برابر پارسی : بالیدن، روییدن
رشد کردن
برابر پارسی : بالیدن، روییدن
فارسی به انگلیسی
to grow up, to attain maturity, build, enlarge, evolve, grow, thrive
build, enlarge, evolve, grow, thrive
فارسی به عربی
ازدهار , انم , بالغ (فعل ماض ) , شمع
مترادف و متضاد
سنگین کردن، کامل کردن، منقضی شدن، رشد کردن، بحد بلوغ یا رشد رساندن
بزرگ شدن، زیاد شدن، شدن، عمل امدن، بالیدن، ترقی کردن، کاشتن، رستن، رشد کردن، سبز شدن، سبز کردن، گشتن، روییدن، رویانیدن، برزگ شدن
نشو و نما کردن، شکفتن، گل کردن، رشد کردن، زینت کاری کردن، برومند شدن، اباد شدن
زیاد شدن، رشد کردن، رو به بدر رفتن، استحاله یافتن
فرهنگ فارسی
گوالیدن . نمو . ترقی
لغت نامه دهخدا
رشد کردن. [ رُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) گوالیدن. نمو. ترقی.( یادداشت مؤلف ). نشو و نما. و رجوع به رُشد شود.
پیشنهاد کاربران
بالیدن
burgeon
نمو. . .
کلمات دیگر: