کلمه جو
صفحه اصلی

دایر


مترادف دایر : آباد، آبادانی، برپا، معمور، رایج، متداول، معمول، چرخنده، گردنده

متضاد دایر : بایر

برابر پارسی : پایدار، پا برجا، آباد، برپا

فارسی به انگلیسی

in working order(or commission), commissioned


up


فارسی به عربی

بشکل مباشر , شغال , نشیط

مترادف و متضاد

آباد، آبادانی، برپا، معمور ≠ بایر


رایج، متداول، معمول


چرخنده، گردنده


operational (صفت)
قابل استفاده، دایر، موثر، وابسته به عمل

active (صفت)
کاری، فعال، کنشی، معلوم، کنشگر، ساعی، دایر، حاضر به خدمت، تنزل بردار، با ربح، کنشور، پر کار

open (صفت)
فراز، صریح، دایر، باز، اشکار، روباز، بی ابر، مفتوح، ازاد، در معرض، رک گو، بی الایش، فاش، علنی، سرگشاده، گشوده، واریز نشده، بی پناه

functioning (صفت)
دایر

live (صفت)
دایر، موثر، زنده، سرزنده

operative (صفت)
قابل استفاده، دایر، موثر

operable (صفت)
دایر، قابل علاج و درمان، عمل کردنی، عمل پذیر

۱. آباد، آبادانی، برپا، معمور
۲. رایج، متداول، معمول
۳. چرخنده، گردنده ≠ بایر


فرهنگ فارسی

دایر، گردنده، دورزننده، آباد، برقرار، ضدبائر
( اسم صفت ) ۱ - گردنده دور افتاده . ۲ - آباد معمور مقابل بایر . ۳ - رایج متداول معمول . ۴ - گردان چرخنده ( کارش دایر شد ) ( مدرسه دایر است ) . ۵ - متعلق و وابسته .

( اسم صفت ) ۱ - گردنده دور افتاده . ۲ - آباد معمور مقابل بایر . ۳ - رایج متداول معمول . ۴ - گردان چرخنده ( کارش دایر شد ) ( مدرسه دایر است ) . ۵ - متعلق و وابسته .
گرد گرد . گردنده

فرهنگ معین

(یِ ) [ ع . دائر ] (ص . اِفا. )۱ - گردنده . ۲ - آباد، معمور. ۳ - رایج ، متداول . ۴ - گردان ، چرخنده . ۵ - متعلق ، وابسته .

لغت نامه دهخدا

دایر. [ ی ِ ] ( ع ص ) دائر. گردان. گردنده. گردگرد. گردگردان.
- عدد دایر ؛ عدد پنج است و از آنرو آنرا دایر گویند که هر چند او را در اعداد ضرب کنند همان پنج بصورت اصلی خود باز آید 5 در 5 به 25؛5 در 25 = 125؛ 5 در 125 = 625.
|| دایر از فلک کدام بود؟ چون دانی که از روز چند ساعت گذشت و آنگاه اگر مستولیت به پانزده زنی وگر کهری هندوان به شش وگر معوج است به اجزاء ساعات روز آفتاب که نیم شش یک قوس النهار اوست آنچ ازین همه گرد آید دایر خوانند، ای آنچ گشت و برآمد از ازمان معدل النهار از برآمدن آفتاب تا بدان وقت. ( التفهیم بیرونی ص 205 ). دایر در فن اصطرلاب عبارتست از بخشی از قوس النهار که میان موضع کوکب ( یعنی طرف خطی که از مرکز عالم بمراکز کوکب میگذرد ) و افق مشرق یا از قوس اللیل میان مرکز کوکب و افق مغرب باشد. اما باصطلاح زیجها قوسی است از مدار یومی میان طرف خط نامبرده و تقاطع اعلای مدار بانصف النهار بر توالی حرکت معتدل النهار و آنرا دایر ماضی گویند یا بر خلاف توالی و آنرا دایر مستقبل خوانند. ( حاشیه التفهیم ص 205 ). || رایج. متداول. معمول. برقرار. || چرخنده. روبراه. دارای گردش. جاری. موجود. مقابل از کار افتاده و ناچیزو غیر موجود: فلان کارخانه دایرست. مدرسه فلان دایرست. مهمانخانه دایرست. || متعلق. وابسته. منوط. بازبسته : امر دایرست بین رفتن و نرفتن ؛ بدین دوباز بسته است. || آباد. آبادان. معمور. مقابل لم یزرع : دایر بودن ؛ مقابل بایر بودن. آباد و معمور بودن.

دائر. [ءِ ] ( ع ص ) گِردگَرد. گردنده. گردان. گردش کننده. ( آنندراج ). || صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: نزد اهل هیئت قوسی از مدار روزانه ستاره را نامندکه در میان مرکز ستاره و دائره افق قرار دارد و عبدالعلی بیرجندی در هیئت فارسی گفته است : و از مدار یومی کوکب آنچه میان مرکز کواکب و افق واقع شود آن رادائر گویند - انتهی. و آن بر دو قسم است : دائر شبانه و دائر روزانه و هر یک نیز بر دو بخش است : دائر گذشته و دائر باقی که دایر آینده نیز گویند. و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تفصیل آن شود. || مقابل بایر: زمینی دائر؛ زیر کشت که در آن کشت شود. مقابل زمین بایر، ناکشته. و نیز رجوع به دایر شود.

فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ بائر] در حال فعالیت، برقرار.
۲. [قدیمی] گردنده، دورزننده.

=دایر

دایر#NAME?


دانشنامه عمومی

دایر (خرمشهر). دایر (خرمشهر)، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان خرمشهر در استان خوزستان ایران است.
این روستا در دهستان حومه شرقی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲۴ نفر (۴خانوار) بوده است.

واژه نامه بختیاریکا

بِکار

جدول کلمات

اباد

برقرار ، آباد

پیشنهاد کاربران

دایر :[اصطلاح ملک و مسکن] اراضی دایر زمین هایی است که آن را احیا و آباد کرده اند و در حال حاضر دایر و مورد بهره برداری مالک است. زمین های دایر مشمول قانون زمین شهری مصوب ۲۲/۶/۱۳۶۶صرفاً اراضی کشاورزی یا آیش اعم از محصور یا غیرمحصور می باشد. ( ماده ۵ )

تشکیل شدن

دایر نشده یعنی ایجاد نشده

دایر یعنی باز بودن تعطیل نبودن

تشکیل
ایجاد

این واژه ایرانی است و با دایره و اداره نیز همخانواده است و در زبان اوستایی می توان ریشه ان را یافت

دایّر یعنی کسی که هیکلی و چاق. کسی که اندام درشتی دارد

تعطیل نبودن

باز بودن

دایر:زمینی است که تحت کشت یا بنیاد و مانند آنها باشد . [اصطلاح حقوق]

سابقه کشت و زرع دارد و اکنون است.

در حال فعالیت، برقرار

تعطیل یاباز


مبنی بر


کلمات دیگر: