کلمه جو
صفحه اصلی

اشرف الملوک فخرالدوله

دانشنامه عمومی

اَشرَف المُلوک (فَخرالدوله) (۱۲۶۱ خورشیدی - دی ماه ۱۳۳۴) شاهزادهٔ قاجار، دختر مظفرالدین شاه و سرورالسلطنه، خواهرزادهٔ عبدالحسین میرزا فرمانفرما، دخترخالهٔ محمد مصدق و مادر علی امینی بود. او زنی با درایت و نیکوکار بود. فخرالدوله واسط بین رضا شاه و خاندان قاجار بود و با آرام نگاه داشتن ایل قاجار تلاش کرد تا از وقوع خونریزی ها جلوگیری کند.مسجد فخرالدوله، تابستان ۱۳۹۴   آرامگاه اشرف الملوک امینی (فخرالدوله) در گورستان ابن بابویه، شهر ری   خانه فخرالدوله در تهران
فخرالدوله در چهارده سالگی به عقد محسن خان امین الملک (بعدها ملقب به امین الدوله) پسر علی خان امین الدوله درآمد. قبل از این ازدواج نجم السلطنه خواهر سرورالسلطنه و خاله فخرالدوله، او را برای پسر خود محمد مصدق خواستگاری کرده بود، اما شاه تمایل داشت دخترش با خاندان قدرتمندتری وصلت کند و به این جهت دختر خود را به امین الدوله داد. از طرف دیگر علی خان امین الدوله که با محسن خان مشیرالدوله دوستی دیرینه داشت و حتی نام پسر خود را به پیروی از نام مشیرالدوله انتخاب کرده بود، امین الملک را واداشت دختر مشیرالدوله را که از کودکی به نامزدی او گزیده شده بود و چندی قبل از خواستگاری از فخرالدوله به ازدواجش درآمده بود، طلاق دهد تا راه ازدواج با دختر شاه هموار گردد. ازدواج فخرالدوله با امین الملک باعث رنجش نجم السلطنه از سرورالسلطنه شد و مشیرالدوله نیز کینه از امین الدوله به دل گرفت.
زمانی که امین الدوله از صدارت عزل شد، گمان می رفت مانند بسیاری از صدراعظم های معزول قاجاریه، سرنوشت ناگواری چون تبعید یا قتل در انتظار او باشد. به همین دلیل فخرالدوله از ابتدا کوشش کرد تا او را گزندهای احتمالی مصون دارد. علی امینی، فرزند فخرالدوله، در خاطرات خود از قول مادرش چنین نقل می کند:
«روز بعد از حرکت پدرشوهر و شوهرم از اندرون شاه به من خبر دادند که احتمال می رود که شوهر و پدرشوهر شما را از قزوین به اردبیل ببرند و جانشان در معرض خطر باشد. با شنیدن این اخبار، بلافاصله به قزوین حرکت کردم و شبانه وارد آنجا شدم. پدرشوهر و شوهرم، از این ورود ناگهانی من تعجب کردند، ولی ابراز مطالبی که شنیده بودم نکردم. فقط گفتم که من مصمم هستم تا رشت با شما بیایم و بعد مراجعت خواهم کرد. فردای آن روز، قاصدی از تهران رسید که به امر شاه باید فخرالدوله به تهران مراجعت کند. من زیر بار نرفتم و به همین جهت اقامت ما چند روز در قزوین طول کشید و قاصدهای متعددی آمدند و مأیوسانه برمی گشتند کار به جای رسید که معتمدالحرم خواجه باشی به قزوین فرستاده شد و مادرم را تهدید کرده بود که شاه فرموده اند، اگر اطاعت نکنید و مراجعت نفرمایید، مأمورم به زور شما را برگردانم. مادرم به این تهدید تن درنداد و حتی خواجه باشی را تهدید کرده بود که با کتک و پس گردنی بیرونت می کنم. بالاخره دربار تسلیم شد و مادرم به اتفاق تبعید شدگان به رشت رفت و در املاک خودش در لشته نشاء ساکن شد.»


کلمات دیگر: