کلمه جو
صفحه اصلی

خزیدن


مترادف خزیدن : سینه مال رفتن، سینه خیز رفتن، آرام آرام حرکت کردن، به گوشه ای پناه بردن

فارسی به انگلیسی

crawl, creep, run, slither, snake, twirl, to creep, to crawl

to creep, to crawl


crawl, creep, run, slither, snake, twirl


فارسی به عربی

ازحف , انزلاق , تذلل , تعلیة , دودة , زحف , وحل

مترادف و متضاد

shrink (فعل)
خرد شدن، جمع شدن، منقبض کردن، چروک شدن، منقبض شدن، خزیدن، فشردن، چروک کردن، شانه خالی کردن از، کوچک شدن، اب رفتن

ramp (فعل)
صعود کردن، خزیدن، بالا بردن یا پایین آوردن

couch (فعل)
خوابانیدن، در لفافه قرار دادن، خزیدن

grovel (فعل)
پست شدن، خزیدن، دمر خوابیدن، پست بودن

worm (فعل)
خزیدن، لولیدن، مارپیچ کردن

snail (فعل)
خزیدن، وقت تلف کردن، بشکل مارپیچ جلو رفتن

slither (فعل)
سریدن، خزیدن، غلتیدن

crawl (فعل)
خزیدن، سینه مال رفتن، چهار دست و پا رفتن

creep (فعل)
خزیدن، سینه مال رفتن، مورمور شدن

lie up (فعل)
خزیدن، استراحت کردن، در بستر ماندن، در اغل ماندن، در کنار ماندن

slime (فعل)
خزیدن، لجن مال کردن

snake (فعل)
خزیدن، مارپیچی بودن، دارای حرکت مارپیچی بودن، مارپیچ رفتن

سینه‌مال رفتن، سینه‌خیز رفتن


آرام آرام حرکت کردن


به‌گوشه‌ای پناه بردن


۱. سینهمال رفتن، سینهخیز رفتن
۲. آرام آرام حرکت کردن
۳. بهگوشهای پناه بردن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) ( خزید خزد خواهد خزید بحز خزنده خزیده ) ۱ - روی سینه و شکم خود را بروی زمین کشیدن ( مانند مار ) . ۲ - آهسته بجایی داخل شدن و در کنجی پنهان گشتن .
آهسته بجائی در شدن داخل شدن باهستگی

فرهنگ معین

(خَ دَ ) [ په . ] (مص ل . ) ۱ - روی سینه و شکم خود را به روی زمین کشیدن . ۲ - آهسته به جایی درآمدن و در کنجی نهان شدن .

لغت نامه دهخدا

خزیدن. [ خ َ دَ ] ( مص ) آهسته بجائی درشدن. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). داخل شدن به آهستگی :
دشت از تو کشید مفرش وشی
چرخ از تو خزید در خز ادکن.
ناصرخسرو.
از کجا اندر خزیدستی در این بی در حصار
همچنان یک روز از اینجا ناگهان بیرون خزی.
ناصرخسرو.
|| لغزیدن با اراده.( یادداشت بخط مؤلف ). کشیدن خود را بی دست و پای به جانبی چنانکه کرمان و ماران. ( یادداشت بخط مؤلف ). کشان و بشکم راه رفتن چون مار. ( یادداشت بخط مؤلف ). غیژیدن :
شیر غرنده که او را دید از هیبت او
پیش او گردد چون مار خزیده بشکم.
فرخی.
دست و پای از تن دشمنش جدا باد بتیغ
تا خزد دشمن چون مار همیشه بشکم.
فرخی.
از آمل حرکت کردیم همه شب براندیم و بیشه ها بریده آمد که مار در او بدشواری توانست خزید. ( تاریخ بیهقی ).
روز حرب از پیش او خرچنگ وار
پس خزیدن عادت بدخواه باد.
ابوالفرج رونی.
|| نشسته رفتن مانند کودکان تازه برفتار آمده. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). کون خیز رفتن. کون خیز کردن. ( یادداشت بخط مؤلف ). حبو. ( تاج المصادر بیهقی ). || در کنجی پنهان شدن. ( ناظم الاطباء ) ( برهان قاطع ) :
در این سوراخ خزیده و جنگ را بساخت و علف داشت بسیار و آبهای روان. ( تاریخ بیهقی ).
- امثال :
موی در کار کس نخزیدن ؛ چوب لای چرخ کسی نگذاشتن.
- بر ( به ) یکدیگر خزیدن ؛ تنگ نزدیک یکدیگر بودن : ثریا، پروین و شش ستاره است یک بدیگر اندر خزیده مانند خوشه انگور. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- پس خزیدن ؛ به آهستگی پس رفتن. بعقب لغزیدن :
من هم از شرت اگر پس می خزم
در مکافات تو دیگی می پزم.
مولوی ( مثنوی ).
- واپس خزیدن ؛ بگوشه ای کنار رفتن. به کنار رفتن :
برگرفت آن آسیا سنگ و بزد
بر مگس تا آن مگس واپس خزد.
مولوی ( مثنوی ).

فرهنگ عمید

۱. حرکت کردن با کشیدن بدن بر روی زمین.
۲. آهسته حرکت کردن و به جایی وارد شدن.

دانشنامه عمومی

خزیدن ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
خزیدن (ترانه)
خزیدن (فیلم)

واژه نامه بختیاریکا

( خزِیدِن ) سُر خوردن

جدول کلمات

خزش

پیشنهاد کاربران

crawl

I felt something crawl up my arm
متوجه شدم ( احساس کردم ) چیزی از دستم داره بالا میاره ( میخزه و بالا میاره )


کلمات دیگر: