کلمه جو
صفحه اصلی

دانش پژوه


مترادف دانش پژوه : دانشجو، فضل طلب، کمال طلب، حکیم، دانا، عالم

فارسی به انگلیسی

scholar, seeking/seeker of knowledge

seeking/seeker of knowledge


scholar


فارسی به عربی

عالم

مترادف و متضاد

scholar (اسم)
عضو فرهنگستان، محقق، ادیب، دانشمند، خردمند، دانشور، پژوهشگر، دانش پژوه، اهل تتبع، شاگرد ممتاز

دانشجو، فضل‌طلب، کمال‌طلب


حکیم، دانا، عالم


فرهنگ فارسی

( صفت ) علم جوینده طالب علم جویای فضل ومعرفت .

فرهنگ معین

( ~. پِ یا پَ )(ص فا. )علم جوینده ، طالب علم .

لغت نامه دهخدا

دانش پژوه. [ ن ِ پ َ ] ( نف مرکب ) پژوهنده دانش. که دانش پژوهد. که علم طلب کند. طالب عالم. جویای علم. خواهان دانش. دانشمند. طالب علم و خرد. ( شرفنامه منیری ). علم جوینده. علم و فضل جوینده و طالب علم باشد. ( برهان ). توسعاً دانشمند و عالم. دانشمند. ( فرهنگ اسدی ) :
ای امیر شاهزاده خسرو دانش پژوه.
دقیقی.
چنین داد پاسخ که دانش پژوه
همی سر برافرازد از هر گروه.
فردوسی.
ز دانش پژوهان تو داناتری
هم از تاجداران تواناتری.
فردوسی.
چنین گفت موبد بپیش گروه
به مزدک که ای مرد دانش پژوه.
فردوسی.
از ایران یکی مرد بیگانه ام
نه دانش پژوهم نه فرزانه ام.
فردوسی.
سکندر بیامد دلی همچو کوه
که اندیشد از مرگ دانش پژوه.
فردوسی.
ز خوبی چو کردار دانش پژوه
ز خوشی چو گفتار شیرین زبان.
فرخی.
چنین گفت ملاح دانش پژوه
کزینسان بدریا دگر هست کوه.
اسدی.
شنیدم ز دانش پژوهان درست
که تیر و کمان او نهاد از نخست.
اسدی.
چو پیش آمد آن بدنهان با گروه
بر افراخت سر شاه دانش پژوه.
اسدی.
چو دیدش که دستور دانش پژوه
دهد درس دانش بچندین گروه.
نظامی.
شه مملکت گیر دانش پژوه
منوچهرفرو فریدون شکوه.
نظامی ( از آنندراج ).

فرهنگ عمید

پژوهندۀ علم و دانش، طالب علم، جویای دانش، خواهان علم و فضل: چنین داد پاسخ که دانش پژوه / همی سر برافرازد از هر گروه (فردوسی: ۶/۹۴ ).


کلمات دیگر: