مترادف زهاب : چشمه، چشمه سان
زهاب
مترادف زهاب : چشمه، چشمه سان
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
قناة
مترادف و متضاد
زائده، اشغال، زه اب، اب زهکشی
مجرا، اب رو، کاریز، ترعه، ابراه، زه اب، مجرای فاضلاب
زه اب، چشمه کوچک، فنر کوچک
چشمه، چشمهسان
فرهنگ فارسی
زه آب، درزوشکاف باریک سنگ یاچشمه یاجوی آب
( اسم ) ۱ - آبی که از کنار رود چشمه تالاب و غیره تراوش کند . ۲ - جایی که آب از آنجا جوشد خواه خاک و خواه سنگ باشد موضع چشمه . ۳ - آبی که قعرش پیدا نباشد . ۴ - چشمه ای که پیوسته روان باشد و هرگز نایستد .
نام رودی
( زه آب ) ( اسم ) ۱ - آبی که از کنار رود چشمه تالاب و غیره تراوش کند . ۲ - جایی که آب از آنجا جوشد خواه خاک و خواه سنگ باشد موضع چشمه . ۳ - آبی که قعرش پیدا نباشد . ۴ - چشمه ای که پیوسته روان باشد و هرگز نایستد .
( اسم ) ۱ - آبی که از کنار رود چشمه تالاب و غیره تراوش کند . ۲ - جایی که آب از آنجا جوشد خواه خاک و خواه سنگ باشد موضع چشمه . ۳ - آبی که قعرش پیدا نباشد . ۴ - چشمه ای که پیوسته روان باشد و هرگز نایستد .
نام رودی
( زه آب ) ( اسم ) ۱ - آبی که از کنار رود چشمه تالاب و غیره تراوش کند . ۲ - جایی که آب از آنجا جوشد خواه خاک و خواه سنگ باشد موضع چشمه . ۳ - آبی که قعرش پیدا نباشد . ۴ - چشمه ای که پیوسته روان باشد و هرگز نایستد .
فرهنگ معین
(زِ ) (اِمر. ) ۱ - آبی که از شکاف سنگ یا چشمه تراوش کند. ۲ - چشمة جوشان .
لغت نامه دهخدا
زهاب. [ زَ ] ( اِ مرکب ) تراویدن آب باشد از کنار رودخانه و چشمه و تالاب و امثال آن. ( برهان ) ( ازغیاث ) ( از ناظم الاطباء ) ( از جهانگیری ). آبی که کناررود، چشمه ، تالاب و غیره تراوش کند. ( فرهنگ فارسی معین ). در تداول امروزی ، آبی که از جایی زهد، یعنی کم کم ترابد و آب اصلی نباشد، ولی در قدیم چنانکه فرهنگ اسدی می گوید... و از بیت ابوشکور برمی آید که زهاب سخت بزرگ است که سهمگین نیزتواند بود. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) :
زهاب اشک ، مرا از جگر گشاده شده ست
عجب نباشد اگر گونه جگر دارد.
خلق تو نهال شاخ طوبی
دست تو زهاب حوض کوثر.
سوی رود با کاروانی گشن
زهابی بدوی اندرون سهمگن.
زهاب. [ زَ / زِ ] ( اِ مرکب ) چشمه ای که هرگز نایستد و پیوسته روان باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). چشمه ای که پیوسته روان باشد و هرگز نایستد . ( فرهنگ فارسی معین ).
زهاب. [ زَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان است که در شهرستان مشهد واقع است و 288 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
زهاب. [ ] ( اِخ ) دشتی در مغرب کرمانشاهان. رجوع به «سرپل ذهاب » شود.
زهاب. [ ] ( اِخ ) نام رودی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). رود زابات ( زهاب کنونی ). ( تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1048 ). رجوع به همین کتاب ج 1 ص 144 و ج 2 ص 1094و 1392 و 1827 و مجمل التواریخ گلستانه ص 253 شود.
زهاب اشک ، مرا از جگر گشاده شده ست
عجب نباشد اگر گونه جگر دارد.
مسعودسعد.
چون او را در بند بلا بسته دید زهاب از دیدگان بگشاد و بر رخسار جویها براند. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 160 ). و بی ایراندخت که زهاب چشمه خورشید تابان از چاه زنخدان اوست. ( کلیله و دمنه ایضاً ص 356 ).خلق تو نهال شاخ طوبی
دست تو زهاب حوض کوثر.
جمال الدین عبدالرزاق ( از جهانگیری ).
|| آبی بود که از سنگی یا از زمینی همی زاید به طبع خویش از اندک و بسیار. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 24 ). آب که از سنگ یا زمین برآید، اندک و بسیار و عرب نضاحه گوید. ( صحاح الفرس ). آن موضع از چشمه که آب از آن جوشد و تراوش کند. ( فرهنگ رشیدی ) ( از انجمن آرا ) ( آنندراج ). و موضع چشمه را نیز گویند یعنی جایی که آب از آنجا می جوشد خواه زمین باشدو خواه شکاف سنگ. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). و همانا بکسر اول اصح باشد، چه زهیدن بمعنی زائیدن بکسر است و این نیز زایش آبست. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) : سوی رود با کاروانی گشن
زهابی بدوی اندرون سهمگن.
ابوشکور ( ازلغت فرس اسدی چ اقبال ص 24 ).
|| آبی که قعرش پیدا نباشد. ( برهان )( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ).زهاب. [ زَ / زِ ] ( اِ مرکب ) چشمه ای که هرگز نایستد و پیوسته روان باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). چشمه ای که پیوسته روان باشد و هرگز نایستد . ( فرهنگ فارسی معین ).
زهاب. [ زَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان است که در شهرستان مشهد واقع است و 288 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).
زهاب. [ ] ( اِخ ) دشتی در مغرب کرمانشاهان. رجوع به «سرپل ذهاب » شود.
زهاب. [ ] ( اِخ ) نام رودی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). رود زابات ( زهاب کنونی ). ( تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1048 ). رجوع به همین کتاب ج 1 ص 144 و ج 2 ص 1094و 1392 و 1827 و مجمل التواریخ گلستانه ص 253 شود.
زهاب . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) چشمه ای که هرگز نایستد و پیوسته روان باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). چشمه ای که پیوسته روان باشد و هرگز نایستد . (فرهنگ فارسی معین ).
زهاب . [ ] (اِخ ) دشتی در مغرب کرمانشاهان . رجوع به «سرپل ذهاب » شود.
زهاب . [ ] (اِخ ) نام رودی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رود زابات (زهاب کنونی ). (تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1048). رجوع به همین کتاب ج 1 ص 144 و ج 2 ص 1094و 1392 و 1827 و مجمل التواریخ گلستانه ص 253 شود.
زهاب . [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان است که در شهرستان مشهد واقع است و 288 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
زهاب . [ زَ ] (اِ مرکب ) تراویدن آب باشد از کنار رودخانه و چشمه و تالاب و امثال آن . (برهان ) (ازغیاث ) (از ناظم الاطباء) (از جهانگیری ). آبی که کناررود، چشمه ، تالاب و غیره تراوش کند. (فرهنگ فارسی معین ). در تداول امروزی ، آبی که از جایی زهد، یعنی کم کم ترابد و آب اصلی نباشد، ولی در قدیم چنانکه فرهنگ اسدی می گوید... و از بیت ابوشکور برمی آید که زهاب سخت بزرگ است که سهمگین نیزتواند بود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
زهاب اشک ، مرا از جگر گشاده شده ست
عجب نباشد اگر گونه ٔ جگر دارد.
چون او را در بند بلا بسته دید زهاب از دیدگان بگشاد و بر رخسار جویها براند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 160). و بی ایراندخت که زهاب چشمه ٔ خورشید تابان از چاه زنخدان اوست . (کلیله و دمنه ایضاً ص 356).
خلق تو نهال شاخ طوبی
دست تو زهاب حوض کوثر.
|| آبی بود که از سنگی یا از زمینی همی زاید به طبع خویش از اندک و بسیار. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 24). آب که از سنگ یا زمین برآید، اندک و بسیار و عرب نضاحه گوید. (صحاح الفرس ). آن موضع از چشمه که آب از آن جوشد و تراوش کند. (فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). و موضع چشمه را نیز گویند یعنی جایی که آب از آنجا می جوشد خواه زمین باشدو خواه شکاف سنگ . (برهان ) (از ناظم الاطباء). و همانا بکسر اول اصح باشد، چه زهیدن بمعنی زائیدن بکسر است و این نیز زایش آبست . (انجمن آرا) (آنندراج ) :
سوی رود با کاروانی گشن
زهابی بدوی اندرون سهمگن .
|| آبی که قعرش پیدا نباشد. (برهان )(ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
زهاب اشک ، مرا از جگر گشاده شده ست
عجب نباشد اگر گونه ٔ جگر دارد.
مسعودسعد.
چون او را در بند بلا بسته دید زهاب از دیدگان بگشاد و بر رخسار جویها براند. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 160). و بی ایراندخت که زهاب چشمه ٔ خورشید تابان از چاه زنخدان اوست . (کلیله و دمنه ایضاً ص 356).
خلق تو نهال شاخ طوبی
دست تو زهاب حوض کوثر.
جمال الدین عبدالرزاق (از جهانگیری ).
|| آبی بود که از سنگی یا از زمینی همی زاید به طبع خویش از اندک و بسیار. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 24). آب که از سنگ یا زمین برآید، اندک و بسیار و عرب نضاحه گوید. (صحاح الفرس ). آن موضع از چشمه که آب از آن جوشد و تراوش کند. (فرهنگ رشیدی ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). و موضع چشمه را نیز گویند یعنی جایی که آب از آنجا می جوشد خواه زمین باشدو خواه شکاف سنگ . (برهان ) (از ناظم الاطباء). و همانا بکسر اول اصح باشد، چه زهیدن بمعنی زائیدن بکسر است و این نیز زایش آبست . (انجمن آرا) (آنندراج ) :
سوی رود با کاروانی گشن
زهابی بدوی اندرون سهمگن .
ابوشکور (ازلغت فرس اسدی چ اقبال ص 24).
|| آبی که قعرش پیدا نباشد. (برهان )(ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
فرهنگ عمید
۱. زه آب، درز و شکاف باریک سنگ، چشمه، یا جوی که آب از آن تراوش کند.
۲. آبی که از درز سنگ یا زمین بیرون آید.
۲. آبی که از درز سنگ یا زمین بیرون آید.
پیشنهاد کاربران
آبی که از سنگی یا زمینی می جوشد.
آب اضافی که به زهکشی وارد کانالهایی که خودمان ایجاد می کنیم می شود تا محصولات کشاورزی بتوانند رشد کنند
آبی که از سنگی یا زمینی می جوشد; مجازا اشک
کلمات دیگر: