن ). ناشر مذهب شافعی در یمن در 400 هَ . ق . است . (از تاج العروس ).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) ابوعلی ، فقیه و محدث زبید است . ابن بطوطه در سفرنامه ٔ خود از او یاد کند. رجوع به سفرنامه ٔ ابن بطوطه ترجمه ٔ محمدعلی موحد ص 242 شود.


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) ابومحمدبن شعیب بن حجاج (از مردم زبید یمن ). از ابوحمه ٔ زبیدی روایت داردو طبرانی از او نقل حدیث کند. (از انساب سمعانی ).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) شهاب بن عبدالرحمن ، برادر حکیم زبیدی . وی ناظر و مباشر املاک زبید یمن بسال 742 هَ . ق . بود. (از العقود اللؤلؤیة ج 2 ص 74).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) احمدبن احمدبن عبداللطیف شرجی ، ملقب به شهاب الدین و معروف به زبیدی (812 - 893 هَ . ق .) محدث بلاد یمن در عصر خویش است . وی در اصل از شرج (موضعی در نواحی مکه ) است سپس به زبید رفته و در آنجا شهرت یافته و هم در آنجا درگذشته . او راست : «التجرید الصریح لاحادیث الجامع الصحیح »، این کتاب که مختصر صحیح بخاری و معروف به مختصر زبیدی نیز هست بچاپ رسیده است . دیگر ازمؤلفات او «طبقات الخواص » در سیرت اولیاء یمن (طبعشده ) و «الفوائد» (طبع شده ) و «نزهة الاحباب » است درادبیات . (از اعلام زرکلی چ 2 ج 1 ص 87). و در حاشیه ٔهمین صفحه آمده : رجوع به العقیق الیمانی (نسخه ٔ خطی )، الضوء اللامع ج 1 ص 214 و لحظ الالحاظ ص 259 و معجم المطبوعات ص 1113 شود.


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) احمدبن عبدالرحمن بن اسماعیل زبیدی (از زبید یمن ). وی و برادرش اسماعیل بن عبدالرحمن از اسماعیل بن حسن بن مبارک (از احفاد محمدبن یحیی زبیدی ) حدیث شنیده اند. ابوالعلاء فرضی این سخن را آورده است . (از تاج العروس ).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) احمدبن عمربن محمد سیفی مرادی مذحجی ، ملقب به صفی الدین و معروف به «مزجد» (847 - 930 هَ . ق .) قاضی و فقیه شافعی در تهامه ٔ یمن . تولد و وفات او در زَبید واقع گردید. وی نخست عهده دار قضاء عدن و سپس قاضی موطن خویش (زبید) گردید. او راست : «العباب المحیط بمعظم نصوص الاصحاب » که کتابی بزرگ است در فقه و صاحب «العقیق الیمانی » درباره ٔ آن گوید: به اتفاق آراء علماء مصر و شام و یمن ، در ترتیب و تهذیب و جامعیت ، کتابی مانند آن تألیف نشده است . وی مدت 10 سال صرف تألیف این کتاب کرد. در فقه شافعی کتاب دیگری نیز دارد بنام «تجریدالروائد و تقریب الفوائد» در دو جلد، این کتاب نیز مانند کتاب پیشین چاپ نشده است . (از اعلام زرکلی چ 2 ج 1 ص 181). رجوع به النور المسافر ص 137، العقیق الیمانی (نسخه ٔ خطی )، المکتبة الازهریه ج 2 ص 553 شذرات الذهب ج 8 ص 169 و فهرست دارالکتب ج 1 ص 502 شود.


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) اسماعیل ، پدر عبدالرحمن و جد احمد و اسماعیل محدث . (از تاج العروس ).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) اسماعیل بن محمدبن یحیی زبیدی (از زبید یمن ). محدث است . (از تاج العروس ).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) تقی الدین عمربن عبداﷲ. فقیهی حنفی مذهب ، شاعر، محدث ، عارف و ذوفنون بود. در زبید بسال 713 هَ . ق . ولادت یافت و در 768 درگذشت . وی فقه رادر زبید از برهان الدین ابراهیم بن عمر علوی و موفق الدین علی بن نوح فقیه و صارم الدین ابراهیم بن مهنا فراگرفت و به سال 743 داوطلب تدریس حدیث در مدرسه مجاهدیه در «تعز» گردید و در آن مدرسه بتدریس پرداخت و تا پایان زندگی در آن سمت باقی بود و در تدریس روشی نیکو داشت . (از العقود اللؤلؤیة ج 2 صص 136 - 137).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) جمال الدین محمدبن حسین بن محمدبن حسین قماط شافعی . در 828 هَ . ق . در زبید متولد گردیدو تربیت یافت و به تحصیل علم پرداخت . ملازمت قاضی ناشری صاحب ایضاح را اختیار کرد و نزد عده ای دیگر نیز درس خواند تا اینکه در علم فقه عالمی مبرز گردید و به افتاء و تدریس پرداخت و هیچگاه از کار خستگی نداشت . در سحرگاه چهارشنبه 16 جمادی الاولای سال 903 هَ . ق .در زبید درگذشت . (از شذرات الذهب ج 8 ص 21 و 22).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) حسین بن علی بن محمدبن مُمَوَیْه مکنی به ابوعبداﷲ و معروف به ابن قُم ّ در 530 هَ . ق . به زبید متولد گردید ودر 581 درگذشت . شاعری ادیب و کاتب و از افاضل نامدار یمن در نظم و نثر و کتابت است . از اشعار او است :
اءَ أحبابنا من بالقطیعة اغراکم
و عن مستهام فی المحبة الهاکم
صددتم و انتم تعلمون بأننا
لغیر التجنی و الصدود وددناکم
کشفت لکم سری علی ثقة بکم
فصرت بذاک السر من بعض اسراکم .
ابن قم را نامه ای است که برای ابوحمیر سبأبن ابی السعود احمدبن مظفربن علی صلیحی یمانی پس از جدایی از یمن نگاشته و ابوطاهرسلفی بسال 568 آنرا از او روایت کرده است . چند فقره از آن نامه که نمونه ٔ نثرنویسی اوست در اینجا نقل میگردد: ... لازالت حضرته من الحادثات حمی ً و للوفود مزدحماً و ملتزماً حتی یکون فی العلا بمنزلة حرف الاستعلاء و هو من حروف اللین مصون و ما جاورها من الامالة مصون . و لازال عدوه کالالف ، حالها یختلف . تسقط فی صلة الکلام و لاسیما مع اللام . (از معجم الادباء چ مصر ج 10 صص 130 - 147).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) حسین بن مبارک . از محدثانست . مبارک پدر حسین ، فرزند محمدبن مسلم زبیدی محدث است و بسیاری از فرزندان و احفاد او نیز اهل حدیث اند. حسین بن مبارک با برادرش حسن از ابوالوقت حدیث شنیدند. (از تاج العروس ). و زرکلی آرد: حسین بن مبارک بن محمدبن یحیی متولد در 540 هَ . ق . و متوفی بسال 631 مکنی به ابوعبداﷲ و مقلب به سراج الدین و ابن الزبیدی ، اصلاً از زبید است و زادگاه و محل وفاتش بغداد میباشد. او در بغداد و دمشق و حلب و جز آنها حدیث گفت و به فقه و لغت و قراآت عالم بود. منظومه هایی در لغت و قرائتها دارد و مؤلفاتی نیز پرداخته و از آنجمله است : البلغةدر فقه . ابن عماد او را حنبلی معرفی کرده و صاحب «الجواهر المضیئة» او را ازجمله ٔ حنفیان شمرده است . (از اعلام زرکلی چ 2 ج 2 ص 276). رجوع به شذرات الذهب ج 5 ص 144 و الجواهر المضیئة ج 1 ص 216 شود. در کتاب اخیر بجای زبیدی ترمذی آمده و این مسلماً خطاء است بدلیل اینکه مؤلف آن کتاب برادرش حسن بن مبارک را با همین لقب (زبیدی ) یاد کرده است . (الجواهر ص 200). در حاشیه ٔ کتاب «لحظ الالحاظ» ص 359 آمده : کتاب «التجرید الصریح لأحادیث الجامع الصحیح » که در نسخه ٔ چاپی به حسین بن مبارک منسوب داشته شده از او نیست بلکه تألیف احمدبن احمد زبیدی است . (از اعلام زرکلی حاشیه ٔ صفحه ٔ مذکور). رجوع به زبیدی (.... احمدبن احمد) شود.


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) حکیم زبیدی ، برادر شهاب بن عبدالرحمن است که از ناظران املاک زبید بود در ایام دولت مجاهدان یمن . (از العقود اللؤلؤیه ج 2 ص 74). رجوع به زبیدی (... شهاب ) شود.


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) خالد. شاعری است اسلامی و دارای آثاری اندک . ابوعبیده معمربن مثنی گوید: خالد زبیدی با جمعی از مردم «زبید» به «سنجار» آمد، در میان آن جمع دو پسرعم او بنامهای ضابی و عوید نیز بودند. روزی به شراب نشستند و از شراب سنجار نوشیدند، پس از باده گساری یاد وطن در دل آنان زنده گشت و خالد گفت :
ایا جبلی سنجار ماکنتما لنا
مصیفا و لا مشتی و لا متربعا
و یا جبلی سنجار هلا بکیتما
لداعی الهوی منا شتیتین ادمعا
بکی یوم تل المحلبیه ضابی ٔ
و الهی عویدا بثه فتقنعا.
مردی از «نمربن قاسط» بنام «دثار» به جوابگویی او پرداخت و گفت :
ایا جبلی سنجار هلا دققتما
برکنیکما انف الزبیدی اجمعا
لعمرک ماجأت زبید لهجرة
و لکنها کانت ارامل جوعا.
خالد نیز هجو «دثار» را بدون پاسخ نگذاشت و اشعاری در پاسخ او گفت که از آن جمله است :
بکی نمری ارغم اﷲ انفه
بسنجر حتی تنفد العین ادمعا.

(از معجم الادبا چ مصر ج 11 صص 21 - 24).



زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) عبدالخالق بن زین علی بن محمدباقی مزجاجی یمنی . او راست : «اتحاف البشر فی القراآت اربعةعشر» و «نفحة الازهار و الانوار و روایة الاطهار» که در 1195 هَ . ق . از تألیف آن فراغت یافته است . (از هدیة العارفین ج 1 ص 510).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) عبدالعزیزبن یحیی بن مبارک زبیدی ، از زبید یمن و محدث است . منصور از او سماع دارد و او را در «ذیل » یاد کند، عبدالعزیز برادرزاده ٔ حسن بن مبارک و حسین بن مبارک بن محمدبن یحیی است . پدرش یحیی از ابوالفتوح طائی حدیث شنید و برادرش احمدبن یحیی و محمدبن یحیی و نیز اسماعیل زبیدی فرزند محمدبن یحیی زبیدی و یکی دیگر از احفاد محمدبن یحیی بنام ابراهیم بن احمدبن محمدبن یحیی همگی اهل حدیث اند و روایت دارند. (از تاج العروس ).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) عبداللطیف بن ابی بکربن احمد، مکنی به ابوعبداﷲ (747 - 802 هَ . ق .) در شرجه متولد گردید و در زبید سکونت کرد و هم درآنجا درگذشت . وی از دانشمندان فن عربیت است و تألیفاتی در این باب پرداخته که از آن جمله است : «شرح ملحة الاعراب »، «مقدمة فی علم النحو»، «نظم مقدمه ٔ ابن بابشاذ» که ارجوزه ای است دارای هزار بیت . (از اعلام زرکلی چ 2 ج 1 ص 181). رجوع به بغیة الوعاة ص 311 و الضوء اللامع ج 4 ص 325 شود. (از حاشیه ٔ اعلام ص 181).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) علی بن احمدبن علی بن سالم ، ملقب به موفق الدین . در مکه بسال 747 هَ . ق . تولدیافت و در تحصیل علم کوششهای فراوان کرد و زحمتها بجان خرید تا در فقه و عربیت براعت یافت . به مصر و شام سفر کرد و نزد جمعی بتحصیل پرداخت سپس به مکه بازگشت و در ذی قعده 818 درگذشت . (از شذرات ج 7 ص 133).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) علی بن زیدبن علوان بن صبرطبن مهدی ردمائی ، مکنی به ابوعلی . وی که در آخر عمر خودرا عبدالرحمن نام داد، در ردماء واقع در شرق یمن پائین احقاف ، بسال 741 هَ . ق . متولد گردید و هم در آنجا بزرگ شد، سپس بگردش در شهرها پرداخت و به حج رفت و مدتی چند در مکه مجاور شد. چندی نیز در شام رحل اقامت افکند، بعراق و مصر نیز سفر کرد و از یافعی و شیخ خلیل و ابن کثیر و ابن خطیب یبرود سماع حدیث کرد ودر فنون حدیث و فقه و نحو و تاریخ و ادبیات مبرز گردید. حدیث بسیار حفظ کرد و در فن رجال استحضار فراوان یافت . الکتاب سیبویه را مذاکره میکرد و به مذهب ابن حزم میل داشت . وی در حدود 20 سال در بادیه اقامت گزید و مردم بیابان نشین را به کتاب و سنت می خواند. سپس به قاهره رفت و در این وقت دچار ضعف نیروی بینایی شده بود. زبیدی مردی دارای شهامت نفس و معرفت فراوان به احوال طبقات گوناگون مردم بود. از اشعار اوست :
ما العلم الا کتاب اﷲ و الاثر
و ماسوی ذاک لا عین و لا اثر
الا هوی و خصومات ملفقة
فلایغرنک من اربابها هدر.
ابوعلی زبیدی بسال 813 در قاهره درگذشت . (از شذرات ج 7 ص 101).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) علی بن قاسم بن علیف بن هیس بن سلیمان بن عمروبن نافع حکمی . فقیهی شافعی است از زبید یمن و متوفی در 640 هَ . ق . او راست : «اسؤلة عن مشکلات التنبیه لابی اسحاق الشیرازی »، «کتاب الدروس فی مشکلات المهذب لابی اسحاق » و «کتاب الدور» در فرائض . (از هدیة العارفین ج 1 ص 708).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) عمربن محمدبن معیبد زبیدی (از زبید یمن ). محدث است . دو برادر دیگرش ، مبارک و اسماعیل نیز از محدثانند. (از تاج العروس ).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) عمروبن محمدبن یحیی . فقیه شافعی ، و امام و علامه ٔیمن ، متوفی در 886 هَ . ق . (از شذرات ج 7 ص 347).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) مبارک بن محمدبن یحیی محدث ، از زبید یمن است . وی و دو برادر دیگرش اسماعیل و عمر، و نیز دو فرزندش حسن بن مبارک و حسین بن مبارک و پدرش محمدبن یحیی همگی محدثانند و احادیثی نقل کرده اند. (از تاج العروس ).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) محمدبن شعیب بن حجاج ، از زبید یمن . شاگرد محمدبن یوسف و استاد طبرانی و خود از محدثان است . (از تاج العروس ). از زبید یمن است ، محمدبن شعیب محدث . (از منتهی الارب ).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن شوعان حنفی . به گفته ٔ ابن حجر ریاست پیروان مذهب ابوحنیفه در زبید بدو رسید و بتدریس و افاده اشتغال داشت . در822 هَ . ق . درگذشت . (از شذرات الذهب ج 7 ص 157).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) محمدبن عیسی .از زبید یمن است و از ابوحمة نقل حدیث کند. طبرانی در معجم صغیر از او روایت آرد. (از انساب سمعانی ).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) یوسف بن عمربن یوسف بن یحیی ، مکنی به ابوطاهر و ملقب به ضیاءالدین . محدث است . از خشوعی و دیگران سماع دارد. در خواندن خطبه در «جامع» دمشق نیابت داشت . وی در سال 665 هَ . ق . درگذشت . (از شذرات الذهب ج 5 ص 321).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) محمدبن محمدبن ابی القاسم ، مکنی به ابوعبداﷲ و ملقب به مزجاجی . صوفی و اهل زبید یمن است . اشرف اسماعیل ، سپس فرزندش الناصر او را محترم میداشتند و او ندیم و ملازم الناصر بود. مزجاجی در زبید مسجدی نیکو بنا کرد و کتابخانه ای بزرگ بر آن وقف کرد و در آن کتابخانه کتب بسیار در فنون مختلف گردآوری کرده بود. او راست : هدیة السالک الی اهدی المسالک . (از اعلام زرکلی چ 2 ج 7 ص 274). در کتاب طبقات الخواص ص 155 و نیز در الضوء اللامع ج 9 ص 188 ترجمه ٔ او آمده است . (از حاشیه ٔ الاعلام ج 7 ص 274).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) محمدبن محمدبن خضری عیزری غزی ، ملقب به شمس الدین . فقیهی شافعی است . وی در ربیعالاَّخر 724 متولد گردید و در قاهره ازابن عدلان و احمدبن محمد عطار و محیی الدین فرزند مجدالدین زنکلونی فقه فراگرفت ، و نزد برهان حکری نیز درس خواند و در 744 به غزه بازگشت و آنجای مقر ساخت سپس به دمشق سفر کرد، در آنجا از بهاء مصری ، تقی الدین و تاج الدین سبکی و دیگران اخذ علم کرد و از بدر محمودبن علی بن هلال اجازه ٔ افتاء دریافت کرد و از محضر قطب تحتانی نیز بهره برد و تصنیفاتی چند در فنون متنوع بپرداخت و به سوءالهای فراوان پاسخ گفت و به گفته ٔ خود او، بر جمع الجوامع، شرح نگاشت و در آن کتاب مناقشات بسیار کرد و نیز تعلیقاتی بر شرح کبیر رافعی نگاشت . منظومه ای ارجوزه بعربی سرود و آنرا «قضم الضرب فی نظم کلام العرب » نام نهاد. وی در ذی حجه ٔ 808 هَ . ق . درگذشت . (از شذرات ).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) محمدبن یحیی بن علی بن عمران قرشی ، مکنی به ابوعبداﷲ. ادیبی بود حنفی مذهب از یمن و محل اقامتش بغداد. وفاتش در 555 هَ . ق . واقع گردید. به گفته ٔ علی قادری در کتاب طبقات الحنفیة وی چند تصنیف دارد و از آن جمله است : «تعلیل من قراء و نحن عصبة بالنصب »، «الرد علی ابن الخشاب »، «کتاب الحساب »، «کتاب العروض »، «کتاب القوافی »، «مقدمه در نحو» و «منار الاقتضاء و منهاج الاقتفاء فی النحو». (از هدیة العارفین ج 2 ص 93).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) محمدبن یحیی بن علی بن مسلم زاهد. وی از مردم زبیدیمن بود و در بغداد اقامت گزید. اولاد او اسماعیل و عمر و مبارک همه محدث بوده اند و همچنین اند اولاد مبارک . (از تاج العروس ). سمعانی آرد: محمدبن یحیی زبیدی مکنی به ابوعبداﷲ، واعظ و نحوی است . من خود او را ببغداد در جامع منصور دیدم و پاره ای اشعار از او شنیدم و نوشتم . (از انساب سمعانی ). زرکلی آرد: محمدبن یحیی یمنی زبیدی متولد 460 و متوفی 555 واعظی بود آشنا به ادبیات ، و مقیم بغداد، در حدود 506 به دمشق سفر کرد، در آنجا اتابک طغتکین که صراحت لهجه ٔ زبیدی را در منبر تاب تحمل نداشت او را از دمشق بیرون راند. زبیدی بعراق بازگشت و دیگر بار از طرف مسترشد عباسی درباره ٔ باطنیه مأموریتی یافت و به دمشق رفت و سپس به بغداد بازگشت و در آنجا وفات یافت (بتاریخ 555). ابن قاضی شهبة گوید: وی حنفی مذهب و در اصول متمسک به طریقت سلف بود. این کلمه شعار او بود: «الحق و ان کان مراً». تقریباً صد کتاب پرداخته و از آن جمله است : کتاب در نحو، در قوافی ، کتاب در رد بر ابن خشاب . (ازاعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 7). رجوع به الاعلام تألیف ابن قاضی شهبه (نسخه ٔ خطی )، الجواهر المضیئة ج 2 ص 142،المنتظم ج 10 ص 197، بغیة الوعاة ص 113، الفلاکة و المفلوکون ص 98 شود. (از اعلام زرکلی حاشیه ٔ ج 8 ص 7).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) محمدبن یحیی بن مهران . از مشایخ مسلم ، و بگفته ٔ ابن طاهر از زبید یمن است . (از تاج العروس ).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) یحیی بن سیدعمر مقبول ، محدث یمنی مشهور به اهدل ، متوفی در 1147 هَ . ق . او راست : فضایل ذوی القربی ، و القول السدید فیما احدث من العمارة بجامع زبید. (از هدیة العارفین ج 2 ص م 534).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) محمدبن یوسف ، مکنی به ابوحمة. از موسی بن طارق زبیدی و غیر او روایت دارد. وی منسوب است به زبید یمن . (از تاج العروس ). محمدبن یوسف محدث از زبید یمن است . (از منتهی الارب ). سمعانی آرد: محمدبن یوسف زبیدی مکنی به ابوحمة از مردم زبید یمن است و از سفیان بن عیینة روایت کند. مفضل بن محمد جندی از او روایت دارد. وی برای ابوقره موسی بن طارق زبیدی نقل روایت میکرده است . (از انساب سمعانی ). یاقوت آرد: ابوحمه محمدبن یوسف بن محمدبن اسواربن سیاربن اسلم زبیدی ، کنیتش ابویوسف و ابوحمه بجای لقب اوست . وی از ابوقره موسی بن طارق زبیدی کتاب «السنن » را روایت کند و مفضل بن محمد جندی و موسی بن عیسی زبیدی و محمدبن سعیدبن حجاج زبیدی از او نقل حدیث کنند. (از معجم البلدان ).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) مرتضی ، محمدبن عبدالرزاق ، مشهور به مرتضی و مکنی به ابوالفیض حسینی یمانی حنفی . صاحب تاج العروس . وی در وطن خود نشأت یافت . سپس برای تحصیل علم ، آغاز سفر کرد. چندین بار به حج رفت و درمکه با سیدعبدالرحمن عیدروس ملاقات کرد و پیوسته ملازمت او داشت ، مختصر سعد را از او فراگرفت و خرقه به دست او پوشید و روایت مرویات او را اجازت حاصل کرد، وبر اثر توصیفاتی که درباره ٔ علما و ادباء مصر از اوشنید به مصر عزیمت کرد. زبیدی در 1167 هَ . ق . واردمصر شد و اسماعیل کتخدا عذبان او را مورد عنایت خاص خود قرار داد و با او دوستی فراوان کرد. سرانجام بین عام و خاص شهرت فراوان یافت ، به صعید و دیگر نقاط مصر سفر کرد و مورد احترام و تجلیل بزرگان آن دیار قرار گرفت . بسیاری از ارباب علم و سلوک را دید و سفرنامه ها پرداخت و تألیف شرح قاموس را آغاز کرد و سالها برای اتمام آن رنج برد و پس از آنکه شرح قاموس را در 14 جلد بپایان رسانید آنرا تاج العروس نامید و بدین مناسبت ولیمه ای داد که همه طلاب و اساتید وقت در آن ولیمه دعوت شده بودند. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1726 تا 1728). زرکلی آرد: محمدبن عبدالرزاق حسینی مکنی به ابوالفیض و مشهور به مرتضی زبیدی (1145 - 1205 هَ . ق .)، علامه ٔ لغت و حدیث و رجال و انساب و از بزرگان اهل تصنیف است . در اصل از واسط عراق و زادگاهش بلگرام هند است و در زبید (یمن ) تربیت یافته و بزرگ شده است . وی از زبید به حجاز سفر کرد و در مصر اقامت گزید و در آنجا فضیلت او به اوج شهرت رسید و سیل هدایا و تحف بسوی او سرازیر گردید. پادشاهان حجاز و هند و یمن و شام و عراق و مغرب اقصی و ترک و سودان و الجزایر با او مکاتبه کردند، اعتقاد مردم در حق او چندان فزونی گرفت که بسیاری از مردم مغرب چنین می پنداشتند که هرکه حج کند و بزیارت زبیدی نرود و هدیه ای تقدیم او نکند حج او کامل نخواهد بود. سیدمرتضی زبیدی در طاعون مصر درگذشت . او مؤلفات بسیار دارد، از تألیفات اوست : تاج العروس (شرح قاموس ) در 10 جلد مطبوع ، اتحاف السادة المتقین در شرح احیاء العلوم غزالی در 10 جلد که در مصر چاپ شده ، اسانید الکتب السته ، عقود الجواهر المنیفه فی ادلة مذهب الامام ابی حنیفه که در دو جلد چاپ شده ، کشاف اللثام عن آداب الایمان و الاسلام ، رفع الشکوی و ترویح القلوب فی ذکر ملوک بنی ایوب ، معجم شیوخ ، الفیة السند شامل 1500 بیت در حدیث ، شرح الفیه ٔ مذکور، مختصرالعین که خلاصه ٔ کتاب العین خلیل بن احمد است در لغت ، تکمله و صله و ذیل برای قاموس در دو جلد بزرگ ، رساله ٔ ایضاح المدارک بالافصاح عن العواتک ، رساله ٔ عقد الجمان فی بیان شعب الایمان ، تحفة القماعیل فی مدح شیخ العرب اسماعیل ، تحقق الرسائل لمعرفة المکاتبات و الرسائل ، جذوة الاقتباس فی نسب بنی العباس ، حکمة الاشراق الی کتاب الاَّفاق ، الروض المعطار فی نسب السادة آل جعفرالطیار، مزیل نقاب الخفاء عن کنی سادتنا بنی الوفاء،بلغة الغریب فی مصطلح آثار الحبیب ، تنبیه العارف البصیر علی اسرار الحزب الکبیر، سفینة النجاة المحتویةعلی بضاعة مزجاة من الفوائد المنتقاة، غایة الابتهاج لمقتفی اسانید مسلم بن الحجاج ، عقد اللئالی المتناثرة فی حفظ الاحادیث المتواترة، و نشوة الارتیاح فی بیان حقیقة المیسر و القداح . زبیدی زبان ترکی و فارسی رابخوبی میدانست و با زبان کرج نیز آشنائی داشت . (از اعلام زرکلی چ 2 ج 7 صص 297 - 298). در کتابهای فهرس الفهارس ج 1 صص 398 - 413 و جبرتی ج 2 ص 196 و 290، خطط مبارک ج 2 ص 94، آداب اللغة ج 3 ص 288، مجله ٔ مجمع العلمی العربی دمشق ج 2 ص 56 و 106، فهرست دارالکتب ج 3 ص 47، فهرست کتابخانه ٔ تیموری ج 3 ص 118 از زبیدی یاد شده است . (از اعلام حاشیه ٔ ص 298 از ج 7).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) مکی بن عبدالرزاق بن یحیی بن عمربن کامل ، مکنی به ابوالحرم مقدسی عقربانی . از عبدالرزاق نجار اجازه دریافت کرده و از خشوعی و دیگران سماع دارد. وی در سال 659 هَ . ق . درگذشت . (از شذرات ج 5 ص 329).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) موسی بن زین العابدین بن احمدبن ابی بکر دادبکری ، ملقب به کمال الدین و مفتی زبید. عالمی است بزرگ ، اهل دقت و تحقیق ، در «النور» آمده : زبیدی شافعی عصر خویش واز لحاظ علم و عمل سرآمد همگنان بود. دریایی از دانش و در دین کوهی استوار بود. در مذهب قدمی راسخ داشت و در هر فن و علم دستی بلند. طالبان دانش از همه سوی رو بدو کردند و برای فراگرفتن از دانش او بمحضر اوروی آوردند. علم فقه را از قاضی صیب ناشی و نجم الدین مقری جبائی و دیگران فراگرفت . فقه امام شافعی را بوسیله ٔ دانشمندان عراق و مرو (مراوزه ) از امام علی بن عطیف نزیل مکه و دیگر افراد آن طبقه روایت کرد. شهرت زبیدی عالم گیر شد و همه بزرگان به پیشوایی او معترف بودند. مردم نجد و تهامه ، فتوی از او میگرفتند، جمعی از دانشمندان در درس فقه او بمقام فقاهت نائل آمدند، از آن جمله ، فرزندش فخرالدین ابوبکر و نیز ابوالعباس صنبذاوی و عده ای دیگر. وی مباحثی دلپذیر و جوابهایی لطیف و دقیق برای برخی از مسائل نگاشته و مصنفات و شروحی پسندیده پرداخته که متداول و مورد مراجعه و از آن جمله است : الکوکب الوقاد فی شرح الارشاد در 24 جلد و نیز شرحی کوچک برارشاد. فتاوی و نظریات فقهی او را فرزندش با ترتیبی دلپسند گرد آورده و مطالبی بجا از خود بر آن افزوده است . ناشری که یکی از شاگردان اوست گوید: زبیدی مزایائی داشت که دانشمندان پیش از او فاقد آن مزایا بودند. زبیدی تخم ها افکند که دیگران از آن بهره مند شدند. بیشتر غذای او بادام و عسل بود و ازجمله نعمت ها که خداوند بر او ارزانی داشت یکی آن بود که در ظرف چهل سال از زندگی او جنازه ای از خانه او بیرون نبردند ولباسی در مصیبت به تن نکرد و مرگ هیچیک از افراد خاندان خود را ندید. زبیدی در عصر جمعه ٔ 29 محرم 923 هَ . ق . درگذشت . (از شذرات الذهب ج 8 ص 127 و 128).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) موسی بن طارق ، مکنی به ابوقره . قاضی و راوی حدیث .از اسحاق بن راهویه و ابن جریح و ثوری حدیث دارد. وی از زبید یمن است . (از تاج العروس ). موسی بن طارق محدث از زبید یمن است . (از منتهی الارب ). سمعانی آرد: موسی بن طارق یمانی زبیدی از زبید یمن است و از موسی بن عقبة و ابن جریح و ثوری و ربیعه روایت دارد. اسحاق بن راهویه و احمد از او روایت دارند. (از انساب ). یاقوت آرد: ابوقرة موسی بن طارق زبیدی قاضی زبید از ثوری و ابن جریح و ربیعه و دیگران روایت دارد. اسحاق بن راهویه و احمدبن حنبل و جمعی دیگر از او حدیث دارند و او را به خوبی توصیف کنند. (از معجم البلدان ). زرکلی آرد: موسی بن طارق مکنی به ابوقره عالم به سنن و آثار، ثقه و امین است . عهده دار قضاء زادگاهش زبید شد و بارها از زبید به عدن ، جند و لحج سفر کرد و در هر یک از آن دیار اصحابی یافت که همه از او روایت کنند و به صحابت او شهرت دارند. وی نافع قاری معروف را درک و از او اخذ علم کرد و در زبید بسال 203 هَ . ق . وفات یافت . او را مصنفاتی چند است از آنجمله : کتاب «سنن » در یک مجلد و مشتمل بر چندین باب . ابن حجر گوید: من خود این کتاب را دیده ام ، وی بجای «حدثنا» که متداول بین محدثان است گوید «ذکر فلان » و دارقطنی او را ازدلیل این کار (یعنی این مخالفت روش اهل حدیث ) پرسیده و ابوقره در پاسخ گفته است : «علت آن است که کتابهای من را آسیب رسیده بود، لذا از آن پس اسناد اخبار را بصراحت ذکر نمیکنم ». زبیدی کتابی نیز در فقه دارد که آنرا برطبق مذاهب مالک ، ابوحنیفه ، معمر و ابن جریح نوشته است . (از اعلام چ 2 ج 8 ص 273). در تاریخ ثغر عدن ص 259، تهذیب ج 10 ص 249 و طبقات جندی (نسخه ٔ خطی ) نیز ترجمه ٔ زبیدی آمده . (از حاشیه ٔ اعلام ج 8 ص 273). رجوع به ابوقره شود.


زبیدی . [ زَ ] (اِخ ) یزیدبن عبدربه جرجسی . از علماء حدیث است . وی به گفته ٔ ابن ناصرالدین در 224 هَ . ق . درگذشت . (از شذرات الذهب ج 2 ص 56).


زبیدی . [ زَ ] (اِخ )علی بن محمدبن قُحْر. مفتی دانشمند مذهب شافعی ملقب به موفق الدین . بگفته ٔ مؤلف منهل ، وی عالمی پرهیزگار و ذوفنون بود. در 758 هَ .ق . ولادت یافت و ریاست علما و اهل فن در شهر زبید بدو رسید و در 842 وفات یافت . (از شذرات ج 7 ص 243).


زبیدی . [ زَ بی / زُ ب َ ] (اِخ )احمدبن عثمان بن ابی بکربن بصیص نحوی حنفی . بزرگ نحویان و پیشوای حافظان بود و ریاست ادب و ادیبان داشت . فهم و درکی نیرومند داشت و از همه جا بقصد درک محضر او سفر میکردند. مصنفاتی سودمند پرداخته و اشعاری نیکو دارد، دست بکار شرح مقدمه ٔ ابن بابشاذ شد و پیش ازپایان یافتن آن ، مرگ گریبانش گرفت ، از این کتاب آنچه را توفیق نوشتن یافته و پرداخته ، شرحی است بسیار سودمند و خوب . سؤال های دقیق و فراوانی طرح کرده و جواب هایی شایسته بدان گفته . مقاصد کتاب ابن بابشاذ را بدرستی بازنموده و طرق گوناگون سخن را در آن در نهایت تهذیب بیان داشته است . دیگر از جمله مؤلفات او، منظومه ای است معروف در عروض . وی پیوسته تا پایان عمر بر روش دیرین خویش استوار بود و هیچگاه جانب کار و کوشش را فرونگذاشت و در روز یکشنبه 11 شعبان 768 هَ .ق . وفات یافت . (از العقود اللؤلؤیة ج 2 ص 136).


زبیدی . [ زُ ب َ ] (اِ) زوبیدی . نوعی ماهی است در خلیج فارس .


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] زبیدی (ابهام زدایی). زبیدی ممکن است اشاره به اشخاص و شخصیت های ذیل باشد: • ابوالفیض مرتضی زبیدی، مشهور به مرتضی زبیدی، متبحر در لغت و حدیث و رجال و انساب و از بزرگان اهل تصنیف• حسین بن مبارک زبیدی، مکنی به ابوعبداﷲ و مقلب به سراج الدین و ابن الزبیدی، از محدثان• عمرو بن حجاج زبیدی، از سران و فرماندهان ارشد سپاه عمر بن سعد در کربلا• محمد بن حسین زبیدی اندلسی، محمد بن حسین زبیدی اندلسی، صاحب قالی و از علماء لغت• وجیه الدین عبدالرحمان بن علی شیبانی عبدری زبیدی یمنی، ملقب به وجیه الدین (محرم ۸۶۶- ۹۴۴)، مورخ، محدث و فقیه شافعی
...

پیشنهاد کاربران

زُبیدی طایفه است از اعراب قریشی که چون در شهرمکه عربستان ودرجوارخانه کعبه زندگی می کردند آنها را ( ( ذوبیت الله المسجدالحرام ) ) یعنی ساکنان وصاحبان وهمسایگان خانه کعبه می نامیدند ولی استعمال ذوبیتی بصورت زُبیدی تسهیل لفظ درگویش عمومی است بنابراین زبیدی یعنی ( ( از اهالی شهرمکه ) ) البته عبدالشمس جد زبیدیها اصالت اولیه اش مکی است

زبیدی به گواه تاریخ یعنی کسانی که ( ( ذوبیت ) ) هستند یعنی آنچه یک بشر درخانه خود به آن نیازمنداست را داراهستند مانند: قدرت علمی و فقهی ، قدرت شعر سرایی ذاتی، قدرت زیبایی خدادادی چهره واندام، قدرت وفورنعمت چون یمن خوش آب وهوا، خانه پربرکت کعبه، کوفه وبصره وشام واهواز پر ازتجارت و پرآب ، قدرت تفکر وتدبیر وتعقل بالا وعدم ساده لوحی وزیرباربیگانه رفتن
قدرت مدیریت حاکمیتی وفرماندهی وسرداری نظامی بالا

مترادف های زبیدی عبارتند از : پادشاه، زوباش، سردار نظامی، مامور حکومتی، ولیعهدشاه، دستگاه حکومتی
سلطان . یعنی زبیدی به کس یا کسانی گفته می شود که درامر حکومت داری سابقه تاریخی و توارثی چندهزارساله دارند خواه عرب یافارس یا ترکمن یا اقوام دیگرباشند یا خواه دریک خانواده تنها مانند یک خان وخواجه وشاهزاده
زندگی مورد پسند خود را داشته باشند وسنداین سخن ریشه درتاریخ باستانی شفاهی ومیدانی جهان دارد

آقای سعید گوگونانی بانام خانوادگی فعلی ( ( راستین ) )
درکتاب آخوره علیا خلف قهستجان آورده : ( ( یک تیره از فامیل مقدسی به ( ( زوبیدانی ) ) معروفند. ) ) البته تلفظ دقیق آن ( ( زوبیطانی ) ) یا ( ( زوبیطاشویلی ) ) به معنی اجداد بسیارقدیمی وریشه دار وباستانی چندهزارساله و قوم اصل ونسب دار پرقدمت و دارای تاریخ معین و مشخص است. بنابراین زبید و زوبیطا ، قدمت تاریخی وفرهنگی بشریت در قفقاز ، یمن ، عراق وسوریه و. . است


زُبیدی = ( ( اصحاب کشتی نوح ) ) در طوفان زمان حضرت نوح . بنابراین اقوام زبیدی درجهان بیش از تمام اقوام قدمت تاریخی دارند یعنی یکی از شاخه های اصلی بدوی= تولد، بشریت هستند


کلمات دیگر: