مترادف خشن : درشت، زبر، ضخیم، ناهموار، نخاله، بی ادب، پرخاشگر، تند، تندخو، ستیزه خو، عصبانی، عنیف، ناملایم ، جدی، سخت گیر، ناهنجار، ناخوش آیند، زمخت، خشک، نافرهیخته، بی فرهنگ
متضاد خشن : نرم، لطیف، ملایم
برابر پارسی : تند خو
abrasive, abrupt, coarse, crass, crude, grim, gross, hard, hardhearted, inclement, indelicate, Neanderthal, primitive, randy, rank, relentless, rough, rude, rugged, rustic, stern, stiff, tough, ungainly, violent
rough, rude, coarse, harsh
زبر , خشن , زمخت , بي ادب , داراي ساختمان خشن و زمخت , درشت , ناهنجار , بدخلق , ترشرو , گرفته , ناصاف , ناهموار , ژنده , کهنه
۱. درشت، زبر، ضخیم، ناهموار، نخاله
۲. بیادب، پرخاشگر، تند، تندخو، ستیزهخو، عصبانی، عنیف، ناملایم ≠ نرم، لطیف، ملایم
۳. جدی، سختگیر
۴. ناهنجار، ناخوشآیند
۵. زمخت، خشک
۶. نافرهیخته، بیفرهنگ
درشت، زبر، ضخیم، ناهموار، نخاله ≠ نرم، لطیف، ملایم
بیادب، پرخاشگر، تند، تندخو، ستیزهخو، عصبانی، عنیف، ناملایم
(خَ شَ) (ص .) 1 - مرغابی ای بزرگ تیره رنگ و سفید سر. 2 - بازی که نه سفید باشد نه سیاه .
(خَ ش ) [ ع . ] (ص .) 1 - درشت ، زبر. 2 - تندخو، نامهربان .
( ~.) گیاهی است از انواع بوریا که از آن جامه بافند و درویشان پوشند.
خشن . [ خ ُ ] (ع مص )ج ِ اَخشَن . (از منتهی الارب ). رجوع به «اخشن » شود.
خاقانی .
نظامی .
خشن . [ خ َ ش ِ ] (ع ص ) درشت از هر چیز. (قاموس اللغه ). مقابل لین . صلب . زبر. زمخت . ناهموار. ناخوار. ناهنجار. (یادداشت بخط مؤلف ). درشت غیر املس از هرچیزی . (از منتهی الارب ). ج ، خِشان . || یکی از پانزده وجعی که صاحب نام اند: دردی است که با او درشتی و زبری در عضو باشد. (شرح نصاب ) درقانون در مبحث «الاوجاع التی لها اسماء» شیخ می گوید : سبب وجعالخشن ... و صاحب ذخیره خوارزمشاهی گوید: العی است گویی چیزی درشت به آن موضع میرسد.
خشن . [ خ َ ش ِ ](اِ) مخفف خشین و آن بازیی باشد نه سفید و نه سیاه .(از برهان قاطع). خشین . خشنسار. (حاشیه ٔ برهان قاطع). در لغت نامه ٔ فرس ص 124 بنا بر قول حاشیه ٔ برهان قاطع آمده : خشن سپید بود و همین است در صحاح الفرس .
خشن . [ خ ُ ] (ع مص ) درشت گردیدن . (منتهی الارب ).
کبود.
۱. [مجاز] فاقد نرمش و مهربانی؛ تندخو: نگاه خشن.
۲. [مجاز] فاقد لطافت یا ظرافت؛ زمخت: صدای خشن.
۳. [مقابلِ نرم] زبر؛ ناهموار: پوست خشن.
تند خو