کلمه جو
صفحه اصلی

خزانه


مترادف خزانه : انبار، گنج، گنجینه، مخزن، خزینه، حوض، نهال دان، گل خانه، بیت المال، فشنگ دان

برابر پارسی : گنج، گنجینه

فارسی به انگلیسی

treasury, silkworm nursery, rifle-magazine, chamber, coffers, exchequer, kitty, repository, storehouse, treasure, treasure house, vault

treasury, rifle-magazine, silkworm nursery


chamber, coffers, exchequer, kitty, magazine, nursery, repository, storehouse, treasure, treasure house, treasury, vault


فارسی به عربی

خزانة , خزینة عامة , قاموس المعانی , کنز

عربی به فارسی

رختدان , رختان , گنجه کشودار , چارپايه زير مستراح دستي , کمد , ميز ياقفسه اشپزخانه , ميز ارايش , ميز کشودار واينه دار , قفل کننده , قفسه قفل دار , قفسه قفل دار مخصوص دانش اموزان و دانشجويان (که کتب خود را در انجا گذارد) , خزانه داري , گنجينه , گنج , خزانه , جا رختي , قفسه , اشکاف , موجودي لباس


مترادف و متضاد

lob (اسم)
گوشت الو، خزانه، گوشت یا پوست اویخته، ادم خپله و سنگین

chest (اسم)
صندوق، سینه، جعبه، محفظه، خزانه داری، تابوت، قفسه سینه، خزانه، یخدان، سینه انسان

treasury (اسم)
مجموعه، خزانه داری، خزانه، گنجینه

exchequer (اسم)
خزانه داری، خزانه، مالیه

paybox (اسم)
خزانه

magazine (اسم)
مخزن، خزانه، مجله، انبار مهمات، خشاب اسلحه

treasure trove (اسم)
خزانه، کشف، گنج، دفینه

thesaurus (اسم)
انبار، خزانه، قاموس، گنجینه، فرهنگ جامع، مجموعه اطلاعات

انبار، گنج، گنجینه، مخزن


خزینه، حوض


نهال‌دان، گل‌خانه


بیت‌المال


فشنگ‌دان


۱. انبار، گنج، گنجینه، مخزن
۲. خزینه، حوض
۳. نهالدان، گلخانه
۴. بیتالمال
۵. فشنگدان


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - جایی که اموال و نقود را در آن نگاهداری کنند گنج خانهگنجینه خانه. جمع : خزائن ( خزاین ) . ۲ - قطعه زمینی که در وی تخم گیاهان و گلها را بکارند و پس از سبز شدن از آنجا بیرون آورند و در جاهای مختلف کارند . یا خزان. حمام . حوضی در حمام های قدیم که در آن آب گرم میکردند. یا خزان. کتب . کتابخانه.
گنجینه تهی یا منبع و سرچشمه هر چیز

فرهنگ معین

(خِ نِ ) [ ع . خزانة ] (اِ. ) گنجینه ، جایی که در آن پول ها و اشیاء گرانبها را نگهداری می کنند. ج . خزاین .

لغت نامه دهخدا

( خزانة ) خزانة. [ خ ِ ن َ ] ( ع اِ ) گنجینه تهی. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). ج ، خَزائن. || منبع و سرچشمه هر چیز. ( ناظم الاطباء ). || گنجینه داری. ج ،خَزائن. || گنجینه. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ) ( مهذب الاسماء ) ( مجمل اللغة ) ( ترجمان اللغة علامه جرجانی ).دفینه. خزینه. ( یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خزائن. || اندوخته. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
نسیه دادیم بر خزانه عیش
همه نقد از خزانه بستانیم.
خاقانی.

خزانه. [ خ ِ /خ َ ] ( از ع ، اِ ) محلی بوده است که در سرای پادشاهان و امیران و ثروتمندان که جواهرات و نقود و مالهای منقول قیمتی را بدانجا می نهادند و هر خرج و بذل و بخششی از آنجا می شد و هر هدیه ای بدانجا می رفت : علی تکین بخارا بغازیان ماوراءالنهر سپرد و خزانه وآنچه مخفف داشت با خویشتن برد. ( تاریخ بیهقی ). با من عهد کنید و بر غلامان سرایی حجت کنید تا بخرد باشند که چون به آموی رسیم از خزانه خوارزمشاه صلتی داده آید. ( تاریخ بیهقی ). آن چیزها از مجلس و میدان ببردندبه خزانه ها و سرای ها. ( تاریخ بیهقی ). چند روز پیغام می رفت و می آمد تا قرار گرفت بر آنکه خداوند را خدمتی کند پنجاه هزار دینار و خط بداد و مال در زمان بخزانه فرستاد. ( تاریخ بیهقی ). خازنان و دبیران خزینه ومستوفیان نثارها را بخزانه بردند. ( تاریخ بیهقی ).
گر تو بیاموزی ای پسر سخن خوب
خوار شود سوی تو خزانه قارون.
ناصرخسرو.
گفت حجت بجمله گوهر علم است
گوهر او راز جانت ساز خزانه.
ناصرخسرو.
شاه را چون خزانه آراید
چیز بدهم چو نیک دریابد.
سنائی.
طمعش بود کز خزانه جود
بی نیازش کنی بجامه و زر.
انوری.
نسیه بر نام روزگار تو بس
زانکه نقد از خزانه می نرسد.
خاقانی.
حمل خزانه اش به سمرقند برنهد.
خاقانی.
بخت نقش سعادتش بندد
بر ششم چرخ کان خزانه اوست.
خاقانی.
بذات خویش بحفظ خزانه جوهر قیام نمود. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
گرامی نزلهای خسروانه
فرستاد از ادب سوی خزانه.
نظامی.
ولیکن خزانه نه تنها مراست.
سعدی.

خزانه . [ خ ِ /خ َ ] (از ع ، اِ) محلی بوده است که در سرای پادشاهان و امیران و ثروتمندان که جواهرات و نقود و مالهای منقول قیمتی را بدانجا می نهادند و هر خرج و بذل و بخششی از آنجا می شد و هر هدیه ای بدانجا می رفت : علی تکین بخارا بغازیان ماوراءالنهر سپرد و خزانه وآنچه مخفف داشت با خویشتن برد. (تاریخ بیهقی ). با من عهد کنید و بر غلامان سرایی حجت کنید تا بخرد باشند که چون به آموی رسیم از خزانه خوارزمشاه صلتی داده آید. (تاریخ بیهقی ). آن چیزها از مجلس و میدان ببردندبه خزانه ها و سرای ها. (تاریخ بیهقی ). چند روز پیغام می رفت و می آمد تا قرار گرفت بر آنکه خداوند را خدمتی کند پنجاه هزار دینار و خط بداد و مال در زمان بخزانه فرستاد. (تاریخ بیهقی ). خازنان و دبیران خزینه ومستوفیان نثارها را بخزانه بردند. (تاریخ بیهقی ).
گر تو بیاموزی ای پسر سخن خوب
خوار شود سوی تو خزانه ٔ قارون .

ناصرخسرو.


گفت حجت بجمله گوهر علم است
گوهر او راز جانت ساز خزانه .

ناصرخسرو.


شاه را چون خزانه آراید
چیز بدهم چو نیک دریابد.

سنائی .


طمعش بود کز خزانه ٔ جود
بی نیازش کنی بجامه و زر.

انوری .


نسیه بر نام روزگار تو بس
زانکه نقد از خزانه می نرسد.

خاقانی .


حمل خزانه اش به سمرقند برنهد.

خاقانی .


بخت نقش سعادتش بندد
بر ششم چرخ کان خزانه ٔ اوست .

خاقانی .


بذات خویش بحفظ خزانه ٔ جوهر قیام نمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
گرامی نزلهای خسروانه
فرستاد از ادب سوی خزانه .

نظامی .


ولیکن خزانه نه تنها مراست .

سعدی .


خزائن پر از بهر لشکر بود.

سعدی (بوستان ).


|| مال و نقود کثیر. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) :
دل باید و خزانه و تیغ و سپاه و تخت
تا بر مراد خویش بود مرد کامران .

امیر معزی .


و لشکر برادر را که آنجا بودند برداشت با مال و خزانه . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 103).
- از خزانه بیرون آوردن .
- از خزانه خارج کردن ؛ از خزانه بیرون آوردن .
- از خزانه درآوردن ؛ یا ز خزانه خارج کردن .
- به خزانه بردن ؛ در خزانه قرار دادن . بخزانه فرستادن . حمل بخزانه کردن .
- به خزانه فرستادن ؛ بخزانه بردن . حمل بخزانه کردن .
- خزانه ٔ اسرار ؛ مخزن الاسرار، کنایه از قلب :
چو مردمان شب دیرنده عزم خواب کنند
همه خزانه ٔ اسرار من خراب کنند.

مسعودسعد سلمان .


- خزانه خانه ؛ مخزن . جای خزانه . جایی که در آن نقود و جواهر نهند :
خزانه خانه ٔ عشق است در بمهر رضا.

خاقانی .


- خزانه ٔ غیب ؛ مخزن غیب . مخزن و خزانه ٔ الهی که رزق مردمان از آنجا رسد :
ای کریمی که از خزانه ٔ غیب
گبر و ترسا وظیفه خور داری .

سعدی .


- || شفاخانه ٔ غیب . داروخانه ٔ غیب :
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه ٔ غیبم دوا کنند.

حافظ.


- خزانه ٔ فتوح ؛ خزانه ٔ الهی که بخشایش الهی از آن بشود :
هم خزانه ٔ فتوح بگشاید
هم نشانه ٔ فلاح بفرستد.

خاقانی .


- در خزانه نهادن ؛ اکتناز. (یادداشت بخط مؤلف ).
|| حوض گونه ای در حمام که در آن برای شست و شو داخل میشدند. (یادداشت بخط مؤلف ).
- خزانه ٔ آب سرد ؛ خزانه ای که حاوی آب سرد حمام است .
- خزانه ٔآب گرم ؛ خزانه ای که حاوی آب گرم است .
|| قطعه ای از زمین که در آن تخم یا قلمه ٔ درختان نزدیک یکدیگر کاشته و سپس درجاهای دیگر غرس کنند، ممکن است بجای قطعه زمین ظرفی باشد که در آن تخم یا قلمه ٔ درختان بشکل فوق کاشته شود. (یادداشت بخط مؤلف ). || مکانی بود در هیکل که عطایا را در آنجا می گذاردند. (قاموس کتاب مقدس ). || محلی که در آن کتاب گذارند. مخزن کتب . کتابخانه . (یادداشت بخط مؤلف ).
- خزانه ٔ کتب ؛ مخزن کتب . گنجینه ٔ کتب .
|| اداره ای که در آن درآمدهای کشوری جمع شود و سپس هزینه ها از آن اداره پرداخت گردد. (یادداشت بخط مؤلف ).
- اسناد خزانه ؛ سند حسابداری که در خزانه ٔ مملکتی تهیه شود و بدانجا مربوط است .
- خزانه داری کل ؛ خزانه ٔ مملکت که درآمد و هزینه ٔ مملکتی بدانجا مربوط است .
- خزانه ٔ مملکت ؛ خزانه ٔ کشور که درآمدهای کشور و سرمایه ٔ کشور در آنجا سپرده میشود و مخارج کشور نیز بدانجا حواله میگردد.
|| قلب . دل . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).

خزانة. [ خ ِ ن َ ] (ع اِ) گنجینه ٔ تهی . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). ج ، خَزائن . || منبع و سرچشمه ٔ هر چیز. (ناظم الاطباء). || گنجینه داری . ج ،خَزائن . || گنجینه . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (مجمل اللغة) (ترجمان اللغة علامه ٔ جرجانی ).دفینه . خزینه . (یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خزائن . || اندوخته . (یادداشت بخط مؤلف ) :
نسیه دادیم بر خزانه ٔ عیش
همه نقد از خزانه بستانیم .

خاقانی .



فرهنگ عمید

۱. جایی که در آن پول و چیزهای گران بها را حفظ و نگهداری می کنند.
۲. گنج.
۳. (نظامی ) محل قرار گرفتن گلوله در سلاح های گرم.
۴. = خزینه
۵. (کشاورزی ) قطعه زمینی که در آن تخم بعضی گیاهان، گل ها، یا درختان را می کارند تا پس از سبز شدن از آنجا دربیاورند و برای کاشتن به جای دیگر ببرند.

دانشنامه عمومی

خزانه (شورای اتحادیه). خزانه (به انگلیسی: Khazana) یک منطقهٔ مسکونی در پاکستان است که در خیبر پختونخوا واقع شده است.
فهرست شهرهای پاکستان

فرهنگستان زبان و ادب

{nursery} [کشاورزی- زراعت و اصلاح نباتات، مهندسی منابع طبیعی- محیط زیست و جنگل] محلی که در آن گیاهان را برای انتقال به زمین اصلی یا پیوند زدن میکارند
{seedbed} [کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] زمینی که نشا را قبل از انتقال به محل دائمی خود در آن می کارند
{treasury} [باستان شناسی] ← گنج خانه

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] خزانه، محل نگهداری مسکوکات، جواهرات و اشیای گران بها. خزانه، واژه ای عربی و به معنای گنجینه، دفینه، اندوخته و مال و نقود بسیار است.
در هند دوره اسلامی، واژه های خزانه/ خزینه، خزینه/ خزانه عامره، خزینه دار و خزانچی مکررآ به کار رفته است. سلطان محمدشاه بهمنی (حک: ۷۵۹ـ۷۷۶) دو خزانه داشت، یکی خزانه شاه که محل نگهداری اموال حکومتی بود و تمام هزینه های حکومتی از آن محل تأمین می شد، و دیگری خزانه درویشان که به تأمین مایحتاج زندگی مستمندان اختصاص داشت. به سرپرست این خزاین خزانچی گفته می شد. در دوره مغولان هند، خزانه دار به همراه شماری از متصدیان امور مالی و دفتری، از زیردستان عامل (مسئول جمع آوری مالیات) محسوب می شدند که موظف به ارسال گزارشهای ماهانه از وجوه مربوط به عواید و هزینه های ایالات بودند. از اینان تعهدنامه ای مبنی بر درست و دقیق انجام دادن وظایف محوله اخذ می شد. در همین دوره از منصب میرْسامان، مسئول تدارکات و ذخایر، یاد شده است که وی می بایست همه پروانه ها یا فرمانهای مربوط به پرداختهای نقدی خانواده سلطنتی را امضا کند. هم زمان، دیوان بیت المال نیز نهاد مالی مهمی بود که به ضبط و نگهداری اموال متوفیان بی وارث اختصاص داشت و کسانی چون داروغه، امین، مشرف و تحویلدار و فراش از متولیان آن به شمار می رفتند.
مغرب جهان اسلام
...

گویش مازنی

/Khezaane/ انبار – خزانه - حوض آب گرمابه های قدیمی

۱انبار – خزانه ۲حوض آب گرمابه های قدیمی


واژه نامه بختیاریکا

قِز

جدول کلمات

گنجینه, خزینه

پیشنهاد کاربران

خزانه: ( Treasury ) [اصطلاح امورمالی]خزانه یعنی صندوق و سازمان هماهنگ کننده دخل و خرج کشور. در واقع خزانه سازمانی است که وجوه دریافتی دولت در آن تمرکز و کلیه پرداختها از طریق آن و یا نمایندگی های ذیربط صورت می گیرد.


این واژه عربی است و پارسی آن این است:
ساپتان sãptãn ( سنسکریت: سَپتانگَ )

گنجینه

خز به معنی زرد و سرخ است که از آن خزان را ساخته اند و چه بسا که واژه خزانه این واژه ایرانی ساخته شده باشد یعنی جای سرخ و زرد که طلا و . . . است

اداره دولتی مسئول جمع آوری مالیاتها و هزینه ها

خزانه = شالی زار

ریشه یابی:
واژه گنج در پهلوی ساسانی با همین ریخت و چم به کار میرفته است. این واژه در پهلوی مانوی به ریخت گنز درآمد و کاربرد یافت. سپس به صورت کنز، غنز و خنز درون زبان عربی شد. کنز همان گنج در زبان عربی است. غنز و خنز به خزن و غزن دگرش یافتند و واژه های غزنه و غزنین ( به چم گنجه و گنجین، گنجخانه، گنجور ) و مخزن و خزانه و مخازن را پدید آوردند. واژه های المخزن و مخازن به اروپا رفتند و واژه های almacen در اسپانیایی، magazin در آلمانی و روسی و magasin در فرانسوی را پدید آوردند. واژه فرانسوی مغازه وارد فارسی شد و همینگون چم magazine در انگلیسی به نشریه و مجله دگرش یافت.


کلمات دیگر: