کلمه جو
صفحه اصلی

زنبیل


مترادف زنبیل : تبنگو، سبد، سله

فارسی به انگلیسی

basket


basket, hamper

فارسی به عربی

سلة

مترادف و متضاد

تبنگو، سبد، سله


basket (اسم)
سبد، زنبیل

basketry (اسم)
سبد، زنبیل، هنردستی، سبد سازی

ped (اسم)
پا، سبد، زنبیل

فرهنگ فارسی

مجوعه ایست مشحون از ادبیات تاریخ حکایات احادیث روایات نظم و نثر از عربی و فارسی و ترکی که منشی فرهاد میرزا معتمد الدوله از یاد داشتهای او فراهم آورده و آن بسال ۱۳۱۸ ه . ق . در تهران طبع شده .
سبد، سبدی ازنی یاترکه درخت خرما، زنبیرهم گویند
( اسم ) سبدی بافته از نی بوریا یا ترکه چوب و یا برگ خرما که در آن چیزها نهند و از جایی بجایی برند زنبیر .
دهی از دهستان تورجان است که در بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع است .

فرهنگ معین

(زَ ) (اِ. ) سبدی که از الیاف گیاهی بافند.

لغت نامه دهخدا

زنبیل . [ ] (اِخ ) رجوع به زنتپیل شود.


زنبیل. [ زَم ْ ] ( اِ ) بمعنی زنبیر است که چیزها در آن نهند و از جایی به جایی برند. ( برهان ). سبد مانندی که از حصیر یا برگهای خرما بافند و بر آن دسته ای نصب کنند و چیزهای خوردنی مانند گوشت وپنیر و جز آن در وی گذاشته حمل و نقل کنند. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). ظرفی است که از حصیر و چوبهای نازک بافند و بر آن دسته نهند و از جایی به جایی برند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). چرمی است که گدایان در آن چیزهای دریوزه نگاهدارند. ( غیاث ) :
چو نیاموختی چه دانی گفت
چیز برناید از تهی زنبیل.
ناصرخسرو.
و زنبیلی عظیم از چرم فرمود کردن و برازه مهندس با کارکنی چند در آنجا نشست... تا چون سوراخ شود آن زنبیل را زود بر کشند و آب نیرو کرد و زنبیل با حکیم و با آن جماعت درکشید. ( فارسنامه ابن بلخی ص 138 ).
نفرستند ز آسمان زنبیل.
سنایی.
زهد که در زرکش سلطان بود
قصه زنبیل و سلیمان بود.
نظامی.
بدوش دیگران زنبیل سایند
بدندان کسان زنجیر خایند.
نظامی.
در عریش او را یکی زایر بیافت
کو بهر دو دست بر زنبیل بافت.
مولوی ( از انجمن آرا و آنندراج ).
شکم تا سر آکنده از لقمه تنگ
چو زنبیل دریوزه هفتاد رنگ.
سعدی ( بوستان ).
- زنبیل باف ؛ آنکه زنبیل بافد. ( آنندراج ). زنبیل بافنده. آنکه زنبیل بافد. ( فرهنگ فارسی معین ). کسی که زنبیل می بافد. ( ناظم الاطباء ).
- زنبیل بافی ؛ عمل و شغل زنبیل باف. ( فرهنگ فارسی معین ).
- || محل بافتن زنبیل.
- زنبیل در آب افکندن ؛ ترک کار و بار کردن.( ناظم الاطباء ).
- زنبیل ساز ؛ سازنده زنبیل و کسی که زنبیل می سازد. ( ناظم الاطباء ). زنبیل باف.
- زنبیل سلیمانی ؛ همان انبانچه سلیمان. ( آنندراج ) :
منعمی خواهی ظهوری فقر دستاویز کن
چیست ز اسباب سلیمانی که در زنبیل نیست.
ظهوری ( از آنندراج ).
|| دبه و زنبیل در اصطلاحات دبر و قبل را گویند. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
عیبم این بیش نه که کم بوده ست
دخلم از خرج دبه و زنبیل.
انوری ( انجمن آرا ) ( آنندراج ).

زنبیل. [ زِم ْ / زَم ْ ] ( ع اِ ) کیسه و انبان و جز آن. ( منتهی الارب ). زبیل. ( دهار ). زبیل. انبان. خنور. || کدوی خشک میان تهی که زنان در وی پنبه و جز آن نهند . ج ، زنابیل. ( ناظم الاطباء ).

زنبیل . [ زَم ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان تورجان است که در بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع است و 127 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).


زنبیل . [ زِم ْ / زَم ْ ] (اِخ ) نامی از نامهای ایرانی و از جمله جد احمدبن الحسین بن احمد زنبیل نهاوندی ، راوی تاریخ بخاری که از ابوالقاسم اشقر و او از بخاری روایت کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب ).


زنبیل . [ زِم ْ / زَم ْ ] (ع اِ) کیسه و انبان و جز آن . (منتهی الارب ). زبیل . (دهار). زبیل . انبان . خنور. || کدوی خشک میان تهی که زنان در وی پنبه و جز آن نهند . ج ، زنابیل . (ناظم الاطباء).


زنبیل . [ زَم ْ ] (اِ) بمعنی زنبیر است که چیزها در آن نهند و از جایی به جایی برند. (برهان ). سبد مانندی که از حصیر یا برگهای خرما بافند و بر آن دسته ای نصب کنند و چیزهای خوردنی مانند گوشت وپنیر و جز آن در وی گذاشته حمل و نقل کنند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). ظرفی است که از حصیر و چوبهای نازک بافند و بر آن دسته نهند و از جایی به جایی برند. (انجمن آرا) (آنندراج ). چرمی است که گدایان در آن چیزهای دریوزه نگاهدارند. (غیاث ) :
چو نیاموختی چه دانی گفت
چیز برناید از تهی زنبیل .

ناصرخسرو.


و زنبیلی عظیم از چرم فرمود کردن و برازه مهندس با کارکنی چند در آنجا نشست ... تا چون سوراخ شود آن زنبیل را زود بر کشند و آب نیرو کرد و زنبیل با حکیم و با آن جماعت درکشید. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 138).
نفرستند ز آسمان زنبیل .

سنایی .


زهد که در زرکش سلطان بود
قصه ٔ زنبیل و سلیمان بود.

نظامی .


بدوش دیگران زنبیل سایند
بدندان کسان زنجیر خایند.

نظامی .


در عریش او را یکی زایر بیافت
کو بهر دو دست بر زنبیل بافت .

مولوی (از انجمن آرا و آنندراج ).


شکم تا سر آکنده از لقمه تنگ
چو زنبیل دریوزه هفتاد رنگ .

سعدی (بوستان ).


- زنبیل باف ؛ آنکه زنبیل بافد. (آنندراج ). زنبیل بافنده . آنکه زنبیل بافد. (فرهنگ فارسی معین ). کسی که زنبیل می بافد. (ناظم الاطباء).
- زنبیل بافی ؛ عمل و شغل زنبیل باف . (فرهنگ فارسی معین ).
- || محل بافتن زنبیل .
- زنبیل در آب افکندن ؛ ترک کار و بار کردن .(ناظم الاطباء).
- زنبیل ساز ؛ سازنده ٔ زنبیل و کسی که زنبیل می سازد. (ناظم الاطباء). زنبیل باف .
- زنبیل سلیمانی ؛ همان انبانچه ٔ سلیمان . (آنندراج ) :
منعمی خواهی ظهوری فقر دستاویز کن
چیست ز اسباب سلیمانی که در زنبیل نیست .

ظهوری (از آنندراج ).


|| دبه و زنبیل در اصطلاحات دبر و قبل را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) :
عیبم این بیش نه که کم بوده ست
دخلم از خرج دبه و زنبیل .

انوری (انجمن آرا) (آنندراج ).



فرهنگ عمید

سبد، سله، سبدی که از نی، ترکه، یا برگ درخت خرما بافته شده.

دانشنامه عمومی

زَنبیل نوعی سبد بزرگ برای خرید است.
زُنبیل تلفظ دیگری از واژه ژنبیل است که لقب فرمانروایان زمین داور در شرق افغانستان پیش از مسلمان شدن منطقه بود.
اندیس زنبیل، یک اندیس فلزی در معدن طلا در حوالی شهر سقز استان کردستان ایران است.

دانشنامه آزاد فارسی

زُنْبیل
(یا: رُتْبیل؛ رَتبیل) نام شاهان کابل و سند. سلسلۀ زُنبیل ها احتمالاً به زمانی بازمی گردد که هفتالیان بر افغانستان، جنوب هندوکش، و شمال غربی هند سلطه داشتند. آنان پس از اولین حملۀ اعراب از طریق سیستان در اواخر قرن اول هجری، دشمن سرسخت مسلمانان شدند. در قرن ۳ق یعقوب لیث صفاری با زنبیل به جنگ برخاست، کابل را متصرف شد و به سلسلۀ زُنبیل ها خاتمه داد و پس از آن دین اسلام در شرق افغانستان رواج یافت.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] زنبیل نوعی سبد است.
زنبیل سبد بافته شده از نی یا برگ خرما می باشد.

کاربرد زنبیل در فقه
عنوان یاد شده به مناسبت در برخی بابها همچون دیات آمده است.

← احکام زنبیل در فقه
۱. ↑ من لایحضره الفقیه ج۴، ص۱۷۰.
...

واژه نامه بختیاریکا

الاگِه؛ تویزه

جدول کلمات

سبد


کلمات دیگر: