کلمه جو
صفحه اصلی

دامی

فارسی به عربی

بهیمی

عربی به فارسی

برنگ خون , خوني , خون الود , قرمز , خونخوار


مترادف و متضاد

bestial (صفت)
حیوانی، دامی، شبیه حیوان، جانور خوی

فرهنگ فارسی

( صفت ) صیاد شکارچی .
نعت فاعلی از دمی

لغت نامه دهخدا

دامی. ( اِخ ) ( مولانا... )استرآبادی است و قصیده او نیکوست و بسی خوش طبع و خوش خلق است و خیالات غریبه دارد و این مطلع از اوست :
آن پری را که ز گلبرگ قبا در بر اوست
هر طرف بند قبا نیست که بال و پر اوست.
( مجالس النفائس ص 260 ).

دامی. ( اِخ ) ملاعبدالواسع خلف ملا کلبعلی همدانی. اما خود در اصفهان متولد شده باعتدال آب و هوای آن دیار خلدآثار نهال قامتش تربیت یافته خود را اصفهانی میدانست. نظر بفطرات اصلی در اوایل سن اکثر علوم رسمی دیده و در اکثر فنون حکمت خصوص ریاضی مهارت داشته و بعلت وسعت مشرب و حداثت ذهن گاهی شوخیها که دون مرتبه کمالات او بوده ازو سر میزده غرض شیرین زبان و رفیقی مهربان گاهی بنظم ابیات عاشقانه میپرداخته. در سنه 1173 هَ. ق. در بیست وهفت سالگی بلبل روحش بگلزار جنان آشیان ساخت. این مصراع تاریخ فوت اوست که جناب سعادت مآب رفیق گفته : «بنومیدی ز دنیا رفت عبدالواسع دامی » غرض این چند شعر ازو نوشته شد. اللهم اغفر له و لنا و لجمیع المؤمنین. غزلیات :
بکس وصال تو زیبا صنم نخواهد ماند
بمن نماند و باغیار هم نخواهد ماند.
دگرانت نگرانند و من دل نگران
نتوانم نگرم بر تو ز بیم دگران
رخ به پیران و جوانان بنما تا گسلند
پدران از پسران و پسران از پدران.
بدیر و کعبه دعوی تمامی مشنو از یاران
که نه مستند مستان ونه هشیارند هشیاران.
بدستی جام و دستی خنجرش بین
شراب از خون من در ساغرش بین.
حال هیچ آشنا نمی پرسی
یا همین حال ما نمی پرسی.
اکنون که از دور سپهر آمد بهار و رفت دی
ساقی بیاور جام می مطرب برآور بانگ نی
کو محرمی کز مرحمت گاه آورد گاهی برد
مکتوبی از وی سوی من پیغامی از من سوی وی.
( آتشکده آذر چ شهیدی ص 378 و 379 ).

دامی. ( اِخ ) اسمش قلی است در آن بلده [ یزد ] بسرتراشی میگذرانیده. این قطعه از اوست :
شنیدم که دوشینه در بزم غیر
می ناب از جام زر خورده ای
ندانم در آن بزم پرشور و شر
دوپیمانه یا بیشتر خورده ای
بهر حال در شهر آوازه است
که جز باده چیز دگر خورده ای.
( آتشکده آذر چ شهیدی ص 267 ).

دامی. ( ص نسبی ) صیاد راگویند. ( برهان ). دامیار. شکارچی. شکارگر. || منسوب به دام. متعلق به دام. ( شعوری ج 1 ص 432 ).

دامی. ( ع ص ) نعت فاعلی ازدمی. که خون از وی چکد یا تراود یا پالاید. || هو دامی الشفة؛ او فقیرست. ( منتهی الارب ). و فی الاساس دامی الشفة؛ حریص علی الطلب. ( اقرب الموارد ).

دامی . (اِخ ) اسمش قلی است در آن بلده [ یزد ] بسرتراشی میگذرانیده . این قطعه از اوست :
شنیدم که دوشینه در بزم غیر
می ناب از جام زر خورده ای
ندانم در آن بزم پرشور و شر
دوپیمانه یا بیشتر خورده ای
بهر حال در شهر آوازه است
که جز باده چیز دگر خورده ای .
(آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 267).


دامی . (اِخ ) (مولانا...)استرآبادی است و قصیده ٔ او نیکوست و بسی خوش طبع و خوش خلق است و خیالات غریبه دارد و این مطلع از اوست :
آن پری را که ز گلبرگ قبا در بر اوست
هر طرف بند قبا نیست که بال و پر اوست .

(مجالس النفائس ص 260).



دامی . (اِخ ) ملاعبدالواسع خلف ملا کلبعلی همدانی . اما خود در اصفهان متولد شده باعتدال آب و هوای آن دیار خلدآثار نهال قامتش تربیت یافته خود را اصفهانی میدانست . نظر بفطرات اصلی در اوایل سن اکثر علوم رسمی دیده و در اکثر فنون حکمت خصوص ریاضی مهارت داشته و بعلت وسعت مشرب و حداثت ذهن گاهی شوخیها که دون مرتبه ٔ کمالات او بوده ازو سر میزده غرض شیرین زبان و رفیقی مهربان گاهی بنظم ابیات عاشقانه میپرداخته . در سنه ٔ 1173 هَ . ق . در بیست وهفت سالگی بلبل روحش بگلزار جنان آشیان ساخت . این مصراع تاریخ فوت اوست که جناب سعادت مآب رفیق گفته : «بنومیدی ز دنیا رفت عبدالواسع دامی » غرض این چند شعر ازو نوشته شد. اللهم اغفر له و لنا و لجمیع المؤمنین . غزلیات :
بکس وصال تو زیبا صنم نخواهد ماند
بمن نماند و باغیار هم نخواهد ماند.
دگرانت نگرانند و من دل نگران
نتوانم نگرم بر تو ز بیم دگران
رخ به پیران و جوانان بنما تا گسلند
پدران از پسران و پسران از پدران .
بدیر و کعبه دعوی تمامی مشنو از یاران
که نه مستند مستان ونه هشیارند هشیاران .
بدستی جام و دستی خنجرش بین
شراب از خون من در ساغرش بین .
حال هیچ آشنا نمی پرسی
یا همین حال ما نمی پرسی .
اکنون که از دور سپهر آمد بهار و رفت دی
ساقی بیاور جام می مطرب برآور بانگ نی
کو محرمی کز مرحمت گاه آورد گاهی برد
مکتوبی از وی سوی من پیغامی از من سوی وی .

(آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 378 و 379).



دامی . (ص نسبی ) صیاد راگویند. (برهان ). دامیار. شکارچی . شکارگر. || منسوب به دام . متعلق به دام . (شعوری ج 1 ص 432).


دامی . (ع ص ) نعت فاعلی ازدمی . که خون از وی چکد یا تراود یا پالاید. || هو دامی الشفة؛ او فقیرست . (منتهی الارب ). و فی الاساس دامی الشفة؛ حریص علی الطلب . (اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

مربوط به دام.

جدول کلمات

دامیار و صیاد


کلمات دیگر: