کلمه جو
صفحه اصلی

خریدار


مترادف خریدار : بایع، مشتری ، طالب، مشتاق، خواهان، علاقه مند، مشتاق

متضاد خریدار : فروشنده، بی علاقه، بیزار

فارسی به انگلیسی

alienee, bidder, buyer, customer, purchaser, shopper, taker, vendee

purchaser, buyer


فارسی به عربی

متسوق , مشتری

مترادف و متضاد

alienee (اسم)
خریدار، گیرنده مال مورد انتقال، منتقل الیه

buyer (اسم)
خریدار

purchaser (اسم)
خریدار

shopper (اسم)
خریدار، کاسب خرده فروش، مغازه رو

vendee (اسم)
خریدار

اسم ≠ فروشنده


بایع، مشتری


۱. بایع، مشتری ≠ فروشنده
۲. طالب، مشتاق، خواهان، علاقهمند، مشتاق ≠ بیعلاقه، بیزار


فرهنگ فارسی

( صفت ) مشتری خریدکننده .

فرهنگ معین

(خَ ) (ص فا. ) مشتری ، خرید کننده .

لغت نامه دهخدا

خریدار. [ خ َ ] ( نف ) خریدکننده. مشتری. ( ناظم الاطباء ). خَرَندَه ، بایع، بَیِّع. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
ای خریدار من ترا بدو چیز.
رودکی.
ز هر سو فراوان خریدار خاست
بدان کلبه بر تیزبازار خاست.
فردوسی.
فروشنده ام هم خریدار نیز
فروشم بخرم ز هر گونه چیز.
فردوسی.
مده در بهای جهان عمر کوته
که جز تو جهان خود خریدار دارد.
ناصرخسرو.
تو گرد چون و چرا گرهمی نیاری گشت
چرا و چون ترا ما بجان خریداریم.
ناصرخسرو.
یار تو باید که بخرد ترا
هم تو خودی خیره خریدار خویش.
ناصرخسرو.
خریدار دارم بسی از تو من به
چرا خدمت تو کنم رایگانی.
منوچهری.
هوی بمن بر دلال معصیت گشته ست
از آنکه خواجه بازار فسق و عصیانم
گنه بمن بر دلال وار عرضه کند
بدان سبب که خریدار آب دندانم.
سوزنی.
بکاه برگی برگ جهان نخواهم جست
چنان که نیست به یک جو جهان خریدارم.
خاقانی.
چو نقدی را دو کس باشد خریدار
بهای نقد بیش آید پدیدار.
نظامی.
خریدار دُر گر چه باشد بسی
سفالینه را هم ستاند کسی.
امیرخسرو دهلوی.
تو با این مردم کوته نظر در چاه کنعانی
به مصر آ تا پدید آیند یوسف را خریداران.
سعدی.
معرفت نیست در این قوم خدا را مددی
تا برم گوهر خود را بخریدار دگر.
حافظ.
شیر مردان در کعبه مرا نپذیرند
که سگان در دیرند خریدار مرا.
خاقانی.
اولین کس که خریدار تو شد من بودم
مایه گرمی بازار تو شد من بودم.
وحشی بافقی.
- امثال :
یک یوسف مصری و صد خریدار. ( از مجموعه امثال چ هند ).
|| طالب.موافق بسیار. مشتاق. علاقه مند. خواهنده. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
کجا مردم در این اقلیم هموار
بوند آن لفظ پیشین را خریدار.
( ویس و رامین ).
که این ترک زاده سزاوار نیست
کس او را به شاهی خریدار نیست.
فردوسی.
خریدارم این رأی و پند ترا
سخن گفتن سودمند ترا.
فردوسی.
خریدارم او را بتخت و کلاه
بفرمان یزدان به گنج و سپاه.
فردوسی.

خریدار. [ خ َ ] (نف ) خریدکننده . مشتری . (ناظم الاطباء). خَرَندَه ، بایع، بَیِّع. (یادداشت بخط مؤلف ) :
ای خریدار من ترا بدو چیز.

رودکی .


ز هر سو فراوان خریدار خاست
بدان کلبه بر تیزبازار خاست .

فردوسی .


فروشنده ام هم خریدار نیز
فروشم بخرم ز هر گونه چیز.

فردوسی .


مده در بهای جهان عمر کوته
که جز تو جهان خود خریدار دارد.

ناصرخسرو.


تو گرد چون و چرا گرهمی نیاری گشت
چرا و چون ترا ما بجان خریداریم .

ناصرخسرو.


یار تو باید که بخرد ترا
هم تو خودی خیره خریدار خویش .

ناصرخسرو.


خریدار دارم بسی از تو من به
چرا خدمت تو کنم رایگانی .

منوچهری .


هوی بمن بر دلال معصیت گشته ست
از آنکه خواجه ٔ بازار فسق و عصیانم
گنه بمن بر دلال وار عرضه کند
بدان سبب که خریدار آب دندانم .

سوزنی .


بکاه برگی برگ جهان نخواهم جست
چنان که نیست به یک جو جهان خریدارم .

خاقانی .


چو نقدی را دو کس باشد خریدار
بهای نقد بیش آید پدیدار.

نظامی .


خریدار دُر گر چه باشد بسی
سفالینه را هم ستاند کسی .

امیرخسرو دهلوی .


تو با این مردم کوته نظر در چاه کنعانی
به مصر آ تا پدید آیند یوسف را خریداران .

سعدی .


معرفت نیست در این قوم خدا را مددی
تا برم گوهر خود را بخریدار دگر.

حافظ.


شیر مردان در کعبه مرا نپذیرند
که سگان در دیرند خریدار مرا.

خاقانی .


اولین کس که خریدار تو شد من بودم
مایه ٔ گرمی بازار تو شد من بودم .

وحشی بافقی .


- امثال :
یک یوسف مصری و صد خریدار . (از مجموعه ٔ امثال چ هند).
|| طالب .موافق بسیار. مشتاق . علاقه مند. خواهنده . (یادداشت بخط مؤلف ) :
کجا مردم در این اقلیم هموار
بوند آن لفظ پیشین را خریدار.

(ویس و رامین ).


که این ترک زاده سزاوار نیست
کس او را به شاهی خریدار نیست .

فردوسی .


خریدارم این رأی و پند ترا
سخن گفتن سودمند ترا.

فردوسی .


خریدارم او را بتخت و کلاه
بفرمان یزدان به گنج و سپاه .

فردوسی .


دستور ملک صاحب ابوالقاسم احمد
آن حمد و ثنا را به دل و دیده خریدار.

فرخی .


پشت اهل ادب است او و خریدار ادب
زین همی تیز شود اهل ادب را بازار.

فرخی .


از بارخدایان و بزرگان جهان ادبست
هم شعرشناسنده و هم علم خریدار.

فرخی .


چشم بدان دور باد از آن شه کانشه
سخت ادب پرور است و علم خریدار.

فرخی .


محمود و محمد ملکانند و شهانند
این خوی چنین را بدل و دیده خریدار.

فرخی .


حق است سخنهاش اگر زی تو محال است
بی شک خریدار خرافات و محالی .

ناصرخسرو.


این جهان پیرزنی سخت فریبنده ست
نشود مرد خردمند خریدارش .

ناصرخسرو.


مرد خرد را بعلم یاری ده
که خرد علم را خریدار است .

ناصرخسرو.


ماه را با نور رویش بیش مقداری نماند
مشک را با بوی زلفش بس خریداری نماند.

خاقانی .


باد در سبلت نااهل مدم
گرچه نااهل خریدار دم است .

خاقانی .


مرا ظن بود کز من برنگردی
خریدار بتی دیگر نگردی .

نظامی .


ناز بر آن کس که خریدار تست .

سعدی .


شهری است پرکرشمه و خوبان ز شش جهت
چیزیم نیست ورنه خریدار هر ششم .

حافظ.


بنده ٔ طالع خویشم که در این قحط وفا
عشق آن لولی سرمست خریدار من است .

حافظ.


و از درختان میوه ها پدید می آید و همه بزیر می ریزند و خشک میشوند و هیچ خریدار نباشد. (قصص الانبیاء).

فرهنگ عمید

۱. خریدکننده، مشتری.
۲. [مجاز] هواخواه.

دانشنامه عمومی

خریدار یا مشتری به کسی می گویند که تمایل به معاوضه دارایی خود با دارایی دیگری دارد. این دارایی می تواند کالای مشخص، یا یک موضوع معنوی باشد.
مشتریان خارجی: کسانی هستند که افراد معمولاً آن ها را مشتری تصور می کنند. آن ها می توانند بازدیدکنندگان مغازه ها و فروشگاه ها، دوستانی که در هتل اقامت دارند یا کسانی که یک وعده شام در رستوران سرو می کنند باشند. به دلیل اینکه آن ها خارج از مکانی هستند که شما در آن مشغول کار و فعالیت هستید به آن ها مشتریان خارجی گفته می شود. آن ها به عنوان درآمدی هستند که شرکت ها را در مسیر دادوستد شناور نگه می دارند. افرادی که در صنعت کار می کنند بیشتر زمان خود را صرف تلاش برای اطمینان حاصل کردن این نوع مشتری ها می کنند تا تجربه لذت بخشی داشته باشند. مهمترین و آخرین هدف در دادوستد داشتن اطمینان از این است که مشتریان خارجی بسیار خشنود بوده و دوباره به پیش فروشنده بازگشته و نزد دیگران از محصولات آن فروشنده تبلیغ و تعریف کنند.
مشتریان داخلی: مشتریان تنها شامل کسانی نیستند که وارد فروشگاه ها یا شرکت ها شده یا سفارش تلفنی و اینترنتی می دهند. بلکه مشتریان کسانی هستند که همه روز کار و تلاش انجام می دهند تا عملکرد یک سازمان با موفقیت انجام شود و آن ها کسانی نیستند جز کارکنان خود شرکت.
مشتری نام سیاره ای در منظومه شمسی است
تعریفی دیگر: مشتری شخص یا شرکتی است که کالاها و خدمات را خریداری میکند.
مفهوم مشتری در دنیای امروز در تقابل با مفهوم فروشنده معنا می یابد. در جهان امروزی خدمات به مشتری، مشتریان اغلب به دو دسته تقسیم بندی می شوند:

(زبان پاک) مرکب از خرید و ار؛ کسی بسیار خرید می کند. کسی که کارش خرید کردن است. برخی پاک نویسان معتقدند که خریدار را فقط در همین معنی باید به کار برد، چون پسوند«ار» به معنی بسیار است.


واژه نامه بختیاریکا

خِرّا؛ اِستووا ( استونا )

جدول کلمات

مشتری

پیشنهاد کاربران

خریدار ، مخالف فروشنده

بایع، مشتری، طالب، مشتاق، خواهان، علاقه مند، مشتاق



کلمات دیگر: