سرکش و گستاخ ٠ یا افسار گسسته ٠ سرخود ٠ خودسر ٠
مهار گسسته
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
مهارگسسته. [ م َ / م ِ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) سرکش و گستاخ. ( ناظم الاطباء ). خلیعالعذار. || افسارگسسته. سرخود. خودسر. ( از یادداشتهای مؤلف ) : اشتری جسته و مهارگسسته بر من گذشت. ( سندبادنامه ص 131 ).
کلمات دیگر: