کلمه جو
صفحه اصلی

موسه

فرهنگ معین

(س ) (اِ. ) زنبور.

لغت نامه دهخدا

( موسة ) موسة. [ س َ / م َ س َ ] ( ع اِ ) زنبور. ( ناظم الاطباء ) ( جهانگیری ). زنبور را گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). به معنی زنبور باشد و آن پرنده ای است گزنده. ( برهان ).
موسه. [ س ِ ] ( فرانسوی ، اِ ) ( اصطلاح گیاه شناسی ) خزه. ( از لغات فرهنگستان ایران ). رجوع به خزه شود.

موسه. [ ] ( اِخ ) ناحیتی است [ از هندوستان ] به چین و طوسول پیوسته و ایشان را حصارها و بناهای استوار است و مشک بسیار خیزد. ( حدود العالم ص 65 ).

موسه . [ ] (اِخ ) ناحیتی است [ از هندوستان ] به چین و طوسول پیوسته و ایشان را حصارها و بناهای استوار است و مشک بسیار خیزد. (حدود العالم ص 65).


موسة. [ س َ / م َ س َ ] (ع اِ) زنبور. (ناظم الاطباء) (جهانگیری ). زنبور را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). به معنی زنبور باشد و آن پرنده ای است گزنده . (برهان ).


موسه . [ س ِ ] (فرانسوی ، اِ) (اصطلاح گیاه شناسی ) خزه . (از لغات فرهنگستان ایران ). رجوع به خزه شود.


فرهنگ عمید

زنبور.

دانشنامه عمومی

موسه، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان بوکان در استان آذربایجان غربی ایران است.
این روستا در دهستان ایل گورک قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۹۶ نفر (۳۵خانوار) بوده است.


کلمات دیگر: