کلمه جو
صفحه اصلی

ایدر

فرهنگ فارسی

اینجا، دراینجا، اکنون، اینک
۱ - اینجا. ۲ - اکنون اینک .

فرهنگ معین

(دَ ) [ په . ] (ق . ) ۱ - این جا. ۲ - اکنون ، اینک .

لغت نامه دهخدا

ایدر. [ دَ ] (اِ، ق ) پهلوی «اتر» به معنی اینجا. مقایسه شود با سانسکریت «اترهی » . (از حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). اینجا. (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث اللغات ). اینجا. در اینجا. (ناظم الاطباء) :
کان تبنگو کاندر آن دینار بود
آن ستد ز ایدر که ناهشیار بود.

رودکی .


آن سگ ملعون برفت این سند را از خویشتن
تخم را مانند باشنگ ایدرش بر جای ماند.

منجیک (از لغت فرس اسدی ص 262).


ملک عجم بر من خشم گرفت و بترسیدم ایدر آمدم به شهر ملک تا ایمن باشم . (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).
[ بهرام گور ] به نزدیک او [ یزدگرد سوم پدر بهرام ] آمدم نتوانستم صبر کردن با او از بر او برفتم و ایدر [ بزمین عرب ] آمدم . (ترجمه ٔ تاریخ طبری ).
بموبد چنین گفت کای نامجوی
چو رفتی از ایدر به هرمز بگوی .

فردوسی .


خواجه بپرونده اندر آمد ایدر
اکنون معجب شده است از بر رهوار.

آغاجی .


ایدر است آنکه همی خوانند او را طوبی
ایدر است آنکه همی خوانند او را کوثر.

فرخی .


تهی کردی از پیل هندوستان را
ز بس تاختن بردی آنجا ز ایدر.

فرخی .


من ایدر به پیکار و رزم آمدم
نه از بهر شادی و بزم آمدم .

اسدی .


ستاره شمر گفت از آن سوی رود
مرو لشکر آور هم ایدر فرود.

اسدی .


نیست چیزی هیچ از این گنبد برون
هر چه هست و نیست یکسر ایدر است .

ناصرخسرو.


گر عمر خویش نوح ترا داد و سام نیز
ز ایدر برفت بایدت آخر چو نوح و سام .

ناصرخسرو.


گه گفت اگر توانی ایدر مقام کن
گه گفت اگر توانی با خود مرا ببر.

مسعودسعد.


گفت این مردمان فسوس کردند که مرا از بهر این مایه مردم ایدر آوردند. (مجمل التواریخ و القصص ). موسی را گفتند تو برو با خدای خویش که ما ایدر همی باشیم . (مجمل التواریخ و القصص ).
ناورده ای برون چومنی را هزارسال
اینک تو ایدری فلکا و من ایدرم .

سیدحسن غزنوی .


مرا پای بست است خاقانی ایدر
چرا عزم رفتن مصمم ندارم .

خاقانی .


در تعجب که این چه نخجیر است
و ایدر آوردنم چه تدبیر است .

نظامی .


گفت ایدر محکمه است و غلغله
من نتانم فهم کردن این گله .

مولوی (مثنوی چ خاور ص 418).


گذشتند و بگذاشتند این جهان را
تو هم بگذری زود یا دیر از ایدر.

هندوشاه نخجوانی .


|| اکنون و اینک . (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). اکنون . (غیاث ). اکنون و حالا. در این وقت و اینک . (ناظم الاطباء) :
همه آبستن گشتند بیک شب که و مه
نیست یک تن بمیان همگان ایدر به .

منوچهری .


وگر دانی که این کار فلک نیست
فلک بانی ترا لازم شد ایدر.

ناصرخسرو.


بیدار شو از خواب خوش ای خفته چهل سال
بنگر که ز یارانت نماندند کس ایدر.

ناصرخسرو.


حاصل آید یک زمان از آسمان
میرود می آید ایدر کافران .

ناصرخسرو.



ایدر. [ دَ ] ( اِ، ق ) پهلوی «اتر» به معنی اینجا. مقایسه شود با سانسکریت «اترهی » . ( از حاشیه برهان قاطعچ معین ). اینجا. ( برهان ) ( شرفنامه منیری ) ( غیاث اللغات ). اینجا. در اینجا. ( ناظم الاطباء ) :
کان تبنگو کاندر آن دینار بود
آن ستد ز ایدر که ناهشیار بود.
رودکی.
آن سگ ملعون برفت این سند را از خویشتن
تخم را مانند باشنگ ایدرش بر جای ماند.
منجیک ( از لغت فرس اسدی ص 262 ).
ملک عجم بر من خشم گرفت و بترسیدم ایدر آمدم به شهر ملک تا ایمن باشم. ( ترجمه تاریخ طبری ).
[ بهرام گور ] به نزدیک او [ یزدگرد سوم پدر بهرام ] آمدم نتوانستم صبر کردن با او از بر او برفتم و ایدر [ بزمین عرب ] آمدم. ( ترجمه تاریخ طبری ).
بموبد چنین گفت کای نامجوی
چو رفتی از ایدر به هرمز بگوی.
فردوسی.
خواجه بپرونده اندر آمد ایدر
اکنون معجب شده است از بر رهوار.
آغاجی.
ایدر است آنکه همی خوانند او را طوبی
ایدر است آنکه همی خوانند او را کوثر.
فرخی.
تهی کردی از پیل هندوستان را
ز بس تاختن بردی آنجا ز ایدر.
فرخی.
من ایدر به پیکار و رزم آمدم
نه از بهر شادی و بزم آمدم.
اسدی.
ستاره شمر گفت از آن سوی رود
مرو لشکر آور هم ایدر فرود.
اسدی.
نیست چیزی هیچ از این گنبد برون
هر چه هست و نیست یکسر ایدر است.
ناصرخسرو.
گر عمر خویش نوح ترا داد و سام نیز
ز ایدر برفت بایدت آخر چو نوح و سام.
ناصرخسرو.
گه گفت اگر توانی ایدر مقام کن
گه گفت اگر توانی با خود مرا ببر.
مسعودسعد.
گفت این مردمان فسوس کردند که مرا از بهر این مایه مردم ایدر آوردند. ( مجمل التواریخ و القصص ). موسی را گفتند تو برو با خدای خویش که ما ایدر همی باشیم. ( مجمل التواریخ و القصص ).
ناورده ای برون چومنی را هزارسال
اینک تو ایدری فلکا و من ایدرم.
سیدحسن غزنوی.
مرا پای بست است خاقانی ایدر
چرا عزم رفتن مصمم ندارم.
خاقانی.
در تعجب که این چه نخجیر است
و ایدر آوردنم چه تدبیر است.
نظامی.
گفت ایدر محکمه است و غلغله
من نتانم فهم کردن این گله.

فرهنگ عمید

۱. اینجا.
۲. (قید ) در اینجا، اکنون، اینک.

دانشنامه عمومی

یکی از طایفه های بزرگ ایل قشقایی در بروجن


یکی از طایفه های ایل بزرگ قشقایی ساکن در بروجن


ایدر یا ایگدر، یکی از تیره های طایفۀ «عمله» از ایل قشقایی، و به معنای بزرگ؛ یکی از قبیله های 24 گانۀ اوغوز است.


آیدر (رود). آیدر رودی است به North Sea می ریزد. این رود از کشور آلمان می گذرد.

پیشنهاد کاربران

اِیْدَر :
دکتر کزازی در مورد واژه ی " اِیْدَر " می نویسد : ( ( اِیْدَر در پهلوی ادر ēdar ، به معنی اینجاست و کاربردی کهن و ویژگی سبکی . بر آنم این واژه با here انگلیسی ، hier آلمانی و aquī اسپانیایی سنجیدنی است . ) )
( ( وگرنه من ایدر همی بودمی
بسی با شما روز پیمودمی. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 321. )


اکنون - اینجا


کلمات دیگر: