کلمه جو
صفحه اصلی

موسیجه

فرهنگ فارسی

( اسم ) یکی از گونه های قمری که در تداول اهالی مشهد آنرا موسی کرتقی گویند . توضیح در برخی ماخذ موسیچه به نوعی فاخته اطلاق شده است : [ موسیچه و قمری چو مقر یانند از سر و بنان هر یکی نبی خوان . ] ( خسروی . لفا اق . ۴۶۸ ) جمع : موسیچگان [ هر حر آید ز باغ صفیر موسیچگان و ز برهر آبگیر بانگ حشنسارها. ] ( محمود صبا. گنج سخن ۲۳۶:۱ )

فرهنگ معین

(جِ ) (اِ. ) پرنده ای است شبیه فاخته .

لغت نامه دهخدا

موسیجه. [ ج َ / ج ِ ] ( اِ )موسیچه. مرغی است شبیه به فاخته. ( جهانگیری ) ( آنندراج ). مرغی است چند فاخته و همرنگ او. ( لغت فرس اسدی نسخه خطی نخجوانی ). مرغکی است چون فاخته که بیشتر در خانه ها و طاقها تخم گذارد. ماسوچه. موسیچه. دبسی. ( از یادداشت مؤلف ). صلصل. پرنده کوچکی است یا آن فاخته است. لیث گفته است : پرنده ای است که عجم آن را فاخته گوید و گفته شده است که همانند آن است و ازهری گفته است : آن همان پرنده است که موشجه یا موسجه نامند. ( از تاج العروس ). صلصل.( ازهری ) ( یادداشت مؤلف ). دبسی. ( زمخشری ) ( دهار ). مرغکی سپید گون بود مانند قمری. مرغی است سفیدرنگ شبیه قمری. ( فرهنگ اوبهی ) ( از صحاح الفرس ) :
موسیجه و قمری چو مقریانند
از سروبنان هر یکی نُبی خوان.
خسروی ( از لغت فرس اسدی ).
بلبل به غزل طیره کند اعشی را
موسیجه همی بانگ کند موسی را.
منوچهری.
موسیجه همی گوید یا رازق رزاق
روزی ده و جانبخش تویی انسی و جان را.
سنایی.
به بهار و شکوفه خوش سازد
نحل و موسیجه لحن موسیقار.
خاقانی.
خه خه ای موسیجه موسی صفت
خیز و موسیقار زن در معرفت.
عطار.
همچو موسی دیده ای آتش ز دور
لاجرم موسیجه ای در کوه طور.
عطار.
اگر موسی نیم موسیجه هستم
درون سینه موسیقار دارم.
مولوی ( از انجمن آرا ).
سرو در حالت است از آنکه نواخت
صوت موسیجه ساز موسیقار.
امامی هروی ( از انجمن آرا ).

فرهنگ عمید

پرنده ای شبیه فاخته، قمری: ( چو موسیجه همه سر بر هوا کش / چو دم سنجه همه دم بر زمین زن (خاقانی: ۳۱۹ ).


کلمات دیگر: