کلمه جو
صفحه اصلی

رسوخ


مترادف رسوخ : تاثیر، رخنه، نفوذ، استواری، پابرجایی

برابر پارسی : رخنه

فارسی به انگلیسی

breakthrough, infiltration, penetration, permeation, seepage, firmness, constancy

firmness, constancy


breakthrough, infiltration, penetration, permeation, seepage


فارسی به عربی

رواسب طینیة , نز , نقل ، اِخْتِراق

مترادف و متضاد

تاثیر، رخنه، نفوذ


استواری، پابرجایی


ooze (اسم)
چکیده، جریان، شهد، لجن زار، جاری، شیره، لجن، بستر دریا، لای، رسوخ

sink (اسم)
ته نشینی، رسوخ، چاهک، لگن دستشویی، دستشویی اشپزخانه، وان دستشویی، حفره یا گودال

transfusion (اسم)
نقل و انتقال، تزریق، رسوخ، تزریق خون

seep (اسم)
چکه، رسوخ، تراوش طبیعی

transudation (اسم)
عرق، نفوذ، ترشح، تراوش، رسوخ، فرانشت

seepage (اسم)
نفوذ، چکه، رسوخ، مقدار رسوخ شده

۱. تاثیر، رخنه، نفوذ
۲. استواری، پابرجایی


فرهنگ فارسی

ثابت واستوارشدن، پابرجاشدن، استواری وپایداری
۱ - ( مصدر ) ثابت و استوار شدن پا بر جای گردیدن . ۲ - ( اسم ) استواری پابرجایی ثابت . ۳ - نفوذ .
ثابت و پا برجا شدن چیزی در جای خود یا بیخ آور شدنت یا فرو رفتن باران تا نم زمین .

فرهنگ معین

(رُ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) ثابت و استوار شدن . ۲ - (اِ. ) نفوذ، رخنه .

لغت نامه دهخدا

رسوخ. [ رُ ] ( ع مص ) ثابت و پابرجا شدن چیزی در جای خود مانند ثابت شدن مرکب در کاغذ و دانش در قلب ، و فلان راسخ در علم است یعنی از ثابت و استوارشدگان در آنست. ( از اقرب الموارد ). ثابت و استوار و پابرجای شدن : رسخ رسوخاً. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). استوار شدن. ( ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52 ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( از مصادر اللغه زوزنی ) ( دهار ). ثابت و استوار شدن. پابرجای گردیدن. ( فرهنگ فارسی معین ). || بیخ آور شدن. ( ترجمه جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52 ) ( دهار ) ( مصادر اللغه زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || فرورفتن آب غدیر در زمین و سپری گردیدن آن : رسخ الغدیر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || فرورفتن باران تا نم زمین : رسخ المطر. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). فرورفتن نم باران به زمین و رسیدن به رطوبت پیشین آن. ( از اقرب الموارد ).

رسوخ. [ رُ ] ( ع اِمص ) استواری و پابرجا بودن. ( غیاث اللغات ) ( از منتخب اللغات ). سنوخ. ( یادداشت مؤلف ). استواری. پابرجایی. ثبات. ( فرهنگ فارسی معین ) ( یادداشت مؤلف ) : رسوخ پیدا کرد بنیادش. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308 ). آن واقعه سبب رسوخ محبت جماعتی شد به حضرت ایشان. ( انیس الطالبین ).
- بارسوخ ؛ بانفوذ. باثبات. بمجاز، عالم و فهمیده و راسخ در علم. صاحب رسوخ :
هست تعلیم خسان ای بارسوخ
همچو نقش خوب کردن بر کلوخ.
مولوی.
- صاحب رسوخ ؛ کسی که بواسطه استواری و پایداری دارای فضیلت باشد. ( ناظم الاطباء ).
|| اثر. ( ناظم الاطباء ). || نفوذ. ( فرهنگ فارسی معین ).

رسوخ . [ رُ ] (ع اِمص ) استواری و پابرجا بودن . (غیاث اللغات ) (از منتخب اللغات ). سنوخ . (یادداشت مؤلف ). استواری . پابرجایی . ثبات . (فرهنگ فارسی معین ) (یادداشت مؤلف ) : رسوخ پیدا کرد بنیادش . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308). آن واقعه سبب رسوخ محبت جماعتی شد به حضرت ایشان . (انیس الطالبین ).
- بارسوخ ؛ بانفوذ. باثبات . بمجاز، عالم و فهمیده و راسخ در علم . صاحب رسوخ :
هست تعلیم خسان ای بارسوخ
همچو نقش خوب کردن بر کلوخ .

مولوی .


- صاحب رسوخ ؛ کسی که بواسطه ٔ استواری و پایداری دارای فضیلت باشد. (ناظم الاطباء).
|| اثر. (ناظم الاطباء). || نفوذ. (فرهنگ فارسی معین ).

رسوخ . [ رُ ] (ع مص ) ثابت و پابرجا شدن چیزی در جای خود مانند ثابت شدن مرکب در کاغذ و دانش در قلب ، و فلان راسخ در علم است یعنی از ثابت و استوارشدگان در آنست . (از اقرب الموارد). ثابت و استوار و پابرجای شدن : رسخ رسوخاً. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). استوار شدن . (ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (تاج المصادر بیهقی ) (از مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (دهار). ثابت و استوار شدن . پابرجای گردیدن . (فرهنگ فارسی معین ). || بیخ آور شدن . (ترجمه ٔ جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52) (دهار) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || فرورفتن آب غدیر در زمین و سپری گردیدن آن : رسخ الغدیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || فرورفتن باران تا نم زمین : رسخ المطر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). فرورفتن نم باران به زمین و رسیدن به رطوبت پیشین آن . (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. نفوذ کردن.
۲. [قدیمی] ثابت و استوار شدن، پابرجا شدن.


کلمات دیگر: