کلمه جو
صفحه اصلی

زوبین


مترادف زوبین : رمح، شمشیر، مطرد، نیزه

برابر پارسی : ژوپین

فارسی به انگلیسی

arrow, dart, lance, spear, javelin

arrow, lance, spear, dart, javelin


arrow, dart, lance, spear


فارسی به عربی

رمح , نبلة

فرهنگ اسم ها

اسم: زوبین (پسر) (فارسی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: zubin) (فارسی: زوبين) (انگلیسی: zubin)
معنی: نوعی نیزه ی کوچک با سر دو شاخه و نوک تیز، نام پسر پیران و نام پسر کاووس

(تلفظ: zubin) (در قدیم) نوعی نیزه‌ی کوچک با سر دو شاخه و نوک تیز ؛ (در اعلام) نام پسر پیران و نام پسر کاووس .


مترادف و متضاد

dart (اسم)
تیر، پیکان، نیزه، حرکت تند، زوبین

gavelock (اسم)
دیلم، نیزه، زوبین، اهرم اهنی

javelin (اسم)
زوبین، پرتاب نیزه، نیزه دستی سبک

رمح، شمشیر، مطرد، نیزه


فرهنگ فارسی

نیزه کوچک، نیزه کوتاه که درقدیم درجنگ بوده است
( اسم ) نیزه کوچکی که سر آن دو شاخه بود و در جنگهای قدیم آنرا بروی دشمن پرتاب میکردند .
نام پسر پیران است .

جنگ‌افزار قدیمی به صورت نیزه‌ی کوچک دوشاخه


فرهنگ معین

(اِ. ) نیزه کوچک .

لغت نامه دهخدا

زوبین . (اِ) ژوبین . ژوپین . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). زوپین . ژوبین . نیزه ٔ کوچکی که سر آن دوشاخه بود و در جنگهای قدیم آن را بروی دشمن پرتاب می کردند. (فرهنگ فارسی معین ). نیزه . (از فهرست ولف ). حربه ٔ مردم گیلان است و آن نیزه ٔ کوچکی بود که سر آن دو شاخ باشد و در قدیم بدان جنگ می کرده اند . (برهان ). نیزه ای باشد کوتاه که آنرا شل نیز گویند. (جهانگیری ). حربه ای است که در قدیم به آن جنگ می کردند. (فرهنگ رشیدی ). سلاحی باشد که جنگیان دارند. (صحاح الفرس ). حربه ای است نیزه مانند کوتاه تر از نیزه که آنرا بجانب اعدا بیندازند و سنان آن زره بشکافد و مخصوص اهل تبرستان خاصه دیالمه بوده ... (انجمن آرا) (آنندراج ). ژوبین . مزراق . سلاحی افکندنی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نیزه ٔ کوچکی دوشاخه و بیشتر معمول مردم گیلان . (ناظم الاطباء) : و سلاحشان [ سلاح صقلابیان ] سپر و زوبین و نیزه است . (حدود العالم ). و دیلمان حرب با سپر و زوبین کنند. (حدود العالم ).
سپهدار توران برآراست جنگ
گرفتند کوپال و زوبین بچنگ .

فردوسی .


به نیزه کرگدن را برکند شاخ
به زوبین بشکند سیمرغ را پر.

فرخی .


چو دیلمان زره پوش شاه مژگانش
به تیز زوبین بر پیل ساخته خنگال .

عسجدی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


غلام ار ساده رو باشد وگر نوخطبود خوشتر
خوش اندر خوش بود باز آنکه با زوبین و چاچله .

(از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


گفتند پادشاه ما مسعودبن محمود است و هر کس بی فرمان سلطان ما اینجا آید زوبین آبداده و شمشیر است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 38). چنان شد که زوبین به مهد پیل ما رسید. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 466).
ازعهد و وفا زه و کمان ساز
وز فکرت و هوش تیر و زوبین .

ناصرخسرو.


حجت به شعر زهد و مناقب جز
بر جان رافضی نزند زوبین .

ناصرخسرو (دیوان ص 324).


چو باد یافته از دست دیلمان زوبین .

مسعودسعد (از انجمن آرا).


مهر به زوبین زرد دیلم درگاه تست
ماه به لون سیاه هندوی بام تو باد.

خاقانی .


خیل بنفشه رسید با کله دیلمی
سوسن کان دید کرد آلت زوبین عیان .

خاقانی .


بخت صیادپیشه ای است که صید
نه بزوبین و خنجر اندازد.

خاقانی .


هرگه که فیلان در نبرد آمدندی لشکر اسلام به زخم زوبین حلقوم و خرطوم همه میدریدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 351).
زوبینش بزخم نیم خورده
شخص دو جهان دو نیم کرده .

نظامی .


فریاد که این جهان باکین
از من ستدش بزخم زوبین .

نظامی .


بدی دیلم کیائی برگزیدی
تبر بفروختی زوبین خریدی .

نظامی .


ز بهر خون بداندیش تو هوا و فلک
ز برق زوبین سازد ز ماه نوناچخ .

؟ (از صحاح الفرس ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا).


نه در خشت و زوبین و گرز گران
که این شیوه ختم است بر دیگران .

سعدی .


به لقمه ای که تناول کنم ز دست کسی
رواست گر بزند بعد از آن به زوبینم .

سعدی .


- زوبین افکن ؛ که زوبین اندازد :
مجمرگردان شمال مروحه زن شاخ بید
لعبت بازآسمان زوبین افکن شهاب .

خاقانی .


رجوع به زوبین و دیگر ترکیبهای آن شود.
- زوبین زن ؛ زوبین زننده . که زوبین زند :
مگو که دهر کجا خون خورد که نیست دهانش
ببین به پشه که زوبین زنست و نیست کیا.

خاقانی .


رجوع به زوبین و دیگر ترکیبهای آن شود.
- زوبین فکن ؛ زوبین افکن :
ناوک اندازی و زوبین فکن و سخت کمان
پهنه بازی و کمندافکنی و چوگان باز.

فرخی .


- زوبین ور ؛ زوبین افکن . (یادداشت بخطمرحوم دهخدا). سوار نیزه دار، در نظام . (از فهرست ولف ) :
سپر برگرفتند زوبین وران
بکشتند با خشتهای گران .

فردوسی .


همه دشت زوبین ور و نیزه دار
به یکسو پیاده به یکسو سوار.

فردوسی .


سپه بود برمیمنه چل هزار
سواران زوبین ور نیزه دار.

فردوسی .


چنان بود تیرش که زوبین وران
شمردند هر تیر خشتی گران .

اسدی .


رجوع به زوبین و دیگر ترکیبهای آن شود.

زوبین . (اِخ ) نام پسر پیران است . (جهانگیری ) :
رسانید زوبین بر ما پیام
یکایک همه هر چه بردی تو نام .

فردوسی (از جهانگیری ).



زوبین. ( اِ ) ژوبین. ژوپین. ( حاشیه برهان چ معین ). زوپین. ژوبین. نیزه کوچکی که سر آن دوشاخه بود و در جنگهای قدیم آن را بروی دشمن پرتاب می کردند. ( فرهنگ فارسی معین ). نیزه. ( از فهرست ولف ). حربه مردم گیلان است و آن نیزه کوچکی بود که سر آن دو شاخ باشد و در قدیم بدان جنگ می کرده اند . ( برهان ). نیزه ای باشد کوتاه که آنرا شل نیز گویند. ( جهانگیری ). حربه ای است که در قدیم به آن جنگ می کردند. ( فرهنگ رشیدی ). سلاحی باشد که جنگیان دارند. ( صحاح الفرس ). حربه ای است نیزه مانند کوتاه تر از نیزه که آنرا بجانب اعدا بیندازند و سنان آن زره بشکافد و مخصوص اهل تبرستان خاصه دیالمه بوده... ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). ژوبین. مزراق. سلاحی افکندنی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). نیزه کوچکی دوشاخه و بیشتر معمول مردم گیلان. ( ناظم الاطباء ) : و سلاحشان [ سلاح صقلابیان ] سپر و زوبین و نیزه است. ( حدود العالم ). و دیلمان حرب با سپر و زوبین کنند. ( حدود العالم ).
سپهدار توران برآراست جنگ
گرفتند کوپال و زوبین بچنگ.
فردوسی.
به نیزه کرگدن را برکند شاخ
به زوبین بشکند سیمرغ را پر.
فرخی.
چو دیلمان زره پوش شاه مژگانش
به تیز زوبین بر پیل ساخته خنگال.
عسجدی ( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
غلام ار ساده رو باشد وگر نوخطبود خوشتر
خوش اندر خوش بود باز آنکه با زوبین و چاچله .
( از یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).
گفتند پادشاه ما مسعودبن محمود است و هر کس بی فرمان سلطان ما اینجا آید زوبین آبداده و شمشیر است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 38 ). چنان شد که زوبین به مهد پیل ما رسید. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 466 ).
ازعهد و وفا زه و کمان ساز
وز فکرت و هوش تیر و زوبین.
ناصرخسرو.
حجت به شعر زهد و مناقب جز
بر جان رافضی نزند زوبین.
ناصرخسرو ( دیوان ص 324 ).
چو باد یافته از دست دیلمان زوبین.
مسعودسعد ( از انجمن آرا ).
مهر به زوبین زرد دیلم درگاه تست
ماه به لون سیاه هندوی بام تو باد.
خاقانی.
خیل بنفشه رسید با کله دیلمی
سوسن کان دید کرد آلت زوبین عیان.
خاقانی.
بخت صیادپیشه ای است که صید
نه بزوبین و خنجر اندازد.
خاقانی.

فرهنگ عمید

نیزۀ کوچک، نیزۀ کوتاه که در قدیم هنگام جنگ به طرف دشمن پرتاب می کردند: بینداخت زوبین به کردار تیر / برآمد به بازوی سالار پیر (فردوسی: ۴/۱۳۰ ).

دانشنامه عمومی

زوبین، ژوبین یا ژوپین، نیزه کوتاهی است که برای پرتاب استفاده می شود. زوبین به طور تاریخی یک سلاح دورزن برای جنگ یا شکار بوده است اما اکنون بیشتر برای ورزش استفاده می شود. نیزه ای که در رشتهٔ پرتاب نیزه پرتاب می شود در واقع زوبین است.
زوبین در قدیم ژوبین یا ژوپین هم تلفظ می شده و در شاهنامه فردوسی ژوبین آمده است. این کلمه به عنوان اسم هم استفاده می شده و نام پسر کیکاووس در شاهنامه ژوبین بوده است.البته زوبین، حالت عربی واژه ی ژوپین است و اگر بخواهیم به پارسی و به صورت درست سخن بگوییم، باید واژه ی ژوپین را به کار ببریم.
اگرچه چنانچه در بالا به آن اشاره گردید، روبین به نیزه های کوپک پرتابی گفته می شود. اما اخیرا به اشتباه معادل واژه ( crossbow ) در زبان فارسی استفاده می شود. علت آن است که در گذشته از نوعی سلاح مانند کمان (کراسبو) استفاده می شده است که نیزه های کوچک (زوبین) به وسیله آن پرتاب می شده است، و به دلیل آنکه در فارسی واژه ی معادل فارسی متداول مترادف با کلمه crossbow وجود نداشته لذا در بسیاری از منابع و جستارهای فارسی منظور از زوبین همان کراسبو است. کراسبو به کمان کوچک و مجهز به ماشه همانند تفنگ گفته می شود که دارای قنداق همانند تفنگ های رایج امروزی است. اگرچه از عبارت های دیگری همچون " کمان زنبورکی" یا "کمان صلیبی" نیز معادل کلمه crossbow (کراسبو) در زبان انگلیسی استفاده شده است، اما همچنان متداول ترین کلمه بین فارسی زبانان کراسبو و یا زوبین است.
برپایه داده هایی در لغتنامه دهخدا.برپایه داده هایی در فرهنگ معین.

دانشنامه آزاد فارسی

سلاحی سرد، مرکب از میله ای چوبین یا خیزرانی، به بلندی تقریباً۲.۵ متر، که به نوکی تیز منتهی می شود. سابقۀ استفاده از زوبین به حدود ۴۰۰هزار سال پیش بازمی گردد. انسان های اولیه نوک تیز زوبین (پیکان) را از سنگ چخماق یا استخوان جانوران می ساختند. در جنگ یا شکار از زوبین به منزلۀ نیزه استفاده می شد، اما آن را بیشتر همچون تیری به سوی هدف پرتاب می کردند. زوبین از نیزه کوتاه تر است و هنوز در برخی نقاط جهان از آن برای شکار و صید آبزیان بزرگ جثه، ازجمله نهنگ، استفاده می شود. قبایل جنگل نشین افریقا و بعضی نواحی دیگر، گاه پیکانِ زوبین را به زهر آغشته می کنند تا شکار یا دشمن را زودتر از پای درآورند. در نمایش های ورزش خشن گاوبازی نیز ماتادورها از زوبین استفاده می کنند.

پیشنهاد کاربران

مک

مک ، نیزه، رمح، شمشیر، مطرد


کلمات دیگر: