کلمه جو
صفحه اصلی

یکرنگ

مترادف و متضاد

homochromatic (صفت)
هم رنگ، دارای رنگ های مشابه، یک رنگ

one-color (صفت)
یک رنگ

one-colour (صفت)
یک رنگ

فرهنگ فارسی

همرنگی چیزی باچیزدیگر، کنایه ازدوست بی ریا، یکرنگی: کنایه ازاخلاص ودوستی بدون شائبه ریا
(صفت ) ۱- دارای رنگ واحد مقابل دورنگ و رنگارنگ . ۲- بی ریا و صمیمی .

فرهنگ معین

( ~. رَ ) (ص . ) صادق ، بی ریا.

لغت نامه دهخدا

یکرنگ. [ ی َ / ی ِرَ ] ( ص مرکب ) دارای یک رنگ. ضد رنگارنگ. ( ناظم الاطباء ). به لون واحد. ( یادداشت مؤلف ). که رنگ واحد دارد. مقابل دورنگ : از این ناحیت [ دیلمان ] جامه های ابریشم خیزد یکرنگ و باریک. ( حدودالعالم ).
به نزد من آمد کمربسته روزی
یکی صدره پوشیده یکرنگ اخضر.
ابوسرانه امین درودگر.
- یکرنگ کردن ؛ اصمات. ( تاج المصادر بیهقی ). به رنگ واحد درآوردن. همرنگ کردن.
- || موافق و متحد کردن.
- یکرنگ گشتن ؛ همرنگ شدن. به رنگ واحد درآمدن :
جامه صدرنگ از آن خُم صفا
ساده و یکرنگ گشتی چون ضیا.
مولوی.
صبغةاﷲ چیست رنگ خُم هو
پیسه ها یکرنگ گردند اندر او.
مولوی.
|| کنایه از مردم صادق العقیده است که یار بی نفاق و دوست بی ریا باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). بی ریا. صمیمی. مخلص. پاکدل. درست منش. یک جهت. که نفاق ندارد. ( یادداشت مؤلف ) :
به بوی دل یار یکرنگ بود
به منزل دورنگی که من داشتم.
خاقانی.
چون تو یکرنگی به دل گر رنگ رنگ آید لباس
چه عجب چون عیسی دل بر درت دارد مکان.
خاقانی.
چو یکرنگ خواهی که باشد پسر
چو دل باش یک مادر و یک پدر.
نظامی.
آتش عشق و محبت برفروز
تا بسوزد هرکه او یکرنگ نیست.
عطار.
آنان که این لباس دعوی نپوشیده اند و یک رنگ اند و خویشتن را از دیگران امتیازی ننهاده و اندیشه تمکین و سروری و زهد ومستوری ندارند کس را بر ایشان اعتراضی نیست. ( تاریخ غازانی ص 197 ).
بر در میخانه رفتن کار یکرنگان بود
خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست.
حافظ.
غلام همت دردی کشان یکرنگم
نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند.
حافظ.
پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان
رخصت خبث نداد ارنه حکایتها بود.
حافظ.
- یکرنگ شدن ؛ به یک رنگ بودن. صمیمی شدن :
یکرنگ شویم تا نماند
این خرقه سترپوش زنار.
سعدی.
سعدی همه روزه عشق می باز
تا در دو جهان شوی به یکرنگ.
سعدی.
|| ( اِ مرکب ) گلگونه. ( فرهنگ اسدی ) :
آراسته گشته ست ز تو چهره خوبی
چون چهره دوشیزه به یکرنگ و به گلنار.
خسروی ( از فرهنگ اسدی ).

فرهنگ عمید

۱. چیزی که با چیز دیگر همرنگ باشد.
۲. [مجاز] بی ریا و موافق.

گویش مازنی

/yak rang/ بی ریا – صاف و ساده – صمیمی

واژه نامه بختیاریکا

جَبو رنگ
هیل

پیشنهاد کاربران

کنایه از صمیمی و بی ریا شدن است


کلمات دیگر: