کلمه جو
صفحه اصلی

دافع

فارسی به انگلیسی

repulsive, counteracting, expelling, repellent, curing

repulsive, counteracting, curing, expelling


repellent


فارسی به عربی

بغیض , طارد , مقرف

عربی به فارسی

راندن , بردن , عقب نشاندن , بيرون کردن (با) , سواري کردن , کوبيدن(ميخ وغيره) , انگيزه , محرک , داعي , سبب , علت , انگيختن


دفاع کردن از , حمايت کردن


مترادف و متضاد

rejecter (اسم)
دافع، دستگاه دفع پارازیت

repeller (اسم)
دافع

rejector (اسم)
دافع، دستگاه دفع پارازیت

repulsive (صفت)
زننده، دافع، متنفر کننده، تنفر اور

repellent (صفت)
زننده، مانع، دافع، بیزار کننده

expellant (صفت)
مسهل، دافع، خارج کننده

expellent (صفت)
مسهل، دافع، خارج کننده

forbidding (صفت)
زننده، ترسناک، شوم، نفرت انگیز، عبوس، ناخوانده، مهیب، نامطبوع، دافع، بد قیافه، نهی کننده

loathsome (صفت)
منفور، زننده، نفرت انگیز، بی میل، دافع، بی رغبت کننده، بدصفت، نفرت اور

ejaculatory (صفت)
دافع، بیرون اندازنده

propulsive (صفت)
دافع، بیرون ریزنده

فرهنگ فارسی

دفع کننده، پس زننده، دورکننده
۱ - دفع کننده راننده دور کننده پس زننده پس نشاننده . ۲ - حامی جمع دافعون دافعین .

فرهنگ معین

(فِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - دفع کننده ، دورکننده . ۲ - حامی . ج . دافعون .

لغت نامه دهخدا

دافع. [ ف ِ ] ( ع ص ) مانع. ( مهذب الاسماء ). بازدارنده. ( آنندراج ). راننده. دورکننده و رد باطل کننده. واقی. ( منتهی الارب ). دفعکننده. ( آنندراج ) : حکم او را مانعی و قضای او را دافعی نباشد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 330 ).
تا فروآید بلایی دافعی
چون نباشد از تفرع شافعی.
مولوی.
- دافعالحرارة ؛ دوردارنده گرمی.
- دافعالنوم ؛ دورکننده خواب.
- دافع تب ، دافع حمی ؛ تب بر.
|| ناقةدافع؛ شترماده که فله بازگیرد در پستان پیش از زادن. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: نزد اطباء دوائیست زایل کننده مر ماده را از ظاهر بباطن بدفع قوی. و تمامیت این معنی بوسیله برودت باشد و غلظت جوهرمانند شی قابض. و دافعه قوه ای است که دفع فضلات کند. چنانکه دربحرالجواهر گفته. || و دفع قوت نزد منجمان از انواع و اتصال باشند و شرح آن ضمن معنی اتصال بیاید. انشأاﷲ تعالی. || ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی. ( مهذب الاسماء ). بازدارنده بلا. ( مهذب الاسماء ).

فرهنگ عمید

دفع کننده، پس زننده، دورکننده.

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] این صفحه مدخلی از فرهنگ قرآن است
این صفت فعلی الهی به معنای دورکردن و ردّ کردن و بازداشتن است. این صفت الهی یک بار در قرآن آمده است: «اِنَّ اللّهَ یُدافِعُ عَنِ الَّذینَ ءامَنوا...». (سوره حج(22)/38)
فرهنگ قرآن، جلد 13، صفحه 310.

[ویکی الکتاب] معنی دَافِعٌ: دفع کننده
ریشه کلمه:
دفع (۱۰ بار)

پیشنهاد کاربران

این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
وَماک ( وَم = دفع، سنسکریت + پسوند فاعلی اک )
پراسار ( پراس = دفع، سنسکریت + پسوند فاعلی ار )
ویاژاک ( ویاژ= دفع از سنسکریت: ویاس + پسوند فاعلی اک )
پیهاک ( پیها از سنسکریت: ویها= دفع + پسوند فاعلی اک )
اوژیسار ( اوژیس از سنسکریت: اوچیس= دفع + پسوند فاعلی ار )

در پارسی " رانا ، سپوزک " ، نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .
رانای بدی = دافع شر



کلمات دیگر: