کلمه جو
صفحه اصلی

زیادی


مترادف زیادی : اضافی، زاید، فرط، فزونی، کثرت، مازاد، مزید، وفور

متضاد زیادی : کمی

برابر پارسی : بیشی، فراوانی

فارسی به انگلیسی

excess, surplus, extra, surplus, superfluous, spare, too, much, extra


copiousness, excess, excessive, greatness, muchness, over-, overly, redundancy, supererogatory, superfluity, superfluous, supernumerary, surplus, too, up , waste, wealth


excess, surplus, muchness, extra surplus, or superfluous, spare, too much, extra, copiousness, excessive, greatness, over-, overly, redundancy, supererogatory, superfluity, supernumerary, too, up, waste, wealth, redundant

فارسی به عربی

اضافی , ثروة , زائد عن الحاجة , زیادة , فائض

مترادف و متضاد

اضافی، زاید، فرط، فزونی، کثرت، مازاد، مزید، وفور ≠ کمی


excrescence (اسم)
زائده، بر امدگی، زیادی، رویش ناهنجار

immensity (اسم)
عظمت، زیادی، بیکرانی

superfluity (اسم)
افراط، زیادی، فراوانی بیش از حد

immoderacy (اسم)
زیادی، بی اعتدالی، بی اندازگی، فوق العادگی، نامحدودی، نا پرهیزکاری

exorbitance (اسم)
بیش از حد، افراط، زیادی، گزافی

exorbitancy (اسم)
بیش از حد، افراط، زیادی، گزافی

wealth (اسم)
غنا، وفور، سامان، دارایی، خواست، سرمایه، مال، زیادی، ثروت، توانگری، تمول، سرکیفی

excess (اسم)
فزونی، سرک، اضافه، زیادتی، مازاد، افراط، زیادی، بی اعتدالی

extra (اسم)
زیادی

surplus (اسم)
اضافه، باقی مانده، زیادتی، مازاد، زیادی

riffraff (اسم)
توده، انبوه، تفاله، اشغال، زیادی، ته مانده

nimiety (اسم)
فزونی، زیادی، بی اعتدالی، اطناب، حشو و زواید

undue (صفت)
بی مورد، غیر ضروری، زیادی، ناروا

superfluous (صفت)
زیادی، زائد، اطناب امیز

increscent (صفت)
افزایش، اضافه، زیادی، زیاد شونده

فرهنگ فارسی

علی ابن یحیی الزیادی المصری

لغت نامه دهخدا

زیادی . [ زَی ْ یا ] (اِخ ) علی بن یحیی الزیادی المصری . رجوع به علی زیادی شود.


زیادی. ( ص نسبی ) فاضل. فضول. و بمعنی بسیاری غلط است. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). چیز اضافی و مخل و بی مصرف یا خارج از حد. گویند: «پشت دست فلان کس که زخم بود گوشت زیادی آورده است ». ( فرهنگ عامیانه جمال زاده ). در تداول عوام فارسی زبانان ، فضله :
من زینب زیادیم ، دختر ملاهادیم
آمدم از شاه پول استانم ، پول چادر چاقچور استانم.
( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
|| ( حامص ) کثرت و فراوانی و بسیاری و افراط. ( ناظم الاطباء ).

زیادی. ( اِخ ) احمدبن مسلم الزیادی ، مکنی به ابوجعفر. از امراء لشکرابوالحسن سیمجور. آنگاه که فخرالدوله علی بویه به خراسان آمد و گذر بر بیهق کرد زیادی خدمت ضیافت او رابجای آورد و چون تولکی عاصی شد امیر خراسان ابوالحسن سیمجور زیادی را به جنگ او فرستاد و زیاد آن حصار بگشاد و ابوالحسن سیمجور آن ولایت به وی داد. در سال 364 هَ. ق. ابوجعفر زیادی به زمین غوریان رفت آنجا کفار بودند، ایشان را هزیمت کرد و سبی بسیار بواسطه ٔوی به خراسان رسید. ( از تاریخ بیهق صص 129 - 130 ).

زیادی. ( اِخ ) زیادبن احمدبن مسلم الزیادی ، مکنی به ابوالفضل. او فرزند امیر ابوجعفر زیادی و در آخر عهد سامانیان والی بیهق بود و هر کرا از عمال دیوان وفات رسیدی از ترکه او مالی افزون از آنچه که رسم بود طلب کردی و نیز در بیهق هرکه بمردی از ترکه او چیزی خواستی اگرچه ورثه دیگربودندی. و چون نوبت به سلطان محمود رسید آن ظلم برانداخت. ابوالفضل در خدمت امیر ابوعلی سیمجور و امیر ابوالقاسم بود. او را با ایشان بگرفتند و حبس کردند و چون او را پیش سلطان محمود آوردند محمود او را رهاکرد و در آن وقت که سلطان محمود به ولایت کابل رفت تا حق خویش از برادر خویش اسماعیل سبکتکین بستاند امیر زیاد را نیابت خویش داد در امارت خراسان و دارالملک نیشابور به وی سپرد ( بسال 388 هَ. ق. ) و در این وقت امیر ابوسعید سیمجور قصد نیشابور کرد امیر زیاد او را بگرفت و حبس کرد و فتنه بنشاند. سپس میان حمیدبن مهدی نایب امیر قابوس و زیاد منازعت و جنگ درگرفت.زیاد اسیر شد و به گرگان منتقل گردید و در ذی قعده 391 در آنجا درگذشت. ( از تاریخ بیهق صص 130 - 131 ).

زیادی. [ زَی ْ یا ] ( اِخ ) علی بن یحیی الزیادی المصری. رجوع به علی زیادی شود.

زیادی . (اِخ ) احمدبن مسلم الزیادی ، مکنی به ابوجعفر. از امراء لشکرابوالحسن سیمجور. آنگاه که فخرالدوله علی بویه به خراسان آمد و گذر بر بیهق کرد زیادی خدمت ضیافت او رابجای آورد و چون تولکی عاصی شد امیر خراسان ابوالحسن سیمجور زیادی را به جنگ او فرستاد و زیاد آن حصار بگشاد و ابوالحسن سیمجور آن ولایت به وی داد. در سال 364 هَ . ق . ابوجعفر زیادی به زمین غوریان رفت آنجا کفار بودند، ایشان را هزیمت کرد و سبی بسیار بواسطه ٔوی به خراسان رسید. (از تاریخ بیهق صص 129 - 130).


زیادی . (اِخ ) زیادبن احمدبن مسلم الزیادی ، مکنی به ابوالفضل . او فرزند امیر ابوجعفر زیادی و در آخر عهد سامانیان والی بیهق بود و هر کرا از عمال دیوان وفات رسیدی از ترکه ٔ او مالی افزون از آنچه که رسم بود طلب کردی و نیز در بیهق هرکه بمردی از ترکه ٔ او چیزی خواستی اگرچه ورثه ٔ دیگربودندی . و چون نوبت به سلطان محمود رسید آن ظلم برانداخت . ابوالفضل در خدمت امیر ابوعلی سیمجور و امیر ابوالقاسم بود. او را با ایشان بگرفتند و حبس کردند و چون او را پیش سلطان محمود آوردند محمود او را رهاکرد و در آن وقت که سلطان محمود به ولایت کابل رفت تا حق خویش از برادر خویش اسماعیل سبکتکین بستاند امیر زیاد را نیابت خویش داد در امارت خراسان و دارالملک نیشابور به وی سپرد (بسال 388 هَ . ق .) و در این وقت امیر ابوسعید سیمجور قصد نیشابور کرد امیر زیاد او را بگرفت و حبس کرد و فتنه بنشاند. سپس میان حمیدبن مهدی نایب امیر قابوس و زیاد منازعت و جنگ درگرفت .زیاد اسیر شد و به گرگان منتقل گردید و در ذی قعده ٔ 391 در آنجا درگذشت . (از تاریخ بیهق صص 130 - 131).


زیادی . (ص نسبی ) فاضل . فضول . و بمعنی بسیاری غلط است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). چیز اضافی و مخل و بی مصرف یا خارج از حد. گویند: «پشت دست فلان کس که زخم بود گوشت زیادی آورده است ». (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ). در تداول عوام فارسی زبانان ، فضله :
من زینب زیادیم ، دختر ملاهادیم
آمدم از شاه پول استانم ، پول چادر چاقچور استانم .

(یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


|| (حامص ) کثرت و فراوانی و بسیاری و افراط. (ناظم الاطباء).

فرهنگ فارسی ساره

بیش


واژه نامه بختیاریکا

رِی

پیشنهاد کاربران

چندانی


کلمات دیگر: