کلمه جو
صفحه اصلی

خش خش


مترادف خش خش : پارازیت، نوفه

فارسی به انگلیسی

crackle, rustle, scrape, scratch, crackling, interference

rustle, frou-frou


crackle, rustle, scrape, scratch


فارسی به عربی

هریسة

مترادف و متضاد

noise (اسم)
فریاد، سر و صدا، صدا، شلوغ، بانگ، طنین، اختلال، قیل و قال، خش خش، پارازیت، امد و رفته، شایعه و تهمت

froufrou (اسم)
حاشیه دوزی، خش خش، حشو و زوائد

rustle (اسم)
خش خش، صدای برگ خشک

mush (اسم)
خش خش، خمیر نرم، احساسات بیش از حد، سفر پیاده در برف، حریره ارد ذرت، صدای مزاحم، پارازیت

پارازیت، نوفه


فرهنگ فارسی

( اسم ) صدایی که از بهم خوردن جامه کاغذ و امثال آن برخیزد .

لغت نامه دهخدا

خش خش. [ خ ِ خ ِ] ( اِ صوت ) حکایت صوت جامه آهاردار گاه رفتن یا جنبیدن صاحب آن و امثال آن. بانگ جامه نو و بانگ کاغذو جز آن. خشت خشت. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
از آنسو خشخش مخفی ازینسو شق شق مدفون
شنو این رمز از قاری سؤال است آن جواب است این.
نظام قاری.
آواز رفتن مار در سقف یا میان کزل و کاه. ( یادداشت بخط مؤلف ) : و خشخش رفتن او [افعی ] همچون خشخش درختان بود که باد بر وی بزد. ( از ذخیره خوارزمشاهی ).

فرهنگ عمید

صدای حرکت خفیف دو چیز بر روی یکدیگر، مانند کاغذ، برگ خشک، و پارچۀ آهاردار.

گویش مازنی

به خوبی – کاری را با خوشی به انجام رساندن


/Khesh Khesh/ صدایی که از لگدمال کردن برگهای خشک برخیزد & به خوبی – کاری را با خوشی به انجام رساندن

صدایی که از لگدمال کردن برگهای خشک برخیزد


واژه نامه بختیاریکا

( خَش خَش ) ( ● ) ؛ کش کش
( خَش خَش ) پی های اطراف شکم حیوانات

پیشنهاد کاربران

xaŝen این واژه در اوستایی: اَخشَئِنَ axŝaena و به واتای: زبر، درشت، زمخت بوده است. پس پارسی است و نه اربی

خشم از ریشه خش میاد، نمونه های دیگر آن
خشم=خش ( خشن، زمخت، اخم ) م ( پسوند نامساز، نمونه های دیگرش زخم، اخم، شخم، تخم، مهم، لخم و. . . است )
خشن=خش ( خشم، خراش ) ن ( پسوند نامساز )
خشخش
خاشخاش=خشخاش
خراش
خشاب=خش ( خراش، خشم ) اب ( پسوند نامساز شدن، نمونه دیگرش گواب ( جواب ) ، نواب، جوراب، کباب، کتاب، دولاب، مهراب، مرداب، گوراب ( خراب ) ، سراب، تناب، نوشاب، شاداب، پرتاب، آسیاب، سیراب )
خشت=برا لبه های تیزش از ریشه خش بهریده اند
خشک
خَش

روشنگری: در زبان پارسی سداها مهم نیستند و میتوانند بگردنند
مانند: خَش، خِشخِش، خُشک و. . .

خشت خشت. [ خ ِ خ ِ ] ( اِ صوت ) خش خش و آن صوت کاغذ و جامه و غیر آن است :
خشت خشت موش در گوشش رسید
خفت مردی شهوتش کلی رمید.
مولوی ( مثنوی ) .

خش خشت. [ خ ِ خ ِ ] ( اِ صوت ) بمعنی خشت خشت است که صدای ورق کاغذ و جامه و آواز شلوار نوپوشیده باشد و جز آن. ( از برهان قاطع ) :
که فرومرد از یکی خش خشت موش.
مولوی.


کلمات دیگر: